Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com نواي ني: فکری ، کاری ، حواس جمعی یا پرتی ؟

Monday, April 13, 2009

فکری ، کاری ، حواس جمعی یا پرتی ؟

نمی دانم دو ماهی می شود شاید . دو ماه و نمی دانم بیشتر از چند روز یا کمتر از چند روز . یاران پلی تکنیکیمان ، فرزندان رزمگاه پلی تکنیک بازداشت شدند . سر و صدا کردیم . داد و بیداد . خانه ها سر زدیم . نوشتیم و گفتیم که باز دوباره رزمگاه پلی تکنیک گر گرفته و این بار تو این فضای شهر تاریک بار دیگر وقت شورش شده نزدیک .
چند وقتی گذشت . به سال تحویل نزدیک شدیم . تا آن موقع همچنان خانه ها را می رفتیم . خانه را نریمان مصطفوی را بودم و دیدم تلاش دوستانش را . فریاد ، خواهش ، ناراحتی و درد از چهره دوستان پلی تکنیکی و فعالان دانشجویی می بارید . آخر دوستان گرامی شان ، احمد و عباس و نریمان و مجید و دیگران در بند بودند . دوستانی که امسال دیگر حداقل باید رهایی را تجربه می کردند . احمد و مجید دوباره شب عید شده بود و در بند بودن را تجربه می کردند .
گذشت تا ساعت سال تحویل . ابتکار زیبای فرزندان دانشجوی ایران زمین . حضور پشت دیوار اوین و بعد بازداشت شورای مرکزی تحکیم و خانواده های اسدی و مصطفوی . میلاد را با پدر و مادرش بازداشت کرده بودند . حق داشتند ! مقصر بودند خانواده ها در پرورش فرزندانی که به جای سکس و اعتیاد کمر همت بسته اند برای برقراری حقوق بشر و برابری و آزادی همه ایرانیان . این گونه فعالیت در نظامی که خود را بهشت آفرین روز زمین می خواند و البته جهنمی تاریخی آفریده خب ! جای جرم نهادن هم دارد .
تعجب کردیم . هم از بازداشتشان و هم از آزادی زود هنگامشان . این بار رفتار امنیت چی ها عجیب بود . شورای مرکزی تحکیم بازداشت می شوند . زیر یک هفته همه آزاد می شوند . شورای مرکزی ای که وقتی بازداشت می شد پس از یک ماه با هزار مصیبت و فشار بیرون و درون مرز و با احساس هزینه کردن امنیتی ها آزاد می شد این بار تنها کمتر از یک هفته در بند بود . رفتار ها اما بد بود . اما اوضاع بدتر . دیگر روزها بود که دیگر کسی از پلی تکنیکی ها حرفی نمی زد . انگار نه انگار که پلی تکنیکی ها در بند بودند . آخر می دانید ! ما فصلی هستیم و نو که برایمان به بازار می آید کهنه دل آزار می شود . رفتارمان را نگاه کنیم . شده ایم عین این کارگران فصلی . زمانی که شلوغ می شود هستیم . بعد خسته می شویم و می رویم پی کارمان و دیگر نیستیم . کار پیگیر حقوق بشری هم برایمان بدل به یک جوک شده !

فکر می کنم ششم فروردین بود . جماعتی کمپینی جمع می شوند که بروند عید دیدنی . خبر می رسد که سر از کلانتری در آورده اند و بعد عده ای اوین و عده ای قزل حصار . باز یک موج بازداشت . باز هم حدس زدیم که برخی بازداشتیان را طولانی مدت باید در میهمانی وزارت اطلاعات در اوین ببینیم . اما خب ! باز دوباره آزادی سریع ایشان را به عینه مشاهده کردیم . ماجرا چیست ؟ چرا چپ و راست می گیرند و سریع آزاد می کنند و موج تبلیغی درست می کنند ؟ چرا در این میانه از شیران پلی تکنیک ، از بازداشتی های یکم و دوم اسفند یعنی فرزاد و شبنم مددزاده ، حامد یازرلو ، مهسا نادری ، احسان عرفاتی و فاطمه ضیایی و دیگران خبری نیست ؟ چرا از بچه های چپ دانشگاه ، از محمد پور عبدالله و دوستانش خبری نیست ؟ اما خب ! کسی نپرسید . کسی رسانه ای نکرد این سوالات را . باز نو آمد و کهنه دل آزار شد .
این اخلاقی شده برای فعالین ما . زندانی قبلی تا جایی اعتبار دارد که زندانی جدیدی نباشد . زندانی جدید یعنی فراموشی زندانی قبلی و این داستان همچنان ادامه دارد .
از وضعیت سلامتی عباس خبری نیست . از احمد ، از مجید و باقی پلی تکنیکی ها . از شبنم و فرزاد که قاضی حداد که اثبات کرده شاگردی لاجوردی را و ظاهرا در دوران سیاه شصت هم دوره آموش می گذرانده نزد استادش بازجو و قاضی و دادستان و ... لاجوردی ، قاضی شان است هم خبری نیست . حداد حتی از نشر خبر اینان هم ترسان است . به خواهر مددزاده ها اخطار کرده بود که پخش خبر نکند و تهدید و نام بردن چند نفر خاص . باقی هم همینطور . احسان عرفاتی . حامد یازرلو که هنوز از او خبری نیست و پدرش نگران است و مضطرب . برای برادرش هود هم سه سال بریده اند . سه سال به جرم همراهی مادر و تنها نگذاشتنش . آی آدمها ! فقط برای دیگران سه سال نمی برند . اگر سه سال زندان فاجعه است برای همه فاجعه است . برای هود که یکسال از زندانش گذشته و برای مادرش بانو نازیلا دشتی که او نیز به سه سال زندان محکوم شده . فعالین محترم ! سه سال برای همه فاجعه است !
فاطمه ضیایی که هنوز تماسی نداشته . مهسا نادری که طبق آخرین اخبار در کنار پدر است . پدری که خود در بند است به جرم شرکت در مراسم سالگرد شهدای گلزار همیشه جاویدان خاوران .
وضعیت عجیبی است . گریه های مادر پورعبدالله را می شنویم . اما فقط می شنویم و رد می شویم . ماجرا قدیمی شده آخر . امروز زندانیان جدید روی بورس اند . ما هم که کارگران فصلی . تنها چند روزی پس از بازداشت ماجرا برایمان مهم است .و بعد یادمان می رود و می رویم سر کار و زندگی خودمان .
ممکن است این روزها برای ما یک ماه و دو ماه گذشته باشد . روزهایی که روز و شبش مانند برق و باد باشد . عید هم که بوده و تفریح عید هم شامل حالمان شد و عید دیدنی و الی آخر .اما می دانید ؟ هر روز زندان انگار چند روز و چند ماه و چند سال می گذرد . زندانی به خصوص اگر انفرادی هم که باشد در روزهای متمادی است که زیر فشار قرار میگیرد . انفرادی است که سعی می کند تا زندانی را آلینه کند . از خود بیگانه شدن زندانی موجب می شود هر چه بازجو می خواهد از زبانش بگیرد . این روش سفید شکنجه است که وزارت اطلاعات ایران به صورتی آشکار اجرا می کند . اتفاقا که هر روز باید بیش از روز قبل تلاش کنیم برای رهایی عزیزانمان . اما خب ! ما کارگران فصلی هستیم و نو برایمان از کهنه با ارزش تراست .
نمی دانم این همه نقد را چگونه و با چه زبانی باید بگویم . اما تنها نگاهی به کارنامه فعالیت برای رهایی دانشجویان در دو دهه ابتدایی ماه فروردین 88 به عینه نشان می دهد که فراموشی کار دستمان داده و یادمان رفته هنوز این آدمها در بند اند . بعد هم با کلاس روشنفکری سیگاری و یا پیپی می کشیم و قهوه ای می خوریم و به نقد حافظه تاریخی ضعیف مردممان (که واقعیت است و انکار ناپذیر) دست می زنیم . اما خب ! خودمان وضعمان از انها هم بدتر است . آنها در دهه ها و سالها فراموش می کنند و ما حافظه مان به یک هیجان تازه و یک تعطیلی خوش آب و هوا و ترجیحا طولانی بند است .
راستی این آخری را داشتم من هم فراموش می کردم . فرهاد حاجی میرزایی . از 86 تا 88 که گفته اند قرار است دادگاهش برگزار شود . فکر کنیم . برای فرهاد چقدر تلاش کردیم ؟ آیا تفکیک های فکری برایمان با ارزشتر بود یا حقوق انسانی ؟ آیا انسان بودن برایمان ارجح تر است یا لیبرال بودن و سوسیالیست بودن و مذهبی بودن و متعلق به این گروه و آن طیف بودن ؟ آیا انسان بودنمان قربانی گرایشات فکری یا گروهیمان نشده ؟ فکر کنیم . باید فکر کنیم . باید ببینیم . شاید حواسمان جایی پرت بوده که ندیدیم !
نمی دانم . شاید فقط درد گفتن کفایت نمی کند . شاید باید بگویم چه باید بکنیم . اما این فکر که تنها بگویم فکر می کنم حماقتی است . باید همه فکر کنیم که چه باید بکنیم و اولا این آدمهایی که در آب دارند می سپارند جان را در یابیم . دوستان ! امید رضا میر صیافی شدن اتفاق آسانی است . ممکن است هر روز پا بدهد . بگذارید تلاشی کنیم تا پای امید رضا میر صیافی شدن ، پای مرگ انسان در بند به دلیل بی توجهی ما و زندان بان (هر دو با هم) را از زندگی سیاسیمان ببریم . شاید که گامی برای حقوق بشر فرا پیش نهیم . باید کاری کنیم . باید فکری کنیم و بعد کاری کنیم . فکر و بعد کار . نه فکر خالی . نه کار خالی

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin