خداحافظ مامان جان
انا لله و انا اليه راجعون
مامان : علي ! موهاتو نذار كوتاه كنن .
من : چرا ؟
مامان : آخه مامان جان خواب ديده تو رو با موي بلند و ريش بلند آزاد ميكنن
ملاقات دوم بود . 1 بهمن . مادرم اين نقل قول رو از مادربزرگم داشت . راست گفته بود مامان جان . وقتي آزاد شدم موهام و ريشم بلند بود
رفت . خيلي آروم پر كشيد و رفت . جوري رفت كه به كسي برنخورد . به جايي برنخورد . كسي از بي معرفتان ديروز و كركسان امروز ناراحت نشوند . رفت . مادربزرگم ، مامان جانم ، كسي كه هميشه تنها كسي رو كه هر وقت كار داشت من بودم رفت . نميدونم امروز صبح كه داشت جون ميداد منو دوباره صدا كرد يا نه .
مامان جان ! هنوز هيچي نشده دلم برات تنگ شده . به خدا دلم برات تنگ شده
مامان جان رفت . رفت و ما رو تو اين دنياي نامرد و بي معرفت تنها گذاشت . دلم برات تنگ شده مامان جان ! به خدا دلم تنگ شده !
مادر بزرگم رفت . مامان جان رفت . خداحافظ مامان جان . گرچه هيچ وقت باور نميشه . دست راستت زير سر من مامان جان ! دقيقا همزمان با اذان صبح رفت . الله اكبر و مامان جان پر كشيد
بانو زهرا صبور باقرزاده ، مادر بزرگم عزيزم از دنيا رفت . رفت و ما رو گذاشت . رفت و ا زدست اين دنياي پر از لجن راحت شد . يادش گرامي
بهمين مناسبت مجلس ختم (سوم) در روز سه شنبه 12/6/87 از ساعت 18 الي 19:30 در مسجد حمزه واقع در ستارخان – شادمان بعد از چهار راه صالحيان منعقد مي گردد .

كاش زود مرا هم پيش خود بخواند . كاش