ديوار ، قوز بالا قوز
پيش نوشت :مدتي است دچار رخوت در نگارش شده ام . نميدانم چرا اما روزهاست كه ديگر نوشتن اينچنين را كم فايده تر از قبل ميدانم . زماني بلاگر براي خودش شخصيتي مستقل داشت . اما امروز در اين بلبشوي اوضاع در اين وضعيت رخوت نميدانم .... . نميدانم آيا ميتوان باز هم پرشور نوشت يا بايد براي رسيدن به هدف مقدسمان يعني اقامه جامعه اي برمبناي عرفاي ، برابري و آزادي راه ديگري جست . هر راهي باشد از مسير قلم ميگذرد و انديشه و مردم . يادمان نرود كه خدواند قومي را تغيير نميدهد مگر اينكه خودشان تغيير كنند . همچنين يادمان نرود كه تاريخ رسولان و مبارزان در دنياي انسانيمان جز براي اقامه قسط و برابري و آزادي نيست .
آنچه ميخوانيد داستان واره اي است از بند كه بنديان ميكشند . در روزگاري كه باز انسان در بند است و بهره كشي مدرن به نام دين اينجا و به نام مدرنيته آنجا از انسان جريان دارد . بهره كشي كه هر دوسويش سرمايه داري است . بهانه اش متفاوت است اما مضمونش يكي است . به اميد رهايي مردم ايران و همه خلقهاي در بند در تمامي جهان
_______________________
اصلا از این پارچه ها خوشم نمیاد . لعنتی جلوی دید رو کامل میگیره . یکی دوبار نزدیک بود برم تودر و دیوار و پخش زمین شم . بساطیه ها ! . از زیرش هم نمیشه نیگا کرد . این نگهبانام عین گرگ گرسنه حواسشون به شکارهست . ظاهرا پیچیدن از دست اینا غیر ممکنه . البته باید صبر کنم ببینم چی میشه .کارنشد نداره . به قولش غیرممکن غیر ممکنه ! ولی رو اعصابن اساسی . چپ و راست دستور میدن . سر درد گرفتم . سیگار لازم شدم باز . ای خدا بگم چیکارتون نکنه . تو ترکیما ! این تیکه پارچه هم قوز بالا قوز شده . یک وجب طول ویک پهنی صورت عرض و بوی گند عرق و چرک فراوون که از سر و رویش میباره . خدایی اینجا بودنشم عذابه . عذاب الیم !
آخیش ! بالاخره اجازه داد پارچه رو بردارم .
ای خدا ! چرا سرم گیج میره . دنیا دور سرم چرخ میزنه .این نورهم اساسی اذیت میکنه . باید راه برم تا عادت کنم . از نوربه تاریکی از تاریکی به نور . سرم درد میکنه .
این پسرعجب بچه پرو روییه . سرمیچرخونی میخواهد آمار دور و برش را بگیره .باید حسابی مواظبش باشم .الانکه جاش امنه .ولی باید به بچه ها بگم که حواسشان باشه . این دانشجو جماعت خیلی خطرناکن . حاجی راست میگفت .اینها برای همه ما خطر ان .
خب ! بگذار ببینم اینجا چی داریم . در ودیوار سبز . رسما این بالای تهران انگارجنگل کاری کردن . آها ! سبزی برای آرامشه . اما اینجا ؟ آرامش ؟ نمیدونم . این سوال رو باید جواب بدهم .
خب حداقل مجبور نیستم کفش پام کنم . موکت خاکستری چهارخانه . برای شطرنج حالی میده .
آها ! اینم اصل کاری ! یک سنک دستشویی فلزی . خدایا شکر ! آب گرم هم دارم . تو این اوضاع باید پلیورم را نگه دارم . نباشه باید برم سراغ قرص و هزار جور بدبختی و مصیبت . اختلاف دمای آب گرم و هوا سر به فلک میذاره . شانسو ببین . این تحکیمیا تابستون اومدن صفا کردن شمال تهرون و رفتن . به ما که رسید باید بخوریم به مصیبت . خدایی سنگم تو این هوا میترکه . وای به حال آدم !
ظهره ! خدا رو شکر . صدای اذان رو میشه اینجا شنید . حداقل این یه صدا اینجا آزاده . آب که هست . بلند شم که تنبلی اینجا آدم بیچاره میکنه .
الله اکبر
جالبه ! مگه نگفتن اینا بی دینن ؟ این داره نماز میخونه . شاید بریده . شایدم فیلمشه . ولش کن . غذاشو میذارم تو و میرم . باید بگم این قضیه رو . شاید یه چیزی دستگیر طبقه پایینیا بشه .
خب ! خدا روشکر ناهارم اومد . بذار ناهار بخوریم فعلا . با شیکم سیر راحت تر میشه فکرکرد . ولی این یارو بد نیگا میکرد . مشکوک میزد اساسی . فکرکنم آمار پرونده داره .
ولش کن ! غذا رو بچسب فعلا تا بعد .
بذار یه لیوان آب بخورم تا بره پایین کامل .
- بیا ! این لباسا رو بگیر ولباستو در بیار و بذار تو این مشما .
به چهرش دقيق ميشم . فكر كنم همسنيم . جالبه والا ! صيد و صياد هر دو هم سن . نتيجه رو ببين . خندم ميگيره .
لباسم رو در ميارم و لباس آبي آسماني اينا رو ميپوشم . يه ده سالي بود كه يقه سه سانتي نپوشيده بودم . شلواره هم انگار شلوار خانواده بود . لاكردار سه تا مثل من توش جا ميشد . بايد يه برنامه واسه كمرم بريزم . وگرنه كمر شلوار رو بايد دست بگيرم و آبرو ريزي ميشه اساسي !
پليور قهوه ايم رو نگه ميدارم . بدون اون نميتونم تو اتاق بشينم .
لباس رو تا كردم و گذاشتم تو مشما . اميدوارم تا آخر اين ابتلا تاش به هم نخوره . مني كه هر روز صبح لباسام رو اتو ميكنم حساسم خب !
دور خودم ميچرخم . خيلي چيزا نوشته .
اينجا رو !
- معلم با يك فلش و مهر و معرفت و منزلت و معيشت . نوروز 86 .
ميدون بهارستان بود . زمستون 85 . معلما رو ميزدن اساسي . آره !همونان . عيد ؟ اينجا ؟ غريبه . خيلي غريبه . ته چشمام ميسوزه . صورتم داغ شده . باباي منم معلمه . سه سال معلم بودم . تفو بر تو اي چرخ گردون تفو .
باز دور خودم ميچرخم .
- خدايا ! نجاتم بده . بابا ، مامان ، منو ببخشين . اينجا انگار داغ شدن چشم عاديه .
خدايا ! اينجا چرا اينقدر اسماي ديوارا آشناست . كرد و ترك و عرب ايراني . تقويم عربي روي ديوار خيلي تو چش ميزنه . نميدونم من چندمين مهمون اين اتاقم . 44 . بعدا گفتن كه 44 شمارشه .
اي ول ! اين بشر هنوز زنده اس ! فرزاد خان كمانگر . 4/5/86 . 4 ماه يش اينجا بوده فرزاد . روح برشت رو هم زنده كرده .
- ... آمدند مرا بازداشت كنند . چون هيچ كس نمانده بود .
اينجا همه بودن . معلم ، كارگر ، استاد ، دانشجو ، چپ ، راست ، همه . مهموني اينجا براي همه هست . فقط لياقت ميخواد ظاهرا .
اون كاغذه چيه ؟ بله !بچه ها گفته بودن . براي قضاي حاجب بايد كاغذ بندازم بيرون . كليه ام داره آلارم ميده . كاغذ زرد . خنده داره به خدا
- بيا بيرون . چشم بندت رو بزن .
رفتم و برگشتم .
خسته ام . دو شبه درست نخوابيدم . بايد بخوابم .
- بيا بيرون !
چشام رو ميمالم و ميرم بيرون . هنوز گيج ميزنم .دست يه رفيق رو شونم . خدايا ! بچه ها هنوز زنده ان .
ميريم پايين . قطار دنبال هم .
اينو امضا كن
اتهام ! زور ! پس گردني !
شب بايد بخوابم از فردا سوال جواب شروع ميشه . از فردا تازه مبارزه شروع ميشه
در اينجا چار زندان است و در هر زندان چندين بند و در هر بند چندين حجره و در هر حجره چندين مرد در زنجير !

___________________________
اصلا از این پارچه ها خوشم نمیاد . لعنتی جلوی دید رو کامل میگیره . یکی دوبار نزدیک بود برم تودر و دیوار و پخش زمین شم . بساطیه ها ! . از زیرش هم نمیشه نیگا کرد . این نگهبانام عین گرگ گرسنه حواسشون به شکارهست . ظاهرا پیچیدن از دست اینا غیر ممکنه . البته باید صبر کنم ببینم چی میشه .کارنشد نداره . به قولش غیرممکن غیر ممکنه ! ولی رو اعصابن اساسی . چپ و راست دستور میدن . سر درد گرفتم . سیگار لازم شدم باز . ای خدا بگم چیکارتون نکنه . تو ترکیما ! این تیکه پارچه هم قوز بالا قوز شده . یک وجب طول ویک پهنی صورت عرض و بوی گند عرق و چرک فراوون که از سر و رویش میباره . خدایی اینجا بودنشم عذابه . عذاب الیم !
آخیش ! بالاخره اجازه داد پارچه رو بردارم .
ای خدا ! چرا سرم گیج میره . دنیا دور سرم چرخ میزنه .این نورهم اساسی اذیت میکنه . باید راه برم تا عادت کنم . از نوربه تاریکی از تاریکی به نور . سرم درد میکنه .
این پسرعجب بچه پرو روییه . سرمیچرخونی میخواهد آمار دور و برش را بگیره .باید حسابی مواظبش باشم .الانکه جاش امنه .ولی باید به بچه ها بگم که حواسشان باشه . این دانشجو جماعت خیلی خطرناکن . حاجی راست میگفت .اینها برای همه ما خطر ان .
خب ! بگذار ببینم اینجا چی داریم . در ودیوار سبز . رسما این بالای تهران انگارجنگل کاری کردن . آها ! سبزی برای آرامشه . اما اینجا ؟ آرامش ؟ نمیدونم . این سوال رو باید جواب بدهم .
خب حداقل مجبور نیستم کفش پام کنم . موکت خاکستری چهارخانه . برای شطرنج حالی میده .
آها ! اینم اصل کاری ! یک سنک دستشویی فلزی . خدایا شکر ! آب گرم هم دارم . تو این اوضاع باید پلیورم را نگه دارم . نباشه باید برم سراغ قرص و هزار جور بدبختی و مصیبت . اختلاف دمای آب گرم و هوا سر به فلک میذاره . شانسو ببین . این تحکیمیا تابستون اومدن صفا کردن شمال تهرون و رفتن . به ما که رسید باید بخوریم به مصیبت . خدایی سنگم تو این هوا میترکه . وای به حال آدم !
ظهره ! خدا رو شکر . صدای اذان رو میشه اینجا شنید . حداقل این یه صدا اینجا آزاده . آب که هست . بلند شم که تنبلی اینجا آدم بیچاره میکنه .
الله اکبر
جالبه ! مگه نگفتن اینا بی دینن ؟ این داره نماز میخونه . شاید بریده . شایدم فیلمشه . ولش کن . غذاشو میذارم تو و میرم . باید بگم این قضیه رو . شاید یه چیزی دستگیر طبقه پایینیا بشه .
خب ! خدا روشکر ناهارم اومد . بذار ناهار بخوریم فعلا . با شیکم سیر راحت تر میشه فکرکرد . ولی این یارو بد نیگا میکرد . مشکوک میزد اساسی . فکرکنم آمار پرونده داره .
ولش کن ! غذا رو بچسب فعلا تا بعد .
بذار یه لیوان آب بخورم تا بره پایین کامل .
- بیا ! این لباسا رو بگیر ولباستو در بیار و بذار تو این مشما .
به چهرش دقيق ميشم . فكر كنم همسنيم . جالبه والا ! صيد و صياد هر دو هم سن . نتيجه رو ببين . خندم ميگيره .
لباسم رو در ميارم و لباس آبي آسماني اينا رو ميپوشم . يه ده سالي بود كه يقه سه سانتي نپوشيده بودم . شلواره هم انگار شلوار خانواده بود . لاكردار سه تا مثل من توش جا ميشد . بايد يه برنامه واسه كمرم بريزم . وگرنه كمر شلوار رو بايد دست بگيرم و آبرو ريزي ميشه اساسي !
پليور قهوه ايم رو نگه ميدارم . بدون اون نميتونم تو اتاق بشينم .
لباس رو تا كردم و گذاشتم تو مشما . اميدوارم تا آخر اين ابتلا تاش به هم نخوره . مني كه هر روز صبح لباسام رو اتو ميكنم حساسم خب !
دور خودم ميچرخم . خيلي چيزا نوشته .
اينجا رو !
- معلم با يك فلش و مهر و معرفت و منزلت و معيشت . نوروز 86 .
ميدون بهارستان بود . زمستون 85 . معلما رو ميزدن اساسي . آره !همونان . عيد ؟ اينجا ؟ غريبه . خيلي غريبه . ته چشمام ميسوزه . صورتم داغ شده . باباي منم معلمه . سه سال معلم بودم . تفو بر تو اي چرخ گردون تفو .
باز دور خودم ميچرخم .
- خدايا ! نجاتم بده . بابا ، مامان ، منو ببخشين . اينجا انگار داغ شدن چشم عاديه .
خدايا ! اينجا چرا اينقدر اسماي ديوارا آشناست . كرد و ترك و عرب ايراني . تقويم عربي روي ديوار خيلي تو چش ميزنه . نميدونم من چندمين مهمون اين اتاقم . 44 . بعدا گفتن كه 44 شمارشه .
اي ول ! اين بشر هنوز زنده اس ! فرزاد خان كمانگر . 4/5/86 . 4 ماه يش اينجا بوده فرزاد . روح برشت رو هم زنده كرده .
- ... آمدند مرا بازداشت كنند . چون هيچ كس نمانده بود .
اينجا همه بودن . معلم ، كارگر ، استاد ، دانشجو ، چپ ، راست ، همه . مهموني اينجا براي همه هست . فقط لياقت ميخواد ظاهرا .
اون كاغذه چيه ؟ بله !بچه ها گفته بودن . براي قضاي حاجب بايد كاغذ بندازم بيرون . كليه ام داره آلارم ميده . كاغذ زرد . خنده داره به خدا
- بيا بيرون . چشم بندت رو بزن .
رفتم و برگشتم .
خسته ام . دو شبه درست نخوابيدم . بايد بخوابم .
- بيا بيرون !
چشام رو ميمالم و ميرم بيرون . هنوز گيج ميزنم .دست يه رفيق رو شونم . خدايا ! بچه ها هنوز زنده ان .
ميريم پايين . قطار دنبال هم .
اينو امضا كن
اتهام ! زور ! پس گردني !
شب بايد بخوابم از فردا سوال جواب شروع ميشه . از فردا تازه مبارزه شروع ميشه
در اينجا چار زندان است و در هر زندان چندين بند و در هر بند چندين حجره و در هر حجره چندين مرد در زنجير !

___________________________
_____________________________
راستي ! جناب كردان هم بالاخره به جعلي بودن مدركش اعتراف كرد . دكترايش كه جعلي است . ليسانس و فوق ليسانس او هم توسط دانشگاه آزاد و شخص آقاي جاسبي تكذيب شد . ميماند فوق ديپلمش كه البته مستند است و طبق اطلاعات واصله و قطعي از دانشسراي عالي منطقه گنبد كاووس (در استان گلستان) اخذ شده است . ايشان زماني در مجموعه نفت بوده و همچنين زماني معاون مالي اداري صداو سيماي جمهوري اسلامي بوده . با فوق ديپلم . به قول رئيس جمهور نهم مدركها كاغذ پاره اند . دوستان به دنبال كاغذ پاره نرويم . به دنبال پاره كردن كاغذ برويم !
و باز هم راستي ! شنيده ام چند تن از اساتيد گرامي كه بنده از ارادت مندان ايشان هستم از ايران خارج شده و هر كدام گوشه اي از جهان را فعلا به مدت دوسال براي فرصت مطالعاتي و تدريس و انديشه ورزي برگزيده اند . البته فرصت براي انديشيدن امري مبارك است اما متاسفانه در اين وضعيت حساس كه ايران به حضور فرزندان انديشه ورز خود بيشترين احتياج را دارد اين خروج بعيد ميدانم قابل توجيه باشد . البته اين خروج بر اساس خبرها براي مدت دوسال است . يعني بازگشت اين اساتيد موكول شده است به دوران مابعد انتخابات ايران و ايالات متحده . شايد اين دوستان منتظر اند تكليف مشخص شود تا تصميم بگيرند برگردند يا خير !
دوستان و اساتيد ! تجربه كادر رهبري حزب توده را پس از كودتا مد نظر آوريد . ايشان از كشور خارج شدند . سر را و انديشه را كلفت كردند اما بدنه نازك بود و به هيچ جا نرسيدند . راه تغيير ،آموزش و مطالعه و انديشيدن در همين جاي جهان است . انديشيدن و پرورش ذهنيت جز از مسير حضور در عينيت جامعه ايران نميگذرد . باشيد در ايران . از تاريخ درس بگيريد و به جاي متكلم و فيلسوف و فقيه جديد شدن با رسالتي روشنفكرانه در ميان مردم براي تغيير تلاش كنيد . تغيير براي برابري و آزادي در ايران
اسائه ادب اين كوچكترين را ببخشيد