Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com نواي ني: مگه میشه خون رو شست ؟ میشه ؟

Thursday, November 13, 2008

مگه میشه خون رو شست ؟ میشه ؟

برو به سمت چپ
یعنی چی ؟ چرا ؟ مگه تو این سالها همین حرف رو نزده بودم ؟ سمت چپ یعنی چی ؟ نکنه همونی که بچه ها گفتن باشه ؟ اما نه ! وقتی شروع کردم میدونستم به اینجا میکشه . تو این 7 سال منتظر یه همچین لحظه ای بودم .
ای وای! زانوهام چرا میلرزه ؟ نباید بلرزه . اینا نباید ضعف و ترس رو تو من ببینن . نباید

سه هفته ای میشد که تموم ارتباطا با بیرون قطع شده بود . هیچ خبری از بیرون نداشتیم . نه تلویزیون ، نه رادیو و نه هیچی هیچی . میدونستیم که وقتی اینجوری میشه باید منتظر یه اتفاق بود . یه اتفاق عجیب از دل این همه سکوت . یه اتفاقی که میتونه اوضاع هممون رو عوض کنه . دوسال پیشم یه همچین وضعیتی درست شد . اما اون موقع همه چی بهتر شد . از صلیب سرخ اومدن . میثم و حاج انصار اومدن جای قبلیا و مثلا وضع رو بهتر کردن . گرچه همشون سر و ته یه کرباسن . اما خب ! اینجا هم ممکنه یه خورده خوبی هم پیدا بشه . شر مطلق که نداریم . شیطان هم خدا رو قبول داره
اون موقع خیلی ها رفتن . اونایی که رفتن یه عدشون رفتن سر خونه زندگیشون و چپیدن تو غار دلشون و یه عده دیگه هم دوباره ارتباط گرفتن و شروع کردن . جو بیرون رو شنیده بودیم خیلی عجیب شده . همه فکر میکردن از این بیرون اومده ها ممکنه یه کاری بر بیاد . ممکنه !
این بار اوضاع خیلی بدتره . انگار نه انگار که ما آدمیم . تموم دریچه ها بسته اس . هیچ خبری نیست . هیچی . سه هفته بی خبری آدم رو میکشه . اعصاب بچه ها همه خورد شده . معلوم نیست چه غلطی دارن میکنن .
آها ! داره یکی از دریچه ها وا میشه
بیاید بیرون . به خط شید .
سرپائین .نفهمیدم کی گفت اما صدای پس گردنی و خوردن کابل رو به سر و تن بچه ها شنیدم .
آخ ! واسه چی میزنی ؟
اعتراض میکنی کافر ؟ الان میفرستیمتون یه جایی که دیگه صداتون هم درنیاد
راه بیافتین
راه میریم و میریم . کجا معلوم نیست ولی باید رفت . به خط میشیم جلوی یه اتاق .
اه ! بابا اینا پدر ما رو درآوردن . باز چی میخوان بدونن ؟ این رو مهدوی میگه . یه جوون کرد از بچه هاي سمپات . اين پسر رو بدجوري شكنجش دادن . بچه هاي هم بندش ميگفتن هيشكي رو لو نداده و هيچي نگفته . اون موقع که اومد اول همه ميگفتن تنده و بهش شک داشتن . اما بعد دیدن نه . این پسر عین آب صافه و زلال .مرد میدون . همونی که باید باشه
سعی میکنم از زیر چشمبند ببینم بچه ها چجوری میان بیرون
ای ول ! همه سرا بالاست . اما چرا سمت چپ ؟ مگه اون تو چی میپرسن ؟
ناصری ! برو تو
رفتم تو .دو تا آدم که چه عرض کنم . دو تا سوال .جواب من .
بیرون سمت چپ .
سمت چپ ؟ بابا منکه حکم دارم ؟ اصلا من چرا بايد اينجا باشم ؟ همش به خاطر چند تا نشريه و اعلاميه ؟ اين نامردا دو سه تا كتاب هم بيشتر تو خونم پيدا نكردن . اولش كه هفت سال و نيم حكم دادن . حالا اين مسخره بازي رو را انداختن . اصلا این چه بساطیه ؟ آخه واسه چی ؟ قضیه چیه ؟ فاطمه اگر بفهمه دق میکنه . این همه سال به انتظار نشسته تا من بیام . همش شیش ماه مونده تا حکمم تموم شه . مریم گل بابا رو چی کارکنم؟ خدایا این چه بساطیه اینا راه انداختن ؟
ماژیک رو وردارین و روی پاتون اسمتون روبنویسین .
اسم رو نوشتم . راستش یه حدسایی میزنم که ماجرا چیه .اما خدا کنه اینجوری نباشه . انگارمیخوام عق بزنم و یه چیزی از تو سینه ام بیرون بیاد . اما خب ! نمیشد به سوالا جواب دیگه ای داد . اگرقرار به رفتنه باید روسفیدرفت .
به خط شید دنبال هم
باز به خط شدیم . عجیبه . نسیم خنک تو شهریور ماه ؟ خب آره دیگه داره پائیز نزدیک میشه . قرار پائیز دیگه خودم برم لباسای مدرسه مریمم رو بگیرم . روپوش ومقنعه اش رو این سری فکر کنم باید سرمه ای بدوزه . خودم سرش گل بزنم و مقنعه اش رو مرتب کنم و ماچش کنم و بفرستمش مدرسه . بعد با فاطمه بشینیم و حرف بزنیم . خیلی حرف دارم براش . از همه چی .چرا رفتیم .چرا اومدیم .چرا گفتیم .چرا شنفتیم . بدونه این سالها رو بی خود تحمل نکرده . دلیل داشتیم . دلیل
10 تا 10 تا از هم جداشون کنید . 10 تایی میرن سفر . با هم
یزید مسخره میکنه . نامردا اگر دستم باز بود بهتون میگفتم مسخره کردن من و رفقام چه معنایی داره . تودانشگاه چنان جذبه داشتم که هیش کی جرات نمیکرد بهم چپ نیگا کنه . بعد این جوجه ما رومسخره میکنه . لا اله الا الله . یه چیزی بگما !
چشم حاجی
ای چشم حاجی رو مرگ .باز مسخره میکنه نامرد . اگه دستم باز بود حالی بهت میدادم که تا عمر داری یادت نره .
یک . دو سه چهار پنج شیش هفت هشت نه ده
اینم ده تا حاجی
بفرستشون کانکس سومی . اونجا باشید و آمادشون کنید تا دستورش بیاد
را میافتیم . یه صدایی تو هوا میپیچه .انگار دارن هوا رو حرکت میدن . مثل صدای پنکه سقفیه .
بدویین بینم . این آخری باید ورزش کنید
آخ ! آخ ! چرا میزنی نامرد ؟ نزن
بابا اون بچه اس .وقتی گرفتنش شیش سال پیش 14 سالش بود . نزنین نامردا
رفتیم توکانکس .تصویرش هنوز جلو چشممه . دو تا میز فلزی دراز . بالا هرکدوم 5 تا حلقه .سرجمع ده تا . دیگه تو نیگا کردن از زیر و بالای چشم بند استاد شده بودیم
جل الخالق . چجوری میخوان همه رو باهم ردیف کنن ؟ اینام تو این 7 سال را افتادنا !
برین بالا بینم . دمپایی رم در بیارید . حیف میشه .
یزید انگار ارث پدرشه این دمپیاییا .
دوزاریم افتاده . اما کاش میذاشتن مریم و فاطمه رو ببینم
چهار تا وایسادن . دو تا دم این میز . دو تام دم اون میز . طنابا رو هم قبلا انداخته بودن گردنمون . همزمان هر دو تا میز رو چهار نفری کشیدن . مخم سوت کشید . چشام و گوشام داغ شد . صدای خورد شدن گردن خودم و بقیه رو میشنیدم .
.....
آخیش . راحت شدم . همینجوری میچرخم بالا سرشون . هر ده تامون هستیم . پائینو نیگا میکنیم .
صبر کن بینم ؟ یعنی تحویل خونواده ها نمیدن ؟
یکی از بچه ها که بالش قرمز بود پرسید
باید ببینیم
رجبی انگار هنوز متفکره . بابا برادر تموم شد دیگه . اینجا دیگه دار اطاعته نه دار اختیار
یه ماشین حمل گوشت اومد . ترکیدم از خنده . مگه قصابیه حضرات ؟
همه رو عین لاشه گوشت ریختن رو هم . اینقدر زیاده که در بسته نمیشه . درش رو نیمه باز گذاشتن و رفتن . رد خون دنبال ماشین دیده میشه . مگه این رد خون دست از سرشون برمیداره ؟ مگه میشه خون رو شست ؟ میشه ؟

__________________________

___________________________
ميلاد عزيز ! انسان بوده اي و به حيوانيت بازجوي سابق و احتمالا فعلي و به كشتار و به جنايت معترض بوده اي . بايد هم اينان با تو فرزند مردم چنين كنند
از فرزاد عزيز ، اين صمد بهرنگي كردستان خبري نيست . تا رهايي ات هستيم كاك فرزاد
____________________________

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin