هاجرگونه ، تقديم به زنان سرزمين شرف و مقاومت
در این روزگار سخت و بی مسئولیتی ، در این روزگاری که آدمیت دلار شده و انسان بودن پر از عدد ، هنوز هستند و بوده اند و خواهند بود کسانی که آرمان را و نه جیب را ارزش مینهند .
شعر زیر سروده استاد ارجمند دکتر محمد ملکی است در سالهایی که در زندان حاکمیت جمهوری اسلامی در دهه پرغصه 60 به سر میبرد . خطابش همسر و همسرانی ، مادران و زنانی است که در آندوران آنهمه رنج را پذیرا شدند و صبورانه ایستادند و درس مقاومت را به مدرسه انسانی آموختند .
تقدیم به زنان مبارز سرزمینم . به مادران هزار هزار شهید که فرزند یا فرزندانشان در تابستان 67 به ناحق و ظلم به مسلخ رفتند که در مسلخ عشق جزنکو را نکشند . به مادران اسرایی که امروز در بند جوراند . تقدیم به زنان سرزمین شرف و مقاومت
هاجرگونه
کتاب وحی را خواندی
ودیدی قصه زیبای ((هاجر)) را
در آنجایی که می گوید سخن
از ((ساره)) و فرمان او بر بردن ((هاجر))
به آن صحرای بی آب و غذا
تفتیده از گرما
کویری خشک و آتشناک و وحشت زا
و گرگان و ددان
آماده بلعیدن آن مادر و طفلش
وهاجر مظهر صبر و تحمل
گرچه تنها بود
اما با خدایش ارتباطی داشت
تنگاتنگ
در اعماق قلب پاک و بی نیرنگ
در آن ابتلاء سخت
هر رنج و مصیبت را پذیرا بود
و در سعی ((صفا)) و ((مروه))
و آن هر سو دویدن ها
امیدش بر خدای حی و دانا بود
********
تو زینب خواهر پور علی
سرباز دشت نینوا را می شناسی
زینب آن اسطوره صبر و صلابت
آنکه شورش کرد بر ضد خلافت
آنکه با مرگ عزیزانش
به شمشیر زبان
کاوید جان مرد و زن
پاشید بذر استقامت
آنکه برپاداشت
در هر عصر و هر جا
رایت آزادگی ، شورهدایت
آنکه درسی شد برای مادران و خواهران
تاریخ سازان جهان
تا بی نهایت
تا قیامت
***********
همسردرد آشنای من
تو هاجرگونه ، زینب وار
بر رنج و مصیبت ها
صبور و بردبار و پرتحمل بودی
ودر سالهای دوری و تحقیر و تنهایی
بسان زینب و صدها زن زینب صفت
این راهیان عشق و بیداری
صدای ((قم فانذر)) را
به گوش مردم پوشیده بر تن رخت پستی
در ستم آباد آن شهری
که نامردان کور و لال و بی تقوا
همان جمعی که از مردی فقط با نام آن شادند
و چون خوک کثیف و زشت
سر درآخور آب و علف دارند
در دادی
سرودی نغز سردادی
ندای عدل و آزادی
به مردان و زنان
در جای جای این جهان
هرشهر و هر وادی
پیام زندگی ساز صبوری را فرستادی
که ای انسان
((اگر تنهاتر از یوسف
به قعر چاه باشی
یا چو هاجر
در بیابانی بسان کوره سوزان
بی غذا و آب با طفلی پریشان))
غم مخور از سختی دوران
که پیروزیت نزدیک است
گر دل را به ((او)) دادی
((یاسر))
زمستان 1364
زندان قزلحصار
![[xavaran.jpg]](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhQ5NT78dupIHyxg3JR_4QWnDKdyWRRvQKjcnpKJiXsFDTXsW86OJgQmRyVUgdzUPK4Kx6fWJFUh7sb51leG4Tkoj6bCq9Cu8_oJzHcK8M0srhW5NuPC-ZooSSsInMQgROtMPhzAskm99s/s1600/xavaran.jpg)



