Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com نواي ني: ديروز ، امروز ، فردا – بخش دوم – فاز تحلیل - دو بزنگاه

Wednesday, January 21, 2009

ديروز ، امروز ، فردا – بخش دوم – فاز تحلیل - دو بزنگاه

پس از توصیف کوتاه (در این نگاشته تلاش شده تا موضوع تیتر وار و بسیار کوتاه بیان شود و تلاش شده از مطول گویی که آسیب روشنفکری امروز ایران است پرهیز گردد .) نوبت به دومین مرحله یا مرحله تحلیل می رسد .
در این مرحله با توجه به وضعیت امروز ما - سی سال پس از پیروزی انقلاب بهمن 57 - لازم است دو بزنگاه تاریخی مورد بررسی و مداقه قرار گیرد و دلایل آنچه در این دو بزنگاه تاریخی روی داده دوباره بررسی شود . این دو ، یکی آستانه انقلاب ضد سلطنتی بهمن 57 است و دیگری ایام حد فاصل فوت آقای خمینی تا رویداد دوم خرداد وحوادث پس از این خیزش اصلاحی است . با بررسی این دو مقطع (در حد مجال سخن و با در نظر گرفتن عدم مطول گویی) می توان تا حد لازم (البته در وسع نگارنده) به تبیین و تحلیل دلایل وضعیت واقعا موجود امروز رسید .
بزنگاه اول ، مقطع انقلاب بهمن 57 : آقای دکتر بهشتی به عنوان یکی از بنیانگذاران حزب جمهوری اسلامی که از تاثیر گذارترین احزاب در مدیریت سالهای ابتدایی انقلاب می باشد در آن روزها یک تئوری را مطرح کرد. این تئوری به نام تئوری خشم پا گرفت . (البته در طي صحبتي كه با استاد عزيز ، آقاي دكتر محمد ملكي داشتم ، ايشان اعلام كردند كه اين تئوري را ايشان و تني چند از دوستانشان در تهران ارائه كرده اند و بعد در سفري در همان روزها كه ايشان (دكتر ملكي) براي ابلاغ اين پيام و تئوري به اروپا رفته بودند ، اين مضمون را به سمع و نظر آقاي بهشتي مي رسانند . )این تئوری به عنوان یک تئوری راهنما توسط ایشان در تحلیل انقلاب 57 ، از دیدگاه طیفی خاص -که بعدها تبدیل به بخشي از روحانیان حاکم بر ساختار مدیریتی ایران پس از انقلاب شدند - می باشد . البته با تحولات قدرت پس از انقلاب ، جايگاه قدرت در ميان نيروهاي درون كادر جمهوري اسلامي تغييرات فراواني پيدا كرده است .
حرف ((خ)) این تئوری معرف آقای خمینی به عنوان رهبری انقلاب است . حرف ((ش)) این تئوری معرف دکتر شریعتی به عنوان معلم انقلاب و حرف ((م)) این تئوری نیز معرف مجاهدین (مجاهدین خلق) به عنوان نیروهای انقلاب کننده است . البته با توجه به وابستگی آقای بهشتی به اردوگاه آقای خمینی این تئوری از ایشان بعید نیست . اما شاید لازم باشد با توجه به واقعیت های روی داده در انقلاب 57 ، این تئوری را اصلاح کرد . به نظر می رسد در این تئوری مي بايست شان رهنمايي نيروهاي انقلاب را به آقای طالقانی داد . آقای خمینی به عنوان مرجع تقلید در تبعید دارای مقام مرجعیت دینی مردم بود . اما نباید فراموش شود که ایشان از خرداد 42 تا بهمن 57 در تبعید به سر می برد . قلب تپنده انقلاب در ایران نه آقای خمینی که خانه آقای طالقانی بود و تمامی هماهنگی نیروها نیز با ایشان صورت می پذیرفت . همانطور که توسط خود آقای خمینی و البته طی فرایندی به عنوان رئیس شورای انقلاب تعیین شد و به موازات تیم منتخب آقای خمینی برای تدوین قانون اساسی ، تیمی را مشخص کرده بود که قانون اساسی بنویسند . اگر به روایت های دست اول (و نه حکومتی) در مقطع انقلاب 57 مراجعه شود مشخص می گردد که این آقای طالقانی است که رهبری درون مرزی و هدایت نیروها را در مقطع انقلاب 57 را بر عهده دارد . آقای خمینی به عنوان مرجع تقلید در تبعید به دلیل شان مرجعیت و در تبعید بودن ایشان ، به عنوان رهبری مورد اتفاق جامعه ایران معرفی شدند . دلیل این معرفی نیز مرجعیت ایشان و ساخت سنتی مرجع محور جامعه ایران بود . اما در بعد عملی و به عنوان هماهنگ کننده و راهبری کننده نیروهای عملگر این آقای طالقانی است که نقش اصلی را ایفا می کند . این نظر در جای خود قابل بحث و از دیدگاه نگارنده قابل دفاع می باشد . در این سخن قصد تقلیل شخصیت آقای خمینی در میان نیست . بلکه آنچه ذکر شده نظر نگارنده با توجه به واقعیت تاریخی موجود است .
اما در این تئوری دکتر شریعتی به عنوان معلم انقلاب مطرح می گردد . شریعتی منادی انقلاب فرهنگی است و البته با پذيرش رويكرد مثبت نسبت به فعاليت عملي و انقلابي سياسي ، او انقلاب قبل از خودآگاهی توده ها را یک فاجعه می داند . اما به دلیل اینکه اکثریت قریب به اتفاق نیروهای جوان عملگر در مقطع پیروزی انقلاب تحت تاثیر ادبیات شریعتی بودند و از کریدور حسینیه ارشاد خارج شده بودند در این تئوری به دکتر شریعتی لقب معلم انقلاب داده شد .
و عملگران انقلاب را آقای بهشتی مجاهدین دانسته اند . البته باید بررسی شود که آیا این لقب گذاری به دلیل مبارزات درخشان سازمان مجاهدین در سالهای دهه 50 است و در واقع یک رویکرد قدر دانی محور را دارد یا به واقع چنین امری روی داده است ؟ آیا به واقع تنها نیروی عملگر انقلاب مجاهدین بودند ؟ البته این مسئله قابل پذیرش است که همه نیروهای عملگر در مقطع پیروی انقلاب تحت تاثیر ادبیات و اندیشه سازمان مجاهدین بودند و در این کادر عمل می کردند . اما به نظر می رسد این اطلاق ، بیش از آنکه واقع گرایانه باشد ، سمبلیک است . تیپهایی مانند هادی غفاری یا محمد منتظری تحت تاثیر ادبیات مجاهدین بودند .اما هیچ ارتباط ارگانیک و سازماندهی شده ای با سازمان سالهای 56 و 57 نداشتند . از جمله نیروهای فعال در روزهای منتهی به انقلاب 22 بهمن نیز نیروهای سازمان چریکهایی فدائی خلق بودندکه به لحاظ جهانی بینی با سازمان مجاهدین تفاوت ماهوی داشتند .
اگر آنچه در بالا ذکر شد را بپذیریم ، بلافاصله این سوال در ذهن ایجاد می شود که خب ! چرا این نیروها (طالقانی ، شریعتی و مجاهدین – البته منظور خط فکری است- ) هدایت انقلاب را در دست نگرفتند و هدایت انقلاب در ید قدرت روحانیت به رهبری آقای خمینی قرار گرفت ؟
پاسخ را باید در یک روند تاریخی این نیروها جستجو کرد . در مقطع انقلاب بهمن 57 ، دکتر شریعتی به شهادت رسیده است و نیروهای در کادر اندیشه ایشان به جای عمل و حرکت گسترده و توده ای ، وظیفه خویش را حفظ آثار ایشان می داند و به دلیل عدم نفوذ محوری در جامعه توانایی جذب نیروی آنچنانی ندارد . کادرهای رهبری کننده سازمان مجاهدین هم در زندان است و پس از ضربه 54 و ترورهای خونین گروه پیکار دیگر نیروی آنچنانی و قابل حضور موثر در بیرون زندان ندارد . در مقطع انقلاب 57 هم در آخرین روزهای دی ماه و کمتر از یک ماه مانده به پیروی انقلاب در 22 بهمن است که رهبران این سازمان از زندان آزاد می شوند و این زمان برای سازماندهی نیرو و تحلیل و فهم فضای انقلابی جامعه ایران که در هر روزش معادل یک سال رویداد و حادثه رخ می دهد ، بسیار ناکافی است . در وضعیت عدم حضور موثر آن دو نیروی ذکر شده ، آقای طالقانی هم اگر با تمام توان به میدان بیاید (که آمده بود) نمیتوانست و نتوانست هژمونی رهبری انقلابی را در دست بگیرد . آقای تقی رحمانی در جزوه ((چگونه نقدی بر شریعتی رواست)) در انتهای جزوه و در فضای عدم وجود نیروها به زیبایی و با دلیل رویکرد مردم به روحانیت را توضیح می دهد . در تاریخ ایران دو نهاد از ریشه بسیار عمیقی برخوردارند . یکی نهاد روحانیت است و دیگری نهاد سلطنت . در وضعیت زمستان 57 وقتی یکی از این دو نهاد به ورطه نابودی و حذف تاریخی می افتد (یعنی نهاد سلطنت) ، نهاد دیگر یعنی روحانیت قریب به ذهن ترین جایگزین برای جامعه ایرانی است . آنهم در شرایطی که به دلایل ذکر شده هیچ جانشینی برای این نهاد تاریخی حاضر در ذهن توده وجود ندارد .
به نظر می رسد در این زمان آنچه توسط نیروهای روشنفکر مذهبی (همفکران و هم خطان بنیانگذاران سازمان مجاهدین ، هم اندیشان با شریعتی و نیروهای پیرامونی و همفکر آقای طالقانی) انجام شده به قدری ناکافی بوده است که موجب یک رویداد تاریخی می شود و نهاد روحانیت به رهبری آقای خمینی به عنوان یک مرجع سنتی مورد اتفاق توده های مردم به عنوان جانشین سلطنت منقرض شده در ذهنیت تاریخی مردمان می شود . در اینجا کسی نمی خواد منکر پذیرش آقای خمینی به عنوان رهبری انقلاب بشود که حتی این نیروهای ذکر شده در ابتدا رهبری ایشان را می پذیرند . تنها بحث دلایل این پذیرش و این حضور به عنوان رهبری و نقد عملکرد یکسری از نیروهاست که به اختصار بیان گردید . در این مقطع و به دلیل این رویداد است که تفکر حاکم بر حکومت ما بعد انقلاب از متدی خاص (متد روحانیان به رهبری آقای خمینی) تبعیت می کند و در برابر متد مقابل منجر به ایجاد تضادهای سالهای بعد در جامعه ایران می شود . در این مقطع به واقع جامعه روشنفکری مذهبی ایران یک فرصت تاریخی برای رهبری جامعه با متدهای این گرایش فکری از دست می دهد و به دست روحانیت می سپارد . هرچند این روحانیت سیاسی با روحانیت ضد سیاست حاکم بر اکثریت حوزه ها تفاوت دارد . اما روح تاریخی روحانیت و مبانی اصولی و کلامی سنتی در آن کاملا حفظ شده است . مثالش را می توان در برخورد های آقای مطهری با دکتر شریعتی و رویکرد محتاطانه و نقد محترمانه آقای بهشتی جستجو کرد .(کتاب دکتر شریعتی جستجو گری در مسیر شدن – چاپ مرکز نشر آثار آقای بهشتی)
بزنگاه دوم ، پس از فوت آقاي خميني تا خيزش خرداد 76 و روزهاي پس از آن : در سالهاي دهه هفتاد و تنها چند سال پس از فوت آقاي خميني و آغاز سير تحولات ما بعد آن ، دو رويكرد در جامعه ايران قوت مي گيرد . رويكرد اول كه منبع انديشه اي نيروهاي حاكم شونده پس از خيزش خرداد 76 مي شود ، رويكرد دكتر سروش و به طور كل حلقه كيان است . حلقه اي كه از كيهان فرهنگي سالهاي دهه 60 به كيان دهه 70 رسيده اند . اين انديشه بر تفرد ، حذف تفكر ايدئولوژيك از ساختار فكري جامعه (دين فربه تر از ايدئولوژي) ، برخورد پلولاريستي با اديان و رد وجود امري يا ديني به عنوان حقيقت مطلق و نسبي گرايي در همه عرصه ها ، بسط تفكر ليبراليستي در جامعه با اين استدلال كه تنها رويكرد آزادي خواهانه موجود در جهان اين انديشه است و مابقي رويكرد ها يا ذهني است و يا به توتاليتاريسم مي انجامد . همين رويكرد ليبراليستي است كه به روند اقتصادي ايران نشت پيدا مي كند و منجر به افزايش فاصله طبقاتي و فقر و فساد و تبعيض گسترده در جامعه ما مي شود . رويكرد سرمايه سالار در كنار برخورد فرد گرايانه و نفي تفكر جمع گرايانه در جامعه به عنوان دو لبه قيچي فضاي اجتماعي ايران را كاملا تغيير مي دهد و روحيه جمع گرايانه و همراهي و هم انديشي را از جامعه ايران سلب مي كند . در سالهاي دهه شصت با وجود فشار دهشت بار حاكميت بر جامعه و سركوب تمام عياري كه ايجاد كرد در ميان هر دو سوي نيروها (هم مخالفين و هم موافقين نظام) رويكرد همراهي و هم انديشي (البته با نيروهاي خودشان) پا گرفته بود . هم در ميان زندانيان كه براي فداكاري و گذشت از هم پيشي مي گرفتند و هم در ميان رهروان آقاي خميني كه در جبهه ها حضور داشتند . اما با تزريق رويكرد هاي راست در سالهاي پس از جنگ در اقتصاد از سوي دولت جامعه ايران به سرعت مصرفي شد و سرمايه و قدرت ناشي از سرمايه و پول براي او به ارزشي والا تبديل گرديد و در كنار اين تحول اقتصادي كه در منش و شيوه تفكر مردمان هم تاثير گذاشت ، با نشر انديشه هاي حلقه كيان اين زنجيره كامل شد و جامعه به وضعيتي در آمد كه امروز نتايج آن را مشاهده مي كنيم كه در بخش توصيف بخشهايي از آن ذكر شد . همچنين شايع كردن عرفان غير مبارزاتي در عرصه جامعه ايران ما بعد جنگ نيز از ثمرات اين انديشه بود . در كنار اين تيپ فكري ، دوباره شاهد قوت گرفتن دين داري حوزه سنتي در ميان جامعه هستيم . دينداري آئيني و مناسكي كه با رشد حضور منبريها و تسلط دوباره بر ذهن و ضمير مردمان قوت گرفت . هر دو تفكر كه به ظاهر در برابر هم صف آرايي نيز كرده بودند ، متن مقدس را صامت مي پنداشتند و به دنبال ابزاري براي به صدا در آوردن اين متن مي گشتند . يكي عقل مدرن را در آغوش مي فشرد و ديگري تفكر ارسطويي را (بر اساس مقدمه تفسير الميزان مرحوم آقاي طباطبايي)
حضور و تسلط اين دو انديشه بر دو حوزه سنتي و دانشگاهي جامعه ايران تبعاتي را در پي داشت . در ايران دهه 70 الگوي مصرف از رويكرد قناعت دوران جنگ به مصرف گرايي و مصرف زدگي دوران سازندگي تغيير يافت . عدم مسوليت پذيري نسبت به مردمان و حذف آرمانگرايي در ميان قشر دانشگاهي با توسل به انديشه حلقه كيان نيز از ديگر عوارض اين دوران و سيطره اين دو تفكر بود . پس از خيزش خرداد 76 (كه البته بر روي سلبي يا ايجابي بودن آن بايد جداگانه سخن گفت و زير بناهاي ايجاد چنين واقعه اي را بر شمرد) اصلاح طلبان غافلگير شده از پيروزي به انباشت فكري ايجاد شده در دوران تئوري پردازي حلقه كيان متوسل شدند و حلقه كيان به بزرگترين كلني فكري پشتيباني كننده دولت اصلاحات تبديل شد . خاتمي به عنوان رئيس جمهور بر آمده از اصلاحات ، بخش اقتصادي دولت خود را به ياران هاشمي سپرد و اين به معناي ادامه حضور اقتصاد بازار آزاد و ليبرال مسلك ، منهاي عدالت و توسعه برابري محور بود . فاز امنيتي دولت خود يعني وزارت اطلاعات را به رهبري سپرد و دري نجف آبادي را بر سر كار نشاند تا امنيت بانان نظام به كار خود ادامه دهند و فاز سياسي دولت خود را به دو تن از هم انديشان با خود يعني عطاالله مهاجراني و عبدالله نوري سپرد . نتيجه اين دوران تلاش براي توسعه سياسي منهاي توسعه برابري محور اقتصادي بود كه نه تنها اين توسعه سياسي رخ نداد كه اين روند علاوه بر حاكميت دوباره اختناق پس از چند سال به بيشتر شدن فاصله طبقاتي در جامعه ، سركوب نيروهاي فكري بر آمده از زير لايه هاي اجتماعي جامعه ايران ما بعد فضاي باز پس از خرداد 76 و سرخوردگي عمومي از تحولات زير بنايي سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي از سوي مردمان شد .
و نتيجه اين دوران را كه امروز شاهديم ، موجب ايجاد دغدغه اي براي درمان اين وضعيت و پيشنهاد كردن راه درماني شد كه اين نگاشته در پي آن به رشته تحرير در آمد . وضعيت ايجاد شده ما بعد اين رويدادها در بخش توصيف قبلا از نظر گذشته است .
اما در اين ميان ، نيروهاي روشنفكري مذهبي در كجاي معادلات بودند ؟ اين نيروها با نشريه راه مجاهد مهندس ميثمي به سالهاي دهه 70 وارد شدند . پس از برخورد قهر آميز و سبعانه با بيت آقاي منتظري در سال 72 و كار كردن راه مجاهد روي اين موضوع ، نشريه راه مجاهد توقيف شد . پس از آن ايران فردا با مدير مسئولي مهندس سحابي و سردبيري آقاي رضا عليجاني به تريبون اين نيروهاي تحول خواه تبديل شد . اما اين نيروها با غرق شدن در امر سياست و كم توجهي به انديشه سازي موجب اين شدند كه در زمان ايجاد موج در جامعه در مقطع خرداد 76 ، اين نيروهاي حلقه كيان باشند كه با انباشت تئوريك خود توانايي ايجاد موج را دارند و نيروهاي روشنفكري مذهبي در اين مقطع برخوردي كاملا پيروانه دارند . در اين مقطع نيروهاي روشنفكري مذهبي كه البته بسياريشان در دهه شصت در زندانهاي جمهوري اسلامي روزگاري را گذرانده بودند به عنوان همراهان موج اصلي حاكم پس از دوم خرداد قرار گرفتند و زماني كه تلاش كردند (پس از خرداد 80) به صورتي مستقل عمل كنند ، با برخوردي چكشي به بند افكنده شده و به زندان افتادند . (بازداشت نيروهاي ملي – مذهبي پس از انتخابات خرداد 80 آقاي خاتمي) در اينجا سياست زدگي برخي از اين نيروها و دوري گزيني مطلق بخش ديگري از اين نيروها موجب از دست دادن فضا و افتادن آن به دست نيروهايي شدند كه نتيجه اش اين شد كه مي بينيم و در بخش توصيف آمد . در حقيقت در وضعيت غيبت نيروهاي تحول خواه روشنفكر مذهبي ، دو نيروي روحانيت سنتي و حلقه كيان با تسلط خود بر متن جامعه سنتي و جامعه دانشگاهي سبب ايجاد وضعيت موجود را فراهم كردند .
ادامه دارد
___________________________
_____________________
خاک شهدای کشتار و نسل کشی 67 هم برای استبدادیان مصیبت است و خار چشم . ممکن است خاکشان را پارک کنید . با یادشان که در دلها و قلبهاست چه می کنید ؟
________________________
_____________________
چه روزهایی بود روزهایی همه با هم بودن به واقع . قبل از آنکه تیغ بر گردن همگان نهاده شود و جماعتی دستار رقصان بر سریر قدرت نوای مرگ را برای دیگران بخوانند
_______________________
_______________________
یک خبر ویژه

صبح روز چهار شنبه 2 بهمن ماه 1387 از طرف کسی که مدعی بود از دادگاه انقلاب تماس میگیرد ، به مادرم (به عنوان وثیقه گذار) زنگ زده شد و به او اعلام گردید که متهم (یعنی بنده علی کلائی) باید صبح روز شنبه 5ام بهمن ماه 1387 به محل شعبه 10 دادگاه انقلاب واقع در طبقه دوم این دادگاه در تهران مراجعه کنم .
با توجه به اینکه اولا برای من مشخص نیست که اصلا این تماس از سوی دادگاه انقلاب بوده یا خیر و ثانیا در صورتی که از سوی آن دادگاه هم بوده باشد ، تماس عملی غیرقانونی است و دادگاه انقلاب برای احضار باید کتبا نامه ای ارسال کند و متهم را احضار برای دادگاه یا بازپرسی کند .
با توجه به این وضعیت بنده در تاریخ یاد شده (شنبه 5 بهمن) در این دادگاه حضور پیدا نخواهم کرد .
و اعلام می کنم که اگر برخوردی با بنده شود ، مسئولیت این برخورد غیر قانونی بر عهده دادگاه انقلاب و مسئولین قضایی و امنیتی حکومت جمهوری اسلامی می باشد

شرح و متن کامل نگاشته های بنده و همچنین شرح کامل اتهام زنی روزی نامه کیهان و پاسخ بنده را می توانید در وبگاه بنده به آدرس
http://navaney1.blogspot.com
بخوانید
و من الله توفیق
گفتم که بدانید چه خبر است
__________________________

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin