Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com نواي ني

Sunday, May 3, 2009

كارگر - كودك كار و استثماري به نام قرا داد كار موقت

با عرض تبريك دوباره به مناسبت روز كارگر
و همچنين با آرزوي رهايي همه همرزمانم در جنبش دانشجويي . جنبش كارگري و كمپين يك ميليون امضا و فعالين حقوق بشر
و دو نگاشته اين حقير دراين ويژه نامه
پير مرد گوشه اي مي نشيند و دستمالي از جيب بيرون مي كشد . عرق از جبين پاك مي كند و دوباره بر مي خيزد و كار را از سر مي گيرد . حدود 60 سال سن دارد و نسبت به سنش بسي شكسته شده . بيش از بيست سال سابقه كار دارد و هنوز هر سال بايد منتظر باشد كه آيا كارفرمايش قرارداد را تمديد مي كند يا خير ؟ ياد دخترش مي افتد كه امسال بايد عروسي كند و ناگهان غول جهازيه مانند آواري بر سرش خراب مي شود .
_______________________
كوچك بود . به 15 سال نمي رسيد . بارها و بارها در كنار دوستانش خنديده بود . در تئاتر دوستانش بازي كرده بود . نقش آدمهاي خوب و بد . آدمهايي كه دور و برش بودند و آنها را مي ديد و شايد ! شايد با گوشت و پوست لمسشان مي كرد .
______________________

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, May 1, 2009

به جای نان به تساوی گلوله قسمت شد

همه ایستاده اند دور آب نمای پارک لاله . آشنایان می آیند و می روند . همه فقط راه می روند و هنوز کسی حرکتی انجام نداده . منهم دوری بدور آب نما می زنم و کناری می نشینم . ناگهان
ضلع جنوب شرقی آب نما . هجوم ماموران . فریاد و جیغ دختران و فرار همه . می زنند . چون قوم مغول می زنند .
انگار اینجا فلسطین است و بار دیگر اسرائیلی ها را میبینی که مردم را می زنند و می برند . دختر و پسر ، زن و مرد ، کوچک و بزرگ ندارد . همه را می زنند و بر زمین می کشند . و بعد بازداشت می کنند . سعید یوزی- محمد اشرفی- سعید مقدم- جعفر عظیم زاده، شاهپور احسانی راد، بهروز خباز، مریم محسنی و فایق کیخسروی از سویی بازداشت می شوند . از سویی دیگر هم مریم حاج محسن، پروانه قاسمیان، فاطمه شاه نظری، شریفه، محمد فرجی، بهروز خباز، جعفر عظیم زاده، زانیار احمدی، محمد اشرفی، علی رضا تقفی ، محسن تقفی ، سعید مقدم وسعید یوزی هستند و همچنین از اعضای کمپین یک میلیون امضا نیکزاد زنگنه، امیریعقوبعلی، کاوه مظفری ، پوریاپوشتاره، طاها ولی زاده به تیغ بازداشت سپرده می شوند . همه را می زنند . چون مغولان زدند و خون ریختند و بردند .
همه بودند . از فعالین کارگری تا حقوق بشری ها و فعالین حوزه زنان و کودکان و دانشجویان . همه درد کشیدگان از حکومت ولایی بودند تا به یک ظلم آشکار اعتراض کنند . تا فریاد زنند که زنده باد جنبش کارگری
خواسته هایشان چه بود ؟ دستمزدهای معوقه باید بدون عذرو بهانه پرداخت گردد! اخراج و بیکارسازی کارگران باید متوقف گردد/ حقوق زنان و مردان درتمامی شئون اقتصادی – اجتماعی باید برابرباشد/ بازنشستگان باید ازیک زندگی مرفه و بدون دغدغه اقتصادی برخوردارشوند/ کارگران با معلمان ( کارگران فکری) ، پرستاران وسایراقشارزحمت کش جامعه متحدند و ازمبارزات آنان پشتیبانی می کنند/ کارکودکان غیرانسانی و استثمارگرانه است. ما با فعالین لغو کارکودک هم سنگرهستیم
./ منصوراسانلو، ابراهیم مددی و دیگرکارگران زندانی باید بدون قید و شرط آزاد گردند و تعقیب های قضایی علیه دیگرکارگران باید فوراً پایان پذیرد. و.....
همینها بود خواسته هایشان . نه برانداز بودند و نه به مقدسات آقایان توهین کردند . تنها قصدشان گرامی داشت یک روز بین المللی بود و جشنی و شادی . همین .
اما زدند و فحش دادند و خون ریختند و بردند . مغولان نیروی انتظامی لباس مردم را تا میانه خیابان راندند . از پارک اخراج کردند و این اخراجی ها را به بند کشیدند . بانوان را در وزرا و مردان را در کلانتری وصال و اوین و هر جای دیگری که خدا می داند
می زدند و فریاد کافر گفتنشان بلند بود . کافرانه می زدند و آی دزد آی دزد می کردند . جنایت کارانه می زدند نا مردان روزگار
پارک لاله هم از خون فرزندان مردم سیراب شد . سنگ فرشش گلگون شد و دیده اش به شجاعت فرزندان مردم ایران روشن . این رزم هست تا حذف هر گونه تبعیض از مردم ایران . تا رهایی مردم ایران . حتی اگر فرعونانه همه را بند بکشید .

به جای نان به تساوی گلوله قسمت شد
اما انتخابات چیان ! جان مردم به جهنم . خون انسانها به درک . آزادیشان فدای سرتان ! به انتخابات بچسبید . به شما چه که روز کارگر به خون کشیده می شود و همه را بازداشت می کنند . به شما چه که پلی تکنیکی ها بیش از دو ماه است در بند اند . به شما چه که بازداشت شدگان اول و دوم اسفند 87 هنوز در بند اند . همایش برگزار کنید و شعر جنبش فدائی یعنی سر اومد زمستون را به نام خود مصادره کنید و خوش باشید ! مطمئن باشید مردم با شما همان می کنند که قرار این با فرعون بکنند . راه مشخص است . یا راه مردم و یا راه ظلم و استبداد . شما در راه تقویت استبداد قدم می زنید . فاعتبروا یا اولی الابصار
امروز جمعه بود . اول می 2009 . 11 اردیبهشت 88 . صبح گاه قتل دل آرا و غروب سلاخی حق طلبان . آمار جنایت دارد به روز و ساعت و دقیقه می رسد .

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

خون به خون شستن محال آمد محال

سر گیج می رود و جز بهت چیزی عاید نمی شود . خبر ناگهانی است . فکر کرده بودیم برای حداقل مدتی خطر گذشته و می توان روی گذشت خانواده مقتول حساب باز کرد . فکر کرده بودیم می توان این مسئله را ختم به خیر کرد . ولی ...
نامه خانواده آن مقتول را خوانده بودیم و البته فهمیده بودیم رنجشان را . عزیز از دست داده اند آخر . ولی نمی دانم که خانواده مقتول هم خبر از اجرای حکم اعدام داشتند یا خیر ؟

سحرگاه 11 اردیبهشت و هنوز خورشید طلوع نکرده ، دخترک نقاش را بر چوبه دار رقصان آویختند . نمی دانم از خانواده آن مرحومه مهین کسی انجا بود یا خیر ؟ ولی فی الحال می پرسم . آیا مرگ دل آرا ، تسکینی بر دردهایشان شد ؟ آیا کل مشکل با این اعدام و قتل حکومتی حل شد ؟ آیا اگر خود را جای نزدیکان دل آرا می گذاشتند و دل آرا بخشیده می شد ، بهتر بود یا فی الحال که دستشان به خون دل آرا آلوده است ؟ اصلا آیا می دانند همان اندیشه اسلامی که در آن نامه از آن دم می زدند با برخوردی فرم – محتوایی می تواند منادی لغو حکم اعدام باشد ؟ آیا استدلالات عماد الدین باقی عزیز را در لغو حکم اعدام خوانده بودند ؟ آیا از بزرگترهایمان نشنیده بودند که لذتی که در عفو هست در انتقام نیست ؟ آیا نشنیده اند که خون به خون شستن محال آمد محال ؟
آیا نمی دانستند که دفع الشر بالشر عقلا باطل است ؟ آیا نمی دانستند که جهان جدید مجازاتهای معینی که در ان جان آدمی محفوظ می ماند را جایگزین حکم اعدام کرده است ؟ آیا ایشانی که معتقد به شریعت اسلام اند و در نامه خود از آن سخن رانده اند ، نمی دانستند که چهار امر مال ، جان ، ناموس و آبروی انسان در فقه شیعی از والاترین حرمت ها برخوردار است ؟
آقای قاضی پرونده ! ایا استدلالات وکیل پرونده عبدالصمد خرمشاهی در چپ دست بودن دل آرا و عدم توانایی او در انجام این قتل نتوانست شما را قانع کند ؟ آیا لج بازی و برخورد با فعالان حقوق بشری به این میزان ارزشش را داشت که حکمی بدهید که نزد خدا و خلق نتوانید جواب گو باشید ؟ آیا منطقی بود که یک جوان نقاش را که یک استعداد بالقوه بشری است ، اعدام شود ؟ آیا درست این نبود که این جوان نقاش با پرورش دوباره به صحنه اجتماع بازگردد ؟ مگر نه اینکه در فقه شما برای مفسد فی الارض (که هیچ امیدی به اصلاح آن نیست) حکم اعدام می برند و بنابراین اعدام برای یک نقاش (هرچند مجرم که البته در ان بحث فراوان است) عقلانی و منطقی به نظر می رسد ؟ آیا نباید در چنین احکامی اجتهاد جدید شود و به جای تکرار و تکرار وتکرار که منجر به ارتجاع می شود ، به نواندیشی پرداخت ؟ مگر زمان جنایت دل آرا 17 سالش نبود ؟ مگر اخیرا بحث تصویب این نبود که انسان زیر 18 سال غیر رشیداست و بنابراین حکمی که برای انسان رشید صادر می شود در مورد او مصداق ندارد ؟
و سخنی با آن پسر ! پسری که دل آرا او را آنقدر دوست می داشت که با او همراه شده بود . خودت می دانی که دختر 17 ساله ای (در آن زمان) چون دل آرا جز با زبان احساس سخن نمی گوید . نمی دانم کجایی و چه می کنی ؟ اما کسی که تو را عاشقانه دوست داشت اعدام شد . تو میمانی و وجدانت
هنوز نمی دانم چرا . هیچ منطقی برای این قتل حکومتی نمی یابم . آیا زمان آن فرا نرسیده که مراجع حقوق بشر جهانی رژیم ایران را محکوم به لغو این مجازات غیر منطقی ، غیر عقلانی و غیر انسانی کنند ؟
و سخن آخر ! چه کسی مقصر است ؟ آیا حکومتی که فضای اجتماعی چنین مسائلی را مهیا می کند مقصر نیست ؟ فقر و فساد و تبعیض آیا مسبب چنین وقایعی نیست ؟ آیا حاکمان را نباید به دلیل چنین حوادثی به پای میز محاکمه کشاند ؟
منابع :
دلارا دارابی اعدام شد
http://www.chrr.us/spip.php?article3987
_________________________
________________________________

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, April 27, 2009

حواسمان باشد که فریب نخوریم . چاره اش آزمایش است

به نام یگانه خرد و اختیار
به نام خداوند عرفان برابری و آزادی
به نام خدا و به نام آزادی که جوهر تکامل و فلسفه انقلاب است .
واقعا خسته شده ام از این همه مرثیه سرایی . مرثیه بر زندانیانمان و بر شهدایمان و بر همه آنانی که حکومت ولایی می زند و می بندد و می کشد . تنها به جرم اینکه نمی خواهند زیر بار ستم زندگی کنند . نمی دانم ! شاید می بایست راه دیگری اندیشید . راهی که با درس گیری از آنچه سه نسل دانشجویی از سال 76 تا امروز داشته اند ، آنچه نیکو بوده است را بردارند و آنچه نادرست بوده است را بگذارند تا با توشه ای پر از انبان تجربه نسلهای قبلی به مبارزه ادامه دهند .
اما بار دیگر ظاهرا داریم تجربه کرده ای را تجربه می کنیم . باز بیش از دو ماه است که جمعی از بهترین فرزندان ایران زمین ، در بند ذوب شدگان در ولایت آقای خامنه ای اند و نمی دانیم که چه بر سرشان آمده . بیش از دو ماه است که احمد قصابان و مجید توکلی و عباس حکیم زاده و ترکاشوند و نریمان مصطفوی و دیگر عزیزانمان را بند کرده اند و صدایی و ندایی از کسی بر نمی خیزد که آخر چرا ؟ بیش از دو ماه است که حامد یازرلو و مهسا نادری و احسان عرفاتی و فرزاد ممد زاده و شبنم مددزاده و بسیاری از بهترین فرزندان مردم ایران در بند اند و کسی راه به جایی ندارد که آخر چرا اینان را در بند کرده اید ؟ کجایند و اصلا زنده اند یا نه ؟
نمی دانم . می دانید ! خبرها بسی سهمگین است . اسماعیل سلمانپور که یکی از دانشجویان پلی تکنیکی است ، باید از زندان به بیمارستان منتقل شود و آنقدر حالش وخیم می شود که به پدر و مادرش زنگ می زنند و از ایشان می خواهند که برای تحویل اسماعیل اقدام کنند . و البته امنیت بانان نظام ولایی تهدید می کنند که به کسی نگویید و وکیل و دیگر دانشجویان حق دیدار ندارند . حتی در خبر تنظیمی خبرنامه امیر کبیر هم ذکر نمی شود که آخر این جوان ایرانی و این دانشجوی عزیز در کدام بیمارستان بستری است ! و حتی رسانه های رادیکال جنبش دانشجویی ابا دارند از حضور خشمگین اما بی برنامه دانشجویانی که انسانیت را هنوز می فهمند و می دانند جنایت کاران ولایت مدار با جوانان ایرانی چه می کنند ! مگر نبود شب عید که پیکر امید رضا میر صیافی را ، بی جان تحویل دادند . پیکری که هنوز و پس از بیش از یک ماه ، برادرش جسارت دیدن تصویری که از پیکر امید رضا روی سایتها منتشر شد را ندارد و هنوز دیدگان پدر و مادر امید رضا گریان است از غم قتل او به دست امنیت بانان ولایت مطلقه
از آن سو خبرها سهمگین تر است . خطر فشار و مصاحبه بر روی دانشجویان جدی است . نمی دانم باز می خواهند برای پلی تکنیک چه برنامه ای بسازند که دست به فشار و شکنجه و انفرادی های طولانی مدت برای مصاحبه می زنند . اخر مگر این مصاحبه ها را مردم باور می کنند ؟ مگر مصاحبه علی افشاری را کسی باور کرد ؟ مگر این همه شوهای هویت مانند را کسی دیگر در ایران باور می کند ؟ جدا فکر می کنید مردم ایران به این بازی همیشگی رژیم ولایت فقیه اعتماد می کنند ؟
اما نمی دانم این دوستان تحکیمی در چه فضایی به سر می برند و اصلا چه می کنند ؟ خبرهای عجیب و غریبی از اردوگاه تحکیمی ها به گوش می رسد که تاسف بار و تعجب بر انگیز است . اینکه اول مطالبه می کنند و بعد احتمالا از میان اردوگاه کروبی یا موسوی سر در بیاورند ، اتفاقی است که نشانه های آن دیده می شود و ظاهرا قریب الوقوع به نظر می رسد . نمی دانم تحکیمی ها بر اسای چه تحلیلی می خواهند دست به چنین اشتباه فاحشی بزنند . مگر همین نظام ولایی نیست که بهترین دوستان دانشجو را به بند افکنده است ؟ مگر این دوستان پلی تکنیکی ، انجمنی و تحکیمی نبودند و نیستند ؟ در زمان آزادی اینان ، شورای مرکزی فعلی چه پاسخی میخواهد به دوستان از بند رسته خود بدهد ؟ آیا می خواهد بگوید درست در زمانی که خطر مرگ و کشته شدن برای شما وجود داشت و بیش از دو ماه از بازداشت شما می گذشت ، ما برای مطالباتمان با کروبی و موسوی جلسه می گذاشتیم و طرح مطالباتمان را منتشر می کردیم ؟ اصولا طرح مطالبات از چه کسانی ؟ از موسوی که نخست وزیر سالهای سرکوب و فشار اقتصادی دهه سیاه 60 است ؟ از کروبی که سابقه ای مشخص در کرنش در برابر ولایت مطلقه دارد ؟ آیا اصولا مشکل ما همین 4 سال آینده و خطر ادامه دولت احمدی نژاد است ؟ ایا احمدی نژاد معلول یک سیستم فاسد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی نیست که حال پس از سی سال دمل آن سر باز کرده و فرزند حقیقی سی سال حکومت ولایی چهره حقیقی این رژیم را نمایانده است ؟
نمی دانم ! حقیقت هر چه فکر می کنم نمی فهمم که این بساط – آنهم در این وضعیت دهشت بار زندانیان و دانشجویان در بند – برای چیست ؟!
ظاهرا دوستان تحکیمی و انجمنی و دانشجوی ما چنین تحلیل کرده اند که این مدعیان – به عقیده من دروغین اصلاح طلبی – بر سر وعده های خود می ایستند و اهل دروغ و دغل نیستند . البته تجربه نشان داده که بند بازان سیاست در ایران اهل وعده هستند . اما اهل عمل خیر . امروز همین کروبی و موسوی دم از آزادی دانشجویان زندانی می زنند . موسوی آنها را بهترین فرزندان ایران می نامد . کروبی نیز به این بازداشت ها تنها معترض می شود . تاکید می کنم ! تنها اعتراض و نه عمل اعتراضی . تنها حرف و نه عمل . مگر یادمان نیست که آقای خاتمی که 8 سال با ادعای اصلاح طلبی بر کرسی ریاست جمهوری نظام ولایی نشست ، بارها و بارها از برخورد با دانشجویان ابراز تاسف کرد . اما می دانید ! فقط ابراز تاسف کرد و کاری نکرد ! شاید بگویید که ابزاری در دست نداشت . فکر می کنم این میزان شجاعت را باید می داشت که اگر چنین اوضاعی را می بیند و می بیند که توانایی مدیریت کشور را ندارد و دست های پنهان امنیت بان نظام ولایی – در بهترین حالت البته که اگر بگوییم کل ماجرا یک پرده از نمایش اصلاح نبود و ایشان واقعا اهل اصلاحات بودند – در حال نقض صریح حقوق اولیه انسانی هستند ، استعفا بدهد . کاری که خاتمی نکرد . خاتمی انتخابات مجلس 7 ام را با اینکه می دانست انتصاباتی بسیار رسواست را انجام داد . باز هم استعفا نکرد که هیچ خود مجری انتخابات شد . در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 ، خاتمی به روشنی دستهای متقلب را دید . اما باز ماند و تنها از بد اخلاقی سخن گفت . در حقیقت شعار داشت بدون شعور و بدون عمل . (عرض کردم در بهترین شرایط و خوش بینی نسبت به اصلاح طلبان که البته باید در مورد صداقت آنها و راستگویی شان بحث فراوان کرد )
حال موسوی و کروبی نیز دوباره با ادعا آمده اند . کروبی با ان سوابق درخشان ! امروز مدعی حقوق بشر شده و حرف از لغو اعدام کودکان می زند . موسوی نیز سخن از آزادی انتقاد دانشجویی و مانند اینها دارد .
فکر می کنم برای باز شدن چشمهای دوستان دانشجویان تحکیمی و دیگر دوستان دانشجویمان نیز شده باید آزمایشی را برای این مدعیان اصلاح و تغییر ترتیب داد تا سره از ناسره تشخیص داده شود .
پیشنهادی دارم برای سنجش صداقت این حضرات و باز شدن چشم تحکیمی های عزیز ! باز شدن چشم برای اتخاذ تصمیمی که بعدها پیش خود ، شهدای راه آزادی ایران و رفقای زندانی خود و رنج کشیدگان در بند ولایت فقیه شرمنده نباشند . دوستان تحکیمی که امروز درست یا غلط بار کل جنبش دانشجویی به دوشتان افتاده ! امروز دوستان انجمنی و پلی تکنیکی پس از بیش از دو ماه ، هنوز در انفرادی های رژیم ولایی اند . بازداشت شدگان اول و دوم اسفند 87 نیز به همچنین . بچه های چپ دانشجویی و به خصوص محمد پور عبدالله نیز همچنان در بند است و از این زندان به آن زندان نقل مکان می شود . اسماعیل سلمانپور که دوست پلی تکنیکی ما و شماست نیز همچنان در بند است و جانش در خطر . بیایید برای سنجش صداقت این مدعیان و برای اینکه مشخص شود که آیا درست است که در این شرایط به جای تلاش برای رهایی دانشجویان ، به دنبال رای زنی با کاندیدا های انتصابات نظام ولایی باشید ، از ایشان یک امر را بخواهید . البته این پیشنهاد به صورت خام ارائه می شود و عقلای تحکیمی که خود را بزرگان جنبش دانشجویی می دانند ، می توانند آنرا کاملا به صورتی جا افتاده در آورند .
به طور مشخص از این مدعیان بخواهید که از نظام ولایی و دستگاه قضایی آن و دستگاههای امنیتی آن و رهبر آن بخواهند که بدون قید و شرط دانشجویان زندانی از بند آزاد شوند و در صورت عدم آزادی این دانشجویان با دادن بیانیه های اعتراضی صحنه انتخابات را به نشانه اعتراض ترک نمایند . بگذارید مشخص شود که آیا برای موسوی و کروبی ، قدرت بیشتر ارزش دارد یا بیگناهان در بند امنیت بانان . بدانید که رژیم برای گرم نگه داشتن تنور انتخابات و دو قطبی نشان دادن قدرت در ایران به این حضرات احتیاج دارد . حضور ایشان برای توجیه نظام ولایی و دادن ظاهری دموکراتیک به آن از نان شب هم برای حاکمان ولایت مطلقه واجب تر است . بنابراین مطمئن باشید که این استعفا و کناره گیری قطعا توسط رهبری نظام و کادر تصمیم گیرنده ساخت ولایی بررسی می شود و برای جلوگیری از آن اقدام می شود . نظام به اصلاح طلبان برای افکار عمومی دنیا و توجیه جنایت بار بودنش احتیاج دارد . قدری فکر کنید ! خاتمی چه زمانی و در چه شرایطی رئیس جمهور شد ؟! امروز در چه شرایطی هستیم ؟ موسوی کیست ؟ قدری تامل بایدمان .
فکر می کنم از نتیجه این سنجش بتوان مشخص کرد که آیا اینان در ادعای خود صادق اند یا کاذب . اگر این مدعیان امروز نتوانند از قدرت خود بگذرند ، ممطئن باشید فردا در صورت قرار گرفتن در موضع خطر یا در برابر امر ولی مطلقه ای چون علی خامنه ای ، جز عقب نشینی کار دیگری نخواهند کرد . باید مشخص شود که برای اینان جان انسانها و انسانیت با ارزش تر است یا قدرت و محبوبیت نزد رهبران نظام ولایی . آزادی و برابری انسانها باارزشتر است یا بقای نظام ؟ و مشخص شود که مسئولین نظام سرکوب در دهه 60 ، آیا هنوز به سرکوب معتقدند یا خیر
باز هم می گویم . کاش حواسمان باشد که چه می کنیم و چه می کاریم و با آبروی خود و آخرت خود (اگر مذهبی هستیم ) یا با اعتبار و حیثیت خود (اگر مذهبی نیستیم) چه می کنیم .
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
فاعتبروا یا اولی الابصار
منابع :
1- اسماعیل سلمانپور از زندان اوین به بیمارستان منتقل شد
http://www.autnews.ws/archives/1388,02,00022591
2- طرح مطالبات دفتر تحکیم وحدت از کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری دهم
http://www.autnews.ws/archives/1388,02,00022607
3- حداقل بگويند اتهام پسرم چيست
http://www.roozonline.com/archives/2009/04/post_12474.php
_____________________________
http://i26.tinypic.com/2wqs8ev.jpg

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Saturday, April 25, 2009

مصاحبه با دکتر هانی یازرلو:قصد مراجعه به سازمان ملل را دارم/ این ما هستیم که باید از سال 60 شاکی باشيم

دوم اسفندماه گذشته و در کشاکش بازداشت دانشجویان و اعتراضات به دفن شهدا در دانشگاه ها، نیروهای امنیتی به صورت هماهنگ با مراجعه به منازل برخی از خانواده های سازمان مجاهدین خلق در ایران، اقدام به بازداشت حدود 10 نفر نمودند. این افراد که پس از بازداشت به بند 209 زندان اوین انتقال یافتند، هنوز پس از گذشت بیش از دو ماه امکان ملاقات و تماس با خانواده های خود را نیافته اند.
بازداشت افراد خانواده های سازمان مجاهدین خلق در ایران در شرایطی صورت می گیرد، که مطابق قانون" تنها شخص متهم می بایست در برابر اعمال خود پاسخگو باشد، و اعمال فشار بر خانواده شخص ممنوع است." با این وجود در سال های گذشته، شماری از افراد به اتهاماتب چون" سفر به شهر اشرف " مورد بازداشت قرار گرفته اند. در حالی که به گفته برخی از این افراد، این سفرها بصورت کاملا قانونی و تنها به قصد دیدار با برخی از اعضای خانواده انجام شده است.
به همین مناسبت و برای اطلاع بیشتر از چگونگی برخورد با این خانواده ها، مصاحبه ای را با دکتر یازرلو، ترتیب داده ایم. که دو فرزندش(حامد و هود یازلو) در زندان به سر می برند وهمسرش نیز از سوی دادگاه انقلاب محکومیت سنگین 3 سال حبس دریافت کرده است.

- آیا شما و خانواده تان در طول حاکمیت سی ساله جمهوری اسلامی برخوردی با دستگاه قضایی داشته اید ؟ اگر توضیحی در مورد آن بدهید ممنون خواهیم شد .
به نام خدا و به نام آزادی که جوهر تکامل و کلمه اصلی اسلام و فلسفه انقلاب است . بنده در اواخر مرداد ماه سال 1360 تقریبا 28 مرداد – زمانی که در منزل پدری بودم و البته آن موقع در اداره بهداری گنبد کاووس کار می کردم بازداشت شدم. مأموران سپاه، شبانه به خانه پدری در آزادشهر یا همان شاه پسند سابق مراجعه کردند. برادرم بزرگترم برای پاسخ دادن به درب منزل رفت و چون گفته بود که من در منزل نیستم، آنها هم ایشان را به جای من آن شب بازداشت کردند که حدود یکسال و نیم این بازداشت به طول انجامید . خود بنده را هم سه روز بعد و زمانی که به اداره بهداری می رفتم - چون در درمانگاه یکی از روستاهای ترکمن صحرا ( کُرند ) کار می کردم - در فروشگاه یکی از اقوام ، مأموران سپاه آنجا را محاصره کردند و بعد پرسیدند که فلانی کیست . من خودم را معرفی کردم و آنجا بازداشت شدم و به مقر سپاه پاسداران آزادشهر انتقال داده شدم و یک شب آنجا بودم . بعد به مرکز سپاه پاسداران گنبد کاووس منتقلم کردند. حدود یک ماه در سپاه بودم و یکسری بازجویی های اولیه انجام شد . بعد به زندان شهربانی گنبد کاووس انتقال داده شدم و یک بار دادگاه رفتم . بیش از یک ماه هم آنجا بودم که یک روز همسرم به اتفاق حامد که چهار ماه و نیم اش بود ، به ملاقاتم آمد . در حین ملاقات مأموران همسرم را با حامد بازداشت کردند و به محل دادگاه انقلاب بردند . بعد از دو روز من را هم از زندان شهربانی گنبد به اتفاق مأموران سپاه به اهواز فرستادند . چون من دانشجوی اهواز بودم و محل فعالیت سیاسی زمان شاه ام هم اهواز بود و اوایل انقلاب هم در جنبش ملی مجاهدین برای چند ماه فعالیت داشتم ، دادگاه اهواز خواسته بود که من را به اهواز بفرستند. بعد به اتفاق همسرم و حامد انتقال داده شدیم و در آنجا مدتی در بازداشت گاه دادگاه در حبس بودیم . بازجویی های مکرری انجام شد و سپس به زندان کارون انتقال یافتیم و طی محاکمات متعدد بنده را به حبس ابد و همسرم را هم به 5 سال حبس محکوم کردند . حدود 5 سال بعد در اردیبهشت ماه سال 1365 ما را از زندان آزاد کردند . این اولین زندانی بنده . البته من و همسرم را با یک وثیقه آزاد کردند . البته لازم به ذکر است که در زمان دستگیری هیچگونه فعالیتی در سازمان نداشتم و این نکته قابل تأمل است . نکته دیگر که باید اینجا متذکر شوم این است که در سال 60 برادر همسرم و در تابستان سال 67 خواهر همسرم اعدام شدند .
- پس از آزادی چه اتفاقاتی افتاد؟
بعد من آمدم و کار می کردم تا اینکه برای ادامه تحصیلم اجازه دادند و رفتم پزشکی ام را گرفتم . البته در طول مدت تحصیل مجدد، دوباره مورد بازجویی های مکرر قرار گرفته و محروم از تحصیل هم شدم . اتهامات هم از قبیل فعالیت علیه شئونات اسلامی در محیط مقدس دانشگاه بود ! بالاخره سال 1373 بعد از 20 سال فارغ التحصیل شدم . در مطب کار می کردم . برای تخصص هم که البته جای ما نبود و اجازه آن را نداشتیم. تا اینکه سال 1377 برای بار دوم عده ای از مأموران اطلاعات سپاه هنگام ظهر به مطب آمدند و به من گفتند که برای 2 دقیقه کار داریم . در پاسخ من هم گفتم که فکر می کنم از آن 2 دقیقه هایی است که رفتم و چند سال طول کشید. گفتم و بالاخره با آنها رفتم و باز بازداشت شدم . 14 روز در انفرادی یکی از مقرهای سپاه اهواز در انفرادی بودم . بازجویی های مکرر شدم . در فردای قتلهای زنجیره ای که دوم آذر افشا شد و قتل مرحوم فروهر این اتفاق روی داد . من را هم به زندان سپیدار اهواز انتقال دادند. تا اینکه آنجا هم دو بار دادگاه رفتیم و بر اساس ماده 500 به یک سال حبس محکوم شدم .
- به چه اتهامی ؟
به اتهام ارتباط و هواداری از سازمان مجاهدین . یک اتهام ساختگی . بعد از یک سال که آزاد شدم دوباره سال 1379 بود که دیگر دیدم نمی توانم در اهواز زندگی بکنم . به تهران آمدم . زندگی داشت می گذشت تا اینکه دوباره آن اتفاق اردیبهشت 86 روی داد . روزی دیدم که اطلاعاتی هایی که در خانه مستقر بودند زنگ زدند و و گفتند ما خانه را بازرسی کردیم و کتابها و کامپیوتر را داریم می بریم بعد هم به شما اطلاع می دهیم، که من گفتم صبر کنید تا من به منزل برسم . چون فقط همسرم در منزل بود . ایشان تنها بود که آنها ریخته بودند و خانه را کاملا بیش از سه ساعت هر گوشه و زاویه اش را گشته بودند که مدارکی جمع کنند و ببرند که کیس کامپیوتر با هاردش برای حامد و هود و یکسری عکسهای خانوادگی ، کتابهایی که من از سی سال پیش داشتم به اضافه عکسهای خانوادگی ، پاسپورتها و حتی برگه های درسی بچه ها را هم با خود برده بودند . 12 روز بعد تلفن شد از واحد پیگیری اطلاعات که نزدیک چهارراه ولی عصر است . خواستند که آنجا برویم . روز اول خانمم با هود رفت . بازجویی شدند و بلافاصله همانجا بازداشت شدند و به انفرادی بند 209 اوین منتقل شدند .
- در مورد بازداشت همسرتان خانم دشتی (نازیلا دشتی) و فرزندتان هود گفتید ، دلیل این بازداشت چه بود ؟ چگونه با آنها برخورد شد ؟
دلیل بازداشت این بود که عید سال 86 تصمیم گرفتیم که خانمم برای دیدار خواهرش بعد از 25 سال جدایی به شهر اشرف برود . چون من خودم بیمار بودم و چندین بار عمل قلب کرده ام ، نمی توانستم همراه ایشان بروم . خروج آنها از مرز غربی کشور بود . چون من نمی توانستم بروم و در آن مقطع پسر بزرگم پروژه فوق لیسانس داشت ، ایشان را هم که نمی توانستم بفرستم ، با وجود اینکه هود داشت برای کنکور آماده می شد ، نهایتا تصمیم گرفتیم که تنها رفتن ایشان (همسرم) صلاح نیست و من از هود خواهش کردم که به همراه مادرش باشد . هود و مادرش به عراق و شهر اشرف رفتند . تعطیلات عید آنجا بودند و بعد برگشتند . حدود یک ماه و نیم بعد، در دهه آخر اردیبهشت ماه 86 بود که اطلاعات به خانه ریخت و به اصطلاح خودشان مدارکی را از خانه جمع آوری کردند و بردند .
- آیا می دانید که برخورد بازجوها با ایشان چگونه بود ؟
در برخورد اول که من حضور نداشتم . ولی در واحد پیگیری اطلاعات که خانمم و هود در روز اول یعنی روز ماقبل من و حامد بازجویی شده بودند ، گویا در آنجا هود ناسازگاری داشته و بلافاصله به بند 209 اوین منتقل می شود . در روز بعد هم که ما در واحد پیگیری اطلاعات رفتیم کاملا جو آرامی بود . و هیچ گونه درگیری یا توهینی در بازجویی های واحد اطلاعات انجام نشد .
در حال حاضر فرزند شما هود یازرلو هنوز در زندان است . همسرتان خانم دشتی چه مدت در زندان بودند ؟
هود بعد از 16 روز با وثیقه 200 میلیونی آزاد شد که بتواند در امتحان کنکورش شرکت کند و آنهم به اصرار . دادگاه در آن موقع که آقای موسوی بازپرس آنجا بود و فردی به اسم یوسفی که مسئول دفترش بود ، واقعا کارهای غیر معقولی انجام می دادند که ممکن بود هود در آن مقطع از امتحان کنکورش هم محروم شود ، ولی با اصراری که ما کردیم و پیگیری هایمان نهایتا با مداخله آقای حداد بالاخره هود با وثیقه 200 میلیونی آزاد شد و سه هفته بعد از بازداشت هم خانمم با وثیقه 100 میلیونی آزادشد .
- در این مدت در زندان انفرادی بودند ؟
بله در تمام طول این مدت در انفرادی 209 بودند .
- چه حکمی برای این پرونده صادر شد ؟
در آن مقطع حکمی صادر نشد . تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 87 تلفنی خواستند که همسرم و هود به دادگاه مراجعه کنند . ما گفتیم که دلیلی ندارد که تلفنی مراجعه بکنند و باید احضاریه فرستاده شود . از طرف دیگر به وثیقه گذار که از دوستان ما بودند تلفن زدند و تهدید کردند که اگر مراجعه نکنیم، وثیقه را ضبط خواهند کرد. حرف ما این بود که این کار خلاف قانون است . دلیلی ندارد که در یک مملکتی دادگاه انقلاب که ادعا می کند قانونی و رسمی است ، با تلفن احضار کند ؟ اصلا از کجا معلوم است که این کسی که تلفن کرده از طرف دادگاه است ؟ چه مدرکی دارد ؟ دلیل ما این بود که قانونا باید احضاریه بیاید . این طبق قوانین خودشان است . بالاخره وقتی دیدیم وثیقه گذار نگران است . ناچار شدیم، به دادگاه مراجعه کنیم. بنابراین هود و همسرم به دادگاه رفتند و در آنجا با فردی مواجه شدند که خلاف اخلاق معمولی دادستانی با پسرم به مجادله پرداخت و با ایجاد یک جو هیستریک، او را تهدید کرد که تو سال 60 را ندیدی ! و شروع می کند تهدید های اینگونه کردن و سال 60 را به رخ پسرو همسرم کشیدن . که سال 60 این کار و ان کار را کردیم .
- روزی که هود به دادگاه انقلاب رفت آیا همسرتان هم بودند ؟
بله همسرم هم بودند . بعد از این بی احترامی ها و بی ادبی هایی که در دادگاه صورت گرفته بود بلافاصله قاضی می گوید که وثیقه باید فک رهن شود . پسرم می گوید که فک چیست ؟ قاضی هم فکر می کند که پسرم قصد مسخره کردن او را دارد. به او می گوید که حالا نشان می دهم و میبینی ! تا اینکه دستور بازداشت و انتقال پسرم را به انفرادی بند 209 به اتفاق مسئول شعبه که فردی به نام آقای موسوی بود ، صادر می کند . در مراجعات بعدی که من داشتم ، وقتی با ایشان صحبت می کردم که آخر شما به چه دلیل توهین می کنید و به چه دلیل قلم و کاغذ پرتاب می کنید ؟ به من گفت: که من به یاد سال 60 افتادم ، حرفهای او من را یاد سال 60 انداخت . گفتم چه سال شصتی ؟ اگر قرار است کسی از سال 60 شاکی باشد ، این ما هستیم که باید شاکی بشویم . سال 60 به چه دلیل من و همسرم را بازداشت کردید و 5 سال در زندان بودیم ؟ این ماییم که متضرر شدیم . بالاخره متضرر باید شاکی باشد . اصلا چه لزومی داشته که از سال 60 با پسر من حرف بزنید ؟ پسر من که اصلا آن موقع به دنیا نیامده بود . چون متولد سال 66 است . گفتم که همسرم گفته که شما در آنجا توهین آمیز ، قلم-کاغذ پرتاب کردید ، خانم بنده را -با ادعاهای مشعشعی که خود آقایان در بخش اخلاقیات دارند -در بین آنهمه متهمین سالن دادگاه انقلاب ، با اسم کوچک و با آن حالت خاص خودش صدا و ایشان را می خواهد که به داخل بیاید و ایشان داخل دفتر می آید و در آنجا با او هم یک مقدار مجادله می کنند و بعد پسرم را بازداشت می کنند. لازم به یاد آوری است در مورد آزاد کردن وثیقه هم، سه روز بعد ، تازه زمانی که وثیقه گذار مراجعه کرده بود ، وثیقه را آزاد کردند . یعنی در همان روز وثیقه آزاد نشده بود. این نشان می دهد که فقط براساس یک اراده شخصی، پسر من باید بازداشت شود . انفرادی پسرم 38 روز طول کشید . در این 38 روز هم بازجویی های مکرر شد ، تا اینکه بعد از 38 روز به ما ملاقات دادند .
- این پرونده ها منجر به حکمی شد یا هنوز در جریان است ؟
بله . حکم دادگاه هود .البته بماند که در انفرادی بر پسرم چه گذشت. دچار خلط خونی شد و با آن فضای کثیف سلول که نه تمیز می کردند و نه وسایل در اختیارش می گذاشتند که تمیز بکند . 15 آبان ماه سال 87 دادگاه تشکیل شد و در این دادگاه همسرم و هود(پسرم) به سه سال حبس تعزیری همراه با تبعید به زندان گوهردشت محکوم شدند. .
- الان هود همچنان در حال گذراندن دوران محکومیتش هست ؟
بله
- به زندان گوهردشت منتقل شده؟
نه در زندان اوین است . چون دادگاه تجدید نظر هنوز تشکیل نشده است . ما از طریق وکیل اعتراض کردیم.
- وکیل پرونده تا چه حدی توانسته، اقدامات مؤثری روی پرونده انجام دهد؟
وکیل این پرونده دکتر محمد شریف است.
وکیل ، با توجه به فضای سیاسی که در کشور وجود دارد و انصافا نه دادگاه مستقلی هست و نه وکلا امکان دفاع قانونی دارند، قادر نیست– این نظر بنده هست . وکلا ،وکلای شریفی هستند – دفاع خاصی انجام دهد. چون پشت مسئله اصلا – اگر نظر بنده را بخواهید – چیز دیگری است . چرا باید حبس ؟ چرا باید بازداشت ؟ چرا باید کتک ؟ چرا زندان ؟ چرا زندانی سیاسی در بین مجرمین عادی و بد سابقه نگهداری شود ؟
- هود در حال حاضر در کدام بند اوین است ؟
هود در اندرزگاه 8 سالن 9 ، با یکسری زندانیان عادی است . مدتها هم بود در همین بندهای زندان اوین مورد بی حرمتی و اذیت و آزار قرار می گرفت . با وجود اینکه من خودم در سال 60 زندانی کشیدم ، زندانیان سیاسی جدا بودند . ولی الان اینطوری نیست . این هم یکی دیگر از موارد خلاف قانونی است که در مورد زندانیان سیاسی انجام می شود. متاسفانه فضا کلا به فضای سیاسی بر می گردد . هنوز نه جرم سیاسی تعریف شده ، نه حقوق زندانیان سیاسی به رسمیت شناخته شده و نه اینکه وکلای ما هم بهشان اجازه داده میشود که بتوانند از آن چیزی که واقعا قانونی است ، دفاع کنند .
- براساس خبرها فرزند دیگرتان حامد یازرلو هم در بازداشت به سر می برد . حامد کی و در چه شرایطی بازداشت شد ؟

و اما حامد . حامد در دوم اسفند ماه صبح ساعت 7:30 بازداشت شد .
- چگونگی بازداشت را بیان کنید؟
ساعت 7:30 درب آپارتمان زده شد . من هم به خیال اینکه نگهبان است ، در را خواب آلود باز کردم و دیدم که مأموران اطلاعات پشت در هستند . وارد شدند و بلافاصله با وجودی که گفتم خواهرم وسط هال و خانمم در اتاق خوابیده ، به طبقه فوقانی آمدند و شروع به بازرسی هاشان کردند. گشتند و جمع کردند و بردند . از جمله کامپیوتر را دوباره و سی دی هایی که در اتاق بود به اضافه کتابهای بنده – کتابهای باقی مانده ام را که دفعه اول نبرده بودند – و عکسهای دیگری را . ایندفعه شناسنامه و کارت معافیت سربازی پسرم را هم بردند .
- می دانید که حامد در حال حاضرکجاست و در چه شرایطی به سر می برد ؟ آیا در طول مدت بازداشت خبری از او دارید ؟
زمانی که حامد را بردند، گفتند که به بند 209 می بریم . می توانید شنبه – چون روز جمعه بود که به خانه ریخته بودند – اگر خواستید بیایید .اگر تا غروب آمد که آمد ، اگر نیامد شنبه می توانید به دادگاه انقلاب مراجعه بکنید . تا یک هفته دادگاه انقلاب به ما می گفتند بی اطلاعیم . ما از در نگهبانی دادگاه انقلاب زنگ می زدیم و شعبه دو می گفتند که ما خبری نداریم تا اینکه بعد از اصرار های مکرر، به معاونت امنیت زنگ زدم و از آنجا گفته شد که شما با شعبه سه امنیت تماس بگیرید . تا اینکه شعبه سوم امنیت پذیرفت که ما حکم بازداشت را دادیم . و تا اتمام بازجویی ها اجازه هیچ گونه ملاقات یا تلفنی داده نخواهد شد .
- یعنی هنوز هیچ گونه اطلاعی از وضعیت حامد ندارید ؟
بيش از دو ماه است که اصلا و ابدا حامد نه تلفن زده و نه به ما ملاقات داده اند . فقط هفته ای یکبار ، دو شنبه ها که ملاقات بند 209 است رجوع می کنیم .پولی می گذاریم .برای اینکه آنجا اگر نیازی داشت خریدی بکند و یا اینکه شاید دری به تخته ای بخورد یا تخته ای به در بخورد و ملاقاتی بدهند .
- چون خانواده شما هم درگیر این مسئله بوده است ، موج بازداشتی در یکم و دوم اسفند 87 اتفاق افتاد . که همان صبح که به منزل شما ریختند به منزل بسیاری از خانواده هم ریختند و فرزندانشان بازداشت شدند . فکر می کنید چرا این بازداشت ها انجام شد ؟ در واقع توقع دارید چه اتهامی را برای حامد یازرلو در نظر بگیرند ؟
با توجه به سوابق خانوادگی و با توجه به شناختی که از سایر بازداشت شدگان داریم ، تنها یک وجه مشترک بین همه وجود دارد . وجوه افتراقش را نمی دانم . ولی وجه مشترک تمام این خانواده ها این است که خانواده های سازمان مجاهدین خلق در ایران هستند . عرض کردم بنده 5 سال به اتفاق همسرم سال 60 به همین اتهام ، در سال 77 به همین اتهام و بعد هم رفتن به اشرف و برگشتن همسرم و فرزندم هود . بقیه افراد را هم که می شناسیم ، همگی یک نقطه مشترک دارند که خانواده های سازمان مجاهدین خلق هستند و افرادی از این خانواده ها در شهر اشرف هستند .
- آیا هود و حامد دانشجو هستند ؟
بله، هود مدیریت صنعتی ، دانشگاه غیر انتفاعی قزوین می خواند.
حامد کارشناس ارشد مهندسی هوا فضا از دانشگاه امیرکبیر است . ایشان دو سال پی در پی دکتری مهندسی هوا-فضا قبول شد ، ولی در مصاحبه ها ردش کردند . تا اینکه آخرین بار مشخص شد که دقیقا در رشته مهندسی هوافضا به دلیل سوابق خانوادگی -این را کتبا چیزی نگفتند ولی در بازجویی ها مشخص بود و اظهار می کردند – اجازه ندادند که دکترایش را بگیرد . با وجود اینکه ایشان از نظر رتبه علمی در امتحانات رتبه های مقبولی داشته است و حتی یکبار اولین نمره را آورده بود .
- آیا با خانواده های دیگری که بازداشت شده اند ارتباطی دارید ؟
بی ارتباط نیستیم . هر هفته همدیگر را در زندان اوین می بینیم و این سعادت اجباری را داریم که همدیگر را ملاقات کنیم . چون درد همدرد که داند جز همدرد . جویای حال هم هستیم و اگر خانواده ای احیانا فرزندشان تلفنی زده باشد ، اطلاع داده می شود که تلفن زده یا ملاقات داشته است . همدیگر را در دوشنبه های هر هفته می بینیم .
- چه اقداماتی خودتان انجام داده اید ؟ آیا جایی مراجعه کرده اید که بفهمید بالاخره فرزندانتان کجا هستند و در چه وضعیتی به سر می برند ؟ به طور خاص حامد و دیگر بازداشت شدگان اسفند گذشته ؟
روزهای دو شنبه که بند 209 اوین ملاقات دارد ؛ مراجعه می کنیم ، این آقایی که مسئول پاسخ گویی به خانواده ها هستند ، هر هفته می گویند که حالشان خوب است و اینجا هستند . هنوز هم اجازه ملاقات و اجازه تلفن ندارند . از مراجعاتمان به دادگاه هیچ نتیجه ای نگرفتیم . حتی اجازه دیدار با بازپرس را هم به ما ندادند .
- آیا در دادگاه دلیل خاصی برای این روند به شما می گویند ؟
دلیل دادگاه فقط این است که در حال بازجویی هستند و هنوز کارشان تمام نشده است .
- آیا موارد اتهامی آنها را به شما گفته اند؟
نه . دادگاه می گوید که فقط مجرم اند ، قبل از اثبات جرم مجرم اند و ما میگوییم که شما دلایل و اماره و بینه را نمی گویید، چرا بازداشت شدند و چرا این مدت طولانی در انفرادی نگه داری می شوند ؟ با حضور مأموران خودتان چرا ملاقات نمی دهید ؟ با حضور مأموران خودتان چرا اجازه تماس نمی دهید ؟ یعنی شکل خاصی از بازداشت است . والا دلیلی ندارد که نه تلفن و نه ملاقات و حتی اینکه بازپرس از مواجه شدن با ما پرهیز دارد . من همین دیروز بود که با تلفن صحبت می کردم ، هر بار هم منشی شعبه سه امنیت به ما پاسخ می دهد . اسمشان را البته نمی دانم . در آنجا بازپرس را ابتدا فردی به نام آقای حسینی معرفی کردند . ولی نه منشی و نه بازپرس را نمی شناسیم و چهره شان را ندیده ایم . چیز جالبی که هست اینکه ماموران وزارت اطلاعات اسمی از خودشان نمی دهند. فقط یک بار منشی شعبه 3 امنیت اسم بازپرس را گفت که فکر می کنم آقای حسینی باشد . چند روز پيش هم فردی که با من تلفنی صحبت می کرد.گفت: صبر کنید تا بازجویی ها تمام بشود . هر چه گفتیم که دو ماه است و آخر تا کی ؟ آیا الی الابد باید اینها در انفرادی باشند ؟ شما چند روز دستور بازداشت داده اید ؟ جواب نمی دهند . چند ماه باید باشد ؟ شما باید امضا می کردید . گفت آری ولی من مدت زمان را نمی گویم که تا کی باید اینها در چنین بازداشتی باشند .
- آیا اقدامی از سوی مراجع حقوق بشری یا ارتباطی از سوی شما با این مراجعه صورت گرفته است ؟ این سوال بیشتر در ارتباط با بازداشت خاص فرزند شما حامد یا دیگر بازداشت شدگان اسفند 87 پرسیده می شود .
اقداماتی که ما باید می کردیم و با توجه به شرایط که من هم وکیل را در جریان گذاشته ام . البته تا موقعی که در بازجویی هستند به وکیل اجازه نخواهند داد،پرونده را مطالعه کند. چون قبلا هم در مورد هود و همسرم همین گونه بود . وکلا بعد از اینکه دادگاه اعلام موافقت با وکیل میکند می توانند مداخله کنند . کمیته پیگیری بازداشت های خود سرانه را نیز در جریان قرار دادیم . دفتر کانون مدافعان حقوق بشر خانم شیرین عبادی هم که بسته است . ولی از طریق افراد و شخصیت ها ، به همه اطلاع دادم که چنین چیزی تا کی قابل تحمل است ؟ چه طور می شود تحمل کرد ؟ و هیچ کسی هم جواب مشخصی نمی دهد . محافل حقوق بشری هم خودشان تماسی تا به حال با ما نگرفته اند که بتوانیم با آنها مستقیما صحبت بکنیم . ولی قصد مراجعه دارم . قصد مراجعه به سازمان ملل را دارم . اگر بخواهد این بازداشت ها به این شیوه جلو برود و به این شیوه غیرقانونی بخواهد ادامه پیدا بکند ، مسلما وقتی که اگر از داخل نتوانم نتیجه بگیرم این حق خود بنده است که به همان سازمانی رجوع بکنم که آقایان عضویت در آن سازمان را دارند . یعنی سازمان ملل . اینها کنوانسیون ها و میثاقهای حقوق بشری و بین المللی را امضا کرده اند . پس این امضاها برای چیست ؟ آیا حق من به عنوان پدر فرزندانم و یک همسر ، هست که اعتراض بکنم که این چه حکمی است ؟ این چه بازداشت هایی است ؟ این کجایش اسلامی و شرعی و اخلاقی است ؟ اصلا کجای این کارها با منطق بشری سروکار دارد ؟ اصلا از این کارها چه در می آید ؟ آیا رفتار انسانی هست ؟ به چه دلیل ؟ آیا حبس بصورت انفرادی آنهم با این مدت طولانی ، مصداق عینی و آشکار شکنجه جسمی و روانی متهم است یا خیر ؟
- تشکر می کنم از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید . اگر نکته ای باقی مانده است بفرمائید
و اما کلام آخر . امیدوارم هرچه زودتر این مسئله به یک شکل انسانی ، اخلاقی و عاقلانه پایان پیدا بکند . و ما هم از این همه فشار که در این مدت به خاطر این وضعیت بهمان وارد شد – با این وضعیت بیماری – ان شاء الله امیدوارم که هر چه زودتر ختم به خیر بشود . و یک چیزی که انسانی است انجام شود . امیدوارم اینچنین شود . منتظرم که این چنین شود . اگر نشد آن موقع باید فکری کرد .
__________________________
حقيقت گرفتن اين مصاحبه كار آساني نبود . چرا كه مسئله سازماني خاص كه داراي سابقه اي مشخص است و در حاكميتي كه بين خود و آنها درياي خون مي بيند كار ساده اي نيست . اما تنها به يك دليل اين مصاحبه را ترتيب دادم . اين كه حاكميتي با گروهي خاص كه اپوزسيون اش است درگير باشد چيز عجيبي نيست . اما مسئله اينجاست كه آيا خانواده هاي افرادي كه نظري يا عقيده اي خاص دارند و عضو سازمان يا گروه يا مجموعه اي خاص اند نيز بايد تاوان پس بدهند ؟ انچه در اول و دوم اسفند 87 روي داد برخورد با خانواده هايي بود كه با وجود نسبت خانوادگي با طيفي خاص سالها در اين مملكت زندگي كرده و ارتباطي با آن سوي مرزها نداشته اند . حداكثر رفته اند تا عزيزان خود را ببينند . اينكه جواناني از اين خانواده ها كه بعد از سال 60 متولد شدند و اصلا آن روزها و شرايط را نديده اند به جرم اينكه از خانواده اي خاص اند بازداشت شوند از مصاديق بارز نقض حقوق انساني است . نقضي كه به دليل بغرنج بودن مسئله افراد سعي مي كنند با چشم پوشي از آن بگذرند . اما آن جوان 20 و خورده اي ساله انسان است و حق انساني در حال ضايع شدن . كاش جداي از مسائل حزبي يا گروهي يا عقيدتي به امور انساني نگاه مي كرديم . يادمان نرود انسان بما هو انسان قابل ارزش و كرامت است . كاش انسان بودن از يادمان نرود
__________________________
دلم براي عزيزان پلي تكنيكي تنگ شده . خدايا ! از زندان جهل و جور حاكميت ضد انسان نجاتشان بده
____________________________
مادر بزرگوار ريحانه حقيقي عزيز به رحمت ايزدي پيوست .
مي دانم درد فراق مادر دردي است جانكاه و تنها خدا مي داند كه اين روزها ريحانه خانواده گراميش چه رنجي را تحمل مي كنند . اما ريحانه جان ! من را و ما را لايق بدان و در غم خودت شريك بدان . هجران يكي از زيباترين گوهرهاي زندگي انساني يعني مادر درد را افزون مي كند و روزگار را به رنج مي كشد . يادش گرامي كه عزيز بود و انسان . بزرگ بود و از اهالي امروز . عاش سعيدا و مات سعيدا
رحمه الله لمن قرا الفاتحه مع الصلوات

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, April 17, 2009

يك نفر در آب دارد مي سپارد جان

گاهي لحظه اي و گاهي حركتي به تنهايي يك زندگي را تباه مي كند . گاهي يك فداكاري به نام عشق و به كام مرگ . گاهي يك نبخشيدن به قيمت يك زندگي تمام مي شود .
همه اين جملات را مي توان در داستان دل آرا خواند . دختري 17 ساله نقاش و اهل هنر . تنها يك اشتباه . يك قتل . قتلي كه در ابتدا او گردن مي گيرد و بعد مشخص مي شود كه او به فداكاري بزرگي دست زده . فداكاري از سر شايد دوست داشتن و از سر فريب خوردن . خودش مي گويد : ((من تحت تأثير حر‌ف‌های پسر مورد علاقه‌ام قرار گرفتم که گفت تو قتل را گردن بگير، چون کمتر از ۱۸ سال داری اعدام نخواهی شد. من به قتل اعتراف کردم اما اين اعترافات واقعيت نداشت. )) او اعتراف كرد . اما حرفهايش واقعيت نداشت . اما حيف ! در اين وانفساي انتقام و فرهنگ انتقام چه كسي حرفهاي اين دختر ديروز17 ساله و امروز 23 ساله را باور مي كند ؟
خانواده اي داغدار شد قبول . اما شش سال است كه دل آرا هر شب و روز با مرگ دست و پنجه نرم مي كند . ساده نيست شش سال متهمي باشي در كنج زندان و در انتظار حكم اعدام . ساده نيست نشستن و ماندن كه كي مرگ به سراغت مي آيد و طناب دار را به گردنت مي آويزند .
خودش مي گويد قاتل نيست . وكيلش عبدالصمد خرمشاهی نيز مي گويد دل آرا قاتل نيست . پدرش براي قاضي القضات نظام ولايت فقيه نامه مي نويسد و مي گويد : ((شش سال است که در کابوس مرگ و زندگی دخترم زندگی می‌کنم. جناب آقای شاهرودی، در عذاب اعدام يک دختر ۲۳ساله زندگی کردن کار بسيار دشواری است. هيچ کس نمی‌تواند اين لحظات دردناک را که من شش سال تحمل کردم، تحمل کند. اما آنچه به من قوت می داد و سختی ها را تحمل می کردم اين بود که دخترم با توجه به مدارک بسياری که ارائه شد و شما نيز آن را بررسی کرديد از قصاص تبرئه شود . )) اما خب ! ظاهرا آن قاضي القضات فعلا كه گوشش بدهكار نبوده .
وقتي كشت دل آرا كودك بود . مگر كودكان را به گناه اعدام مي كنند ؟ مگر نپذيرفته اند قوانين جهاني را ؟ چه خبر است در اين وانفسا كه اينان به هيچ معاهده اي پايبند نيستند ؟ چه خبر است ؟
دل آرا دارابي اعدام مي شود . خبري است سخت اما واقعيت دارد . اما مگر اعدام دل آرا كسي را زنده مي كند ؟ مرگ دل آرا تسكين دهنده كدام قلب است ؟ اصلا چرا كارمان به جايي رسيده كه از مرگ ديگران (هرچند كشنده عزيزمان) آرامش ميگيريم ؟
اما مگر دل آرا نمي گويد من نكشته ام ؟ مگر وكيلش نمي گويد كه او نمي تواند قاتل باشد ؟ مگر نمي گويد : ((ايرادهای زيادی در پرونده وجود دارد و مدارک موجود در پرونده نشان می دهد اين دختر قاتل نيست. دل‌آرا چپ دست است و با توجه به ضربات وارده به مقتول و شواهد ديگر، ممکن نيست اين دختر قاتل باشد . )) متهم مي گويد او قتل نيست . وكيل هم بنا به مستندات قطعي مدعي اين مسئله است . اما يك سوال ! چرا قاضي پرونده بنا به اين مستندات و قطعيات كه وكيل مدعي وجود آن است لختي درنگ نمي كند و دستور مرگ مي دهد ؟ آقاي قاضي ! دستور مرگ دادن مگر لذت دارد ؟
دل آرا دارابي تا 4 روز پس از تاريخ 27 فروردين 88 بايد اعدام شود . مگر اينكه رضايت اولياي دم جلب شود و دل آرا را نكشند . بسياري بوده اند كه دم طناب دار از مرگ رسته اند . اما آيا اين بار هم بخشش جاي انتقام را خواهد گرفت ؟
در سنت ما ايرانيان است و ضرب المثلي قديمي كه لذت عفو را بر انتقام ارجح مي داند . دل آرا دارابي يك مثال است . مثالي بر رخت بر بستن رحم و مروت و بخشش از ميان ما . امروز اگر دل آرا آزاد هم بشود باز هم روح اين دختر را بايد سالها تلاش كرد تا ترميم شود . به نقاشي هايش دقيق شويد . جز مرگ و سياهي و وحشت چيزي مگر مي توان ديد ؟ از يك دختر 23 ساله امروز و 17 ساله ديروز چه انتظاري مي توان داشت ؟ شش سال است كه زير سايه مرگ زندگي مي كند . كاش خانواده مرحومه متوجه باشند كه چه مي كنند . شش سال است روح و روان اين دختر نقاش زير شديدترين فشارهاست . شش سال هر لحظه در انتظار مرگ و شايد هر لحظه در خود آرزوي مرگ داشتن ساده نيست .
دل آرا دارابي قاتل باشد يا نباشد به هر حال يك انسان است . كسي كشته شده . آيا دفع شر به شر عقلاني و مجاز است ؟ خانواده داغ ديده كه البته شش سال است از داغشان مي گذرد آيا لحظه اي به اين فكر كرده اند كه داغ را با داغ گذاشتن بر دل ديگران پاسخ دادن شيوه انساني نيست ؟
اصلا آيا اعدام مجازاتي امروز پذيرفته شده است ؟ آيا نمي بايست مجازاتي جايگزين را براي اعدام به رسميت شناخت و تبيين كرد ؟ در از سال 1985 تا امروز بيش از چهل كشور مجازات اعدام را لغو كرده اند . آيا بهتر نيست اثرات اين لغو حكم را در آن كشورها ببينيم و قضاوت كنيم . آيا لغو حكم اعدام به بيشتر شدن خشونت ها ياري رسانده است يا به كمتر شدن آن ؟ آيا وقتي حاكميت خشونت نمي ورزد و خشونت حكومتي را اعمال نمي كند شهروندان نيز تبعيت نخواهند كرد ؟ يادمان نرود كه به قولي الناس علي دين ملوكهم . مردمان بر سيره حاكمانشان رفتار مي كنند . حاكم مبلغ خشونت اين فرهنگ را در ميان مردمش نهادينه مي كند .
نمي دانم چرا هميشه در بدترين خصوصيات ما در صدر جدوليم ؟ حاكمان ولايي آيا به اين انديشيده اند ؟ دراعدام هم پس از چين دومين كشوريم . در سال 2004 بر اساس آمار به دست آمده بيشاز 159 اعدام در ايران انجام شده است . چرا ؟ چه كرده ايد كه مجبوريد شهروندان خود را اعدام كنيد ؟ كدام اخلاق را در ميان مردمان رواج داده ايد كه امروز متوسل به طناب دار شده ايد ؟
بعد هم راستي يادمان نرود . حكومت ولايي سابقه كشتار بيش از 33 هزار نفر را در مرداد و شهريور 67 در كارنامه خود دارد . تنها به جرم دگرگونه انديشه ورزيدن و نفي رژيم ولايي .
به هر حال . بحث كشتار 67 دردي است كه هرجايي سر بر مي آورد . اما سخنش را بايد به جايش گفت . دل آرا دارابي امروز هنرمندي است و دردمندي است كه بنا به گفته خودش به جرم نا كرده قرار است به حكمي غير انساني به قتل برسد . نمي دانم خانواده مرحومه مهين اين نگاشته را مي خواند يا نه ؟ اما از ايشان مي خواهم بنا به قانون انسانيت اين ماجرا را فيصله دهند و با رضايت خود دل آرا را از بند برهانند . دل آرا به قاضي خود اميدي ندارد .به قاضي القضات هم كه حقيقت هيچ كس در ايران اميدي ندارد . تنها اميد او و همه فعالين حقوق بشر و پيگيران اين مسئله به خانواده اي است كه مي تواند اين ماجرا را فيصله دهد . اگر خود ما محكومان در كنار هم نباشيم و بخشش را و انسان بودن در ميان خود نهادينه نكنيم مطمئن باشيد حاكميت ولايي كه خشونت ذاتي اش است چنين نخواهد كرد .
منابع :
1- دل‌آرا دارابی در يک قدمی اعدام، راديو فردا
_______________________
________________________
حامد یازرلو، کارشناس ارشد هوا فضا که در جریان بازداشت های گسترده در اسفندماه در منزلش بازداشت شده بود، پس از گذشت 57 روز همچنان در بند 209 زندان اوین نگهداری می شود و نسبت به شرایط او اطلاعی در دست نیست.
هود یازرلو، برادر وی، پیش تر از سوی دادگاه انقلاب تهران به تحمل 3 سال حبس تعزیری محکوم شده بود و هم اکنون در بند 8 زندان اوین نگهداری می شود. همچنین مادر این خانواده نیز، با داشتن 3 سال حکم، در انتظار دادگاه تجدید نظر به سر می برد.
گفتنی است حامد یازرلو، از جمله دانشجویان ستاره دار است که با وجود قبولی در مقطع دکترای دانشگاه امیرکبیر، طی دو سال متوالی، امکان ثبت نام و ادامه تحصیل را بدست نیاورد.
لازم به ذکر است، در ماههای اخیر، بازداشت افراد خانواده های اعضای سازمان مجاهدین خلق در ایران شدت یافته است. این افراد، که به اتهام ارتباط با گروهک های مخالف نظام مورد محاکمه قرار می گیرند، از جمله کسانی هستند، که برخی از اعضای خانواده شان، عضو سازمان مجاهدین خلق هستند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, April 13, 2009

فکری ، کاری ، حواس جمعی یا پرتی ؟

نمی دانم دو ماهی می شود شاید . دو ماه و نمی دانم بیشتر از چند روز یا کمتر از چند روز . یاران پلی تکنیکیمان ، فرزندان رزمگاه پلی تکنیک بازداشت شدند . سر و صدا کردیم . داد و بیداد . خانه ها سر زدیم . نوشتیم و گفتیم که باز دوباره رزمگاه پلی تکنیک گر گرفته و این بار تو این فضای شهر تاریک بار دیگر وقت شورش شده نزدیک .
چند وقتی گذشت . به سال تحویل نزدیک شدیم . تا آن موقع همچنان خانه ها را می رفتیم . خانه را نریمان مصطفوی را بودم و دیدم تلاش دوستانش را . فریاد ، خواهش ، ناراحتی و درد از چهره دوستان پلی تکنیکی و فعالان دانشجویی می بارید . آخر دوستان گرامی شان ، احمد و عباس و نریمان و مجید و دیگران در بند بودند . دوستانی که امسال دیگر حداقل باید رهایی را تجربه می کردند . احمد و مجید دوباره شب عید شده بود و در بند بودن را تجربه می کردند .
گذشت تا ساعت سال تحویل . ابتکار زیبای فرزندان دانشجوی ایران زمین . حضور پشت دیوار اوین و بعد بازداشت شورای مرکزی تحکیم و خانواده های اسدی و مصطفوی . میلاد را با پدر و مادرش بازداشت کرده بودند . حق داشتند ! مقصر بودند خانواده ها در پرورش فرزندانی که به جای سکس و اعتیاد کمر همت بسته اند برای برقراری حقوق بشر و برابری و آزادی همه ایرانیان . این گونه فعالیت در نظامی که خود را بهشت آفرین روز زمین می خواند و البته جهنمی تاریخی آفریده خب ! جای جرم نهادن هم دارد .
تعجب کردیم . هم از بازداشتشان و هم از آزادی زود هنگامشان . این بار رفتار امنیت چی ها عجیب بود . شورای مرکزی تحکیم بازداشت می شوند . زیر یک هفته همه آزاد می شوند . شورای مرکزی ای که وقتی بازداشت می شد پس از یک ماه با هزار مصیبت و فشار بیرون و درون مرز و با احساس هزینه کردن امنیتی ها آزاد می شد این بار تنها کمتر از یک هفته در بند بود . رفتار ها اما بد بود . اما اوضاع بدتر . دیگر روزها بود که دیگر کسی از پلی تکنیکی ها حرفی نمی زد . انگار نه انگار که پلی تکنیکی ها در بند بودند . آخر می دانید ! ما فصلی هستیم و نو که برایمان به بازار می آید کهنه دل آزار می شود . رفتارمان را نگاه کنیم . شده ایم عین این کارگران فصلی . زمانی که شلوغ می شود هستیم . بعد خسته می شویم و می رویم پی کارمان و دیگر نیستیم . کار پیگیر حقوق بشری هم برایمان بدل به یک جوک شده !

فکر می کنم ششم فروردین بود . جماعتی کمپینی جمع می شوند که بروند عید دیدنی . خبر می رسد که سر از کلانتری در آورده اند و بعد عده ای اوین و عده ای قزل حصار . باز یک موج بازداشت . باز هم حدس زدیم که برخی بازداشتیان را طولانی مدت باید در میهمانی وزارت اطلاعات در اوین ببینیم . اما خب ! باز دوباره آزادی سریع ایشان را به عینه مشاهده کردیم . ماجرا چیست ؟ چرا چپ و راست می گیرند و سریع آزاد می کنند و موج تبلیغی درست می کنند ؟ چرا در این میانه از شیران پلی تکنیک ، از بازداشتی های یکم و دوم اسفند یعنی فرزاد و شبنم مددزاده ، حامد یازرلو ، مهسا نادری ، احسان عرفاتی و فاطمه ضیایی و دیگران خبری نیست ؟ چرا از بچه های چپ دانشگاه ، از محمد پور عبدالله و دوستانش خبری نیست ؟ اما خب ! کسی نپرسید . کسی رسانه ای نکرد این سوالات را . باز نو آمد و کهنه دل آزار شد .
این اخلاقی شده برای فعالین ما . زندانی قبلی تا جایی اعتبار دارد که زندانی جدیدی نباشد . زندانی جدید یعنی فراموشی زندانی قبلی و این داستان همچنان ادامه دارد .
از وضعیت سلامتی عباس خبری نیست . از احمد ، از مجید و باقی پلی تکنیکی ها . از شبنم و فرزاد که قاضی حداد که اثبات کرده شاگردی لاجوردی را و ظاهرا در دوران سیاه شصت هم دوره آموش می گذرانده نزد استادش بازجو و قاضی و دادستان و ... لاجوردی ، قاضی شان است هم خبری نیست . حداد حتی از نشر خبر اینان هم ترسان است . به خواهر مددزاده ها اخطار کرده بود که پخش خبر نکند و تهدید و نام بردن چند نفر خاص . باقی هم همینطور . احسان عرفاتی . حامد یازرلو که هنوز از او خبری نیست و پدرش نگران است و مضطرب . برای برادرش هود هم سه سال بریده اند . سه سال به جرم همراهی مادر و تنها نگذاشتنش . آی آدمها ! فقط برای دیگران سه سال نمی برند . اگر سه سال زندان فاجعه است برای همه فاجعه است . برای هود که یکسال از زندانش گذشته و برای مادرش بانو نازیلا دشتی که او نیز به سه سال زندان محکوم شده . فعالین محترم ! سه سال برای همه فاجعه است !
فاطمه ضیایی که هنوز تماسی نداشته . مهسا نادری که طبق آخرین اخبار در کنار پدر است . پدری که خود در بند است به جرم شرکت در مراسم سالگرد شهدای گلزار همیشه جاویدان خاوران .
وضعیت عجیبی است . گریه های مادر پورعبدالله را می شنویم . اما فقط می شنویم و رد می شویم . ماجرا قدیمی شده آخر . امروز زندانیان جدید روی بورس اند . ما هم که کارگران فصلی . تنها چند روزی پس از بازداشت ماجرا برایمان مهم است .و بعد یادمان می رود و می رویم سر کار و زندگی خودمان .
ممکن است این روزها برای ما یک ماه و دو ماه گذشته باشد . روزهایی که روز و شبش مانند برق و باد باشد . عید هم که بوده و تفریح عید هم شامل حالمان شد و عید دیدنی و الی آخر .اما می دانید ؟ هر روز زندان انگار چند روز و چند ماه و چند سال می گذرد . زندانی به خصوص اگر انفرادی هم که باشد در روزهای متمادی است که زیر فشار قرار میگیرد . انفرادی است که سعی می کند تا زندانی را آلینه کند . از خود بیگانه شدن زندانی موجب می شود هر چه بازجو می خواهد از زبانش بگیرد . این روش سفید شکنجه است که وزارت اطلاعات ایران به صورتی آشکار اجرا می کند . اتفاقا که هر روز باید بیش از روز قبل تلاش کنیم برای رهایی عزیزانمان . اما خب ! ما کارگران فصلی هستیم و نو برایمان از کهنه با ارزش تراست .
نمی دانم این همه نقد را چگونه و با چه زبانی باید بگویم . اما تنها نگاهی به کارنامه فعالیت برای رهایی دانشجویان در دو دهه ابتدایی ماه فروردین 88 به عینه نشان می دهد که فراموشی کار دستمان داده و یادمان رفته هنوز این آدمها در بند اند . بعد هم با کلاس روشنفکری سیگاری و یا پیپی می کشیم و قهوه ای می خوریم و به نقد حافظه تاریخی ضعیف مردممان (که واقعیت است و انکار ناپذیر) دست می زنیم . اما خب ! خودمان وضعمان از انها هم بدتر است . آنها در دهه ها و سالها فراموش می کنند و ما حافظه مان به یک هیجان تازه و یک تعطیلی خوش آب و هوا و ترجیحا طولانی بند است .
راستی این آخری را داشتم من هم فراموش می کردم . فرهاد حاجی میرزایی . از 86 تا 88 که گفته اند قرار است دادگاهش برگزار شود . فکر کنیم . برای فرهاد چقدر تلاش کردیم ؟ آیا تفکیک های فکری برایمان با ارزشتر بود یا حقوق انسانی ؟ آیا انسان بودن برایمان ارجح تر است یا لیبرال بودن و سوسیالیست بودن و مذهبی بودن و متعلق به این گروه و آن طیف بودن ؟ آیا انسان بودنمان قربانی گرایشات فکری یا گروهیمان نشده ؟ فکر کنیم . باید فکر کنیم . باید ببینیم . شاید حواسمان جایی پرت بوده که ندیدیم !
نمی دانم . شاید فقط درد گفتن کفایت نمی کند . شاید باید بگویم چه باید بکنیم . اما این فکر که تنها بگویم فکر می کنم حماقتی است . باید همه فکر کنیم که چه باید بکنیم و اولا این آدمهایی که در آب دارند می سپارند جان را در یابیم . دوستان ! امید رضا میر صیافی شدن اتفاق آسانی است . ممکن است هر روز پا بدهد . بگذارید تلاشی کنیم تا پای امید رضا میر صیافی شدن ، پای مرگ انسان در بند به دلیل بی توجهی ما و زندان بان (هر دو با هم) را از زندگی سیاسیمان ببریم . شاید که گامی برای حقوق بشر فرا پیش نهیم . باید کاری کنیم . باید فکری کنیم و بعد کاری کنیم . فکر و بعد کار . نه فکر خالی . نه کار خالی

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin