Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com نواي ني: February 2008

Thursday, February 28, 2008

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا . هر روز عاشورا و هر زمینی کربلا . معنای این سخن چیست ؟ چگونه انسانی میتواند مصداق باشد ؟
کوتاه بگویم . آنکه تقوای پرهیز را بداند که چیست . مصداق باشد برای حیاتی عقیده محور و جهاد و تلاش برای آن . فرزند تقوای صیام . حر ریاحی و زهیر و مسلم و شهدای کربلا . اینان مصداق اند و راه ایشان راه عزت مندی انسان و سیر بسوی او
اربعین شهادت مولا حسین تسلیت باد
یادمان نرود که حسین آرمانش چه بود و برای چه رفت و برای چه شهید شد . یادمان نرود
این الطالب بدم المقتول بکربلا

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, February 26, 2008

پيامدار غزل و اميد

اميد هيچ معجزي ز مرده نيست ، زنده باش

روزهاي تلاش براي گامي ديگر بود و حركتي براي تكميل حركت نخستين اصلاح كه البته بماند چرا اما نشد

بر در ديوار شعار اينچنين بود :

بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند

رونده باش

اميد هيچ معجزي ز مرده نيست

زنده باش

كنجكاو بودم كه اين چنين از اميد سرودن از آن كيست . چه كسي راست كه ميتواند در آن و اين روزهاي ايران زمين كه صده اي داستان دار اينچنين از اميد بگويد ؟ گفتند هوشنگ ابتهاج چنين سروده و من ماندم و علاقه اي دو صد به سايه پدرانه گسترده بر شعر معاصر ايران


متولد 29 اسفند 1306 است او . روزي بعدها به ياد مرد كبير ، مصدق جاويدان نام و ياد ،‌ به روز ملي شدن صنعت نفت بدل شد با تلاش ايرانيان و جانفاشانيشان . تولد شاعر اميد ايران در روزي شكفته شدن اميد استقلال براي ايرانيان بود .

ابتهاج هم غزل گفت و هم نو سرود و هم اهل مثنوي است اين مرد . ديريست گاليايش براي عشاق در زمانه درد راهنماي چگونه و چرا عشق ورزيدن و براي چه از خود گذشتن است .

سايه به به و چه چه كردن براي شعر را عبثي حماقت آميز و از براي خنده ميداند . برای سايه شعر گفتن يعنی اينکه آدمی با خودش صميمی باشد و حرف دلِ خود را بزند، نه اينکه چندان اسير درخشش و جاذبه‌ی الفاظ و کلمات و يا حتی ادبيات کلاسيک و موجود شود که سخن خود را هم از ياد ببرد. اين اندرز رايگان سايه به کار همه‌ی کسانی که خود را به شعر مشغول کرده‌اند (که به قولِ سايه «خدا آخر و عاقبتشان را به خير کند!») می‌آيد. شاعر بايد جوری شعر بگويد که گويی فقط برای خود می‌گويد و قرار نيست جايی کسی از آن تحسين کند يا برايش کف بزنند و به‌به بشنود


توضيح : سايه مرد بزرگ است و بزرگ مرد و يلي در ميانه ادب ايران زمين . اما براي او پليد و كسر نيست بازي با كودكان . چه كودك نشانه ازلي انسان پاك است بي غل و غش و قبل از پدرسوخته شدن انسان بي ريا . گاهي بايد اخلاق نيز آموخت


سايه اما با وجود آنكه خود به ديار شعر نو پا گذاشته و بسيار حالي ساخته از براي اهل دل از شعر نو اما شعر نو را به طنز شعر تنبلان ميخواند و ناكامش ميداند . گرچه در اين ميانه حساب بامداد بزرگ شعر معاصر ايران را جدا ميكند و او را بزرگتر از و ممتاز سايرين ميداند .

بايد در اينجا نكته اي را بگويم . جماعتي هستند كه سعي مفرط بر آن دارند كه هر شاعري را به ناف يك مكتب فكري و فلسفي ببندند و اصالت شعر را در پيش پاي منافع اين و آن انديشه مفيد يا مضر قرباني كنند . بايد گفت شعر از براي خود بصورتي ذاتي داراي ارزش است . شعر و شاعر زبان گوياي انسان بودن انسان است و منادي انسانيت و آن من انساني اسطوره اي . شعر ابزار نيست براي جماعتي . شعر تعهد انسان است به زيباترين وجه نسبت به خود و جامعه خويشتن . اگر قرار باشد شاملو به نفعي مصادره و مثلا بگوييم او چپ است . فروغ را هم بگوييم فمينيست است . سهراب را به هم نفع عرفان هندي مصادره كنيم و بعد قاعدتا با اين تفاسير نيما هم ميشود يك غرب زده و از امروزي ها جوانترها هم قيصر ميشود حكومتي (آنگونه كه برخي ميگويند) اما سوال اينجاست ؟ اگر همه اين مصادره ها درست باشد پس چه براي انسانيت ميماند ؟ چه براي سرايش ارزشهاي انساني باقي ميماند ؟ در اين ميانه لبه تيغي مشاهده ميشود . نه بگوييم شعر براي شعر است و تعهد بي معناست و اصلا هر خزعبلي در ميانه درد انسان را شعر بناميم و نه شاعر و شعرش را (كه البته دو مقوله جدايند . شعر تا قبل از سروده شدن در بند شاعر است و پس از سرايش رها از شاعر و قابل فهم و باز تفسير براي همگان و البته شاعر يكي از آنها) به ناف ايدئولوژي ها ببنديم و در حصار تنگ من و گروه من و انديشه من و حزب من محصورشان كنيم . شعر ترجمان انسان بودن انسان است و نواي دل انگيز ان اصالت ملكوتي انسان

بماند . سخن بسيار است . از سايه عزيز فاصله نگيريم بهتر است .

هنوز گوهر سايه براي وطنيان گرامي تبارمان آشكار نشده . چه هنوز از او روي بر ميتابند مدعيان فرهنگ . سايه را تا هست بايد دريابيم . او كه سراينده من و ماست و بازمانده نسل ماندگار شعر ايران

سايه فرزند گيلان است و با جنگل چنين زمزمه ميكند و شرح حال ميگويد :

ای جنگل! اينجا سينه‌ی من چون تو زخمی‌ست.
اينجا دمادم دارکوبی بر درختِ پير می‌کوبد،
دمادم!


يادمان نرود كه سايه حافظ معاصرمان است . يادمان نرود غزل به ياد سايه نفس ميكشد . در يابيمش تا نفس گرمش ياري ميكند غزلمان را

منابع : 1 و 2




پي نوشت :

به همت انجمن حمایت از کودکان کار و خیابان بازارچه ی خیریه ای برای حمایت از آن عزیزان در تاریخ جمعه 10/12/1386 به آدرس: اتوبان شهید حقانی ، خیابان شهید کوشا ، رو به روی ورزشگاه شهید کشوری ، پلاک 81 بر گذار می گردد

احتمال ميدهد ساعت شروعش حدودا 10 صبح باشد . پارسال كه بسي خوش گذشت و به لحاظ خروجي مالي هم خوب بود . اميد كه امسال نيز به همت عزيزان خير و اهل دل و انسان باز چنين شود .

به اميد

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Sunday, February 24, 2008

شايعه اي به نام شريعتي

توضيح : در سالهاي پس از پيروزي انقلاب بهمن 57 در باب عملگرهاي اصلي آن حركت تاريخي بحث و جدل فراواني در ميان متفكرين درگرفته است . گاهي كساني موافق بوده اند و گاهي مخالف و اكثر بر اساس آنچه ديده اند و نه انچه كه حقيقت است قضاوت ميكنند .
دكتر علي شريعتي را روزها و سالهاست كه معلم انقلاب نام مينهند و اتفاقا آن انقلاب مورد بحث را نه انقلاب دروني و فرهنگي و تغيير قوم به تعبير قرآن كه انقلاب بهمن 57 ميدانند . از اين منظر هم كسان زيادي به نقد شريعتي مينشينند و هر آنچه در روزهاي مابعد انقلاب گذشته برعهده شريعتي و انديشه هايش ميدانند و اگر موافق باشند تقديسش ميكنند و اگر مخالف باشند تقبيح .
اما شاگردان و فرزندان نسبي و فكري شريعتي ميدانند كه آنچه گفته ميشود نه شريعتي كه شايعه اي به نام شريعتي . شايد اين سخنان شبيه ترين فرد به علي شريعتي در چهره و نوع سخن بتواند دريچه جديدي در راستاي شناخت علي شريعتي و انديشه حقيقت محور او و تقابلش با مصلحت محوران بر روي كوشندگان راه حقيقت بگشايد . امري كه اگر روي دهد زهي سعادت است
از بانو دكتر سوسن شريعتي
خوردم زمين، تقصير ولتر بود. افتادم تو جوب، تقصير روسو بود*
انديشيدن به انقلاب، آن هم پس از آن، حتي اگر 30 سال بعد باشد، کار آساني نيست. بد و خوب يک انقلاب را تا هنوز زخم ها ترميم نشده اند و آن وعده هاي نخستين تحقق نيافته اند، نمي شود ارزيابي کرد. بايد يک «پس از آنً طولاني» طي شود تا انقلاب همچون يک امر نابهنگام يا يک محتوميت تاريخي، در يک روند قرار گيرد و پرداختن به آن ممکن شود؛ خير و شرش، اجتناب پذيري يا محتوم بودنش، اينکه عقبگرد بوده است يا حرکت به جلو و مباحثي از اين دست. هر انقلابي اين خصلت دوگانه را با خود دارد؛ آسيب مي رساند و سود نيز. تا زماني که حافظه ها فعال اند و از دريچه خاطرات خود به ديروز نگاه مي کنند نمي شود از انقلاب همچون پديده يي تاريخي از دلايل، روش ها و چشم اندازهايش صحبت کرد. اين است که تا اطلاع ثانوي که هنوز تکليف ها روشن نيست اظهارنظرات در اين باب يا از جنس خاطره نويسي است يا اظهار نظرات سياسي، يا جامعه شناسانه. همگي ناظر بر زمان کوتاه مدت. چيزي به نام تاريخ انقلاب منتفي است. واکنش ها غالباً از اين قرار است؛
پي نوشتها :
2-

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, February 20, 2008

من و اين روزها

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است

نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است

و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
نميدانم چرا خواستم اين شعر را اين روزها و در اين اوضاع و احوالم بر اين وبلاگ بگذارم . شايد نميدانمها باشد و نگفتنها . گاهي اشك تنها سخنگاه دل ميشود و براي داد بايد چاهي بيابي . نميدانم . نپرسيد كه هيچ نميدانم.
پينوشت : خدا رحمت كند مرحوم آيت الله توسلي را . مرد عزيز و صادقي بود . خدايش بيامرز كه عاش سعيدا و مات سعيدا
نوشتن هم برايم سخت شده . مانند زندگي كردن . نميدانم . اين روزها چشمهايم جايي را نميبيند . جايي را نميبينم . رنگ ديدنم رنگ نديدن شده . نميدانم . سردم است . خيلي سرد . هنوز تمام جانم دارد يخ ميزند . هنوز و ظاهرا براي هميشه
والله خير حافظا و هو ارحم الراحمين . تهمت بزنيد . دروغ بگوييد و تلاش كنيد براي به لجن كشيدنم . آبرو را خدا داده و هر آنچه او بخواهد ميشود . اما در انديشه آخرتتان هم باشيد . ان وعد الله قريب . وعده خدا نزديك است . كاش همه مان كاري كنيم كه در پيشگاه حضرت حق بتوانيم از خودمان دفاع كنيم .دلم گرفته از اين درد و از اين رنج . فرياد خدايا

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Sunday, February 3, 2008

مرد آزاد پريد و و رفت

ببين روزگار چقدر نامراد است كه اين چنين گل ميچيند و ميرود و نميگذارد لحظه اي خاطرت آسوده بماند . وسط ميهماني و خوش و بش با دوستاني كه پس از آزادي براي لطفشان به خانه مان آمده اند ناگهان خبر ميرسد . احمد بورقاني عزيز كوچ كرد و از ميان ما رفت
روزهاي همايش 100 امين سالگرد مشروطيت و تلاشهايش . مردي بس مهربان كه عزيز بود . گلچين روزگار است ديگر . مرد عزيز ديروز از ميان ما رفت
قلم به دست
بعيد ميدانم كسي او را بدون لبخند ديده باشد . بعيد ميدانم كسي باشد كه از مهرش بي بهره باشد . روزگار مديريتش در معاونت وزارت ارشاد مهاجراني در اولين دوران حضور خاتمي عزيز روزهاي اوج مطبوعات ايران بود .
روزهايي كه مطبوعات رها از هر فشار آزادانه سخن ميگفتند به پشتوانه اين مرد و امروز اما او رفت . نتوانست تحمل كند اين روزها را . روزهايي كه اصلاح طلبان به جرم اصلاح طلبي رد صلاحيت ميشوند و فرياد تظلم خواهي هم به جايي نميرسد . بورقاني تحمل اين روزها را نداشت .
مرد آزاد پريد و و رفت . اما او هست . ما مرده ايم . امثال او زنده اند
مرده آن است كه نامش به نكويي نبرند و نام بورقاني بر صفحه تاريخ ايران و بالاخص تاريخ مطبوعات ايران به نكويي خواهد ماند
پي نوشت 2 : نميخواستم تا روزها چيزي بنويسم . از باب اينكه نميخواهم در اين كوران خبرها به روزمرگي دچار شوم . همچنين استراحتي لازم است تا دوباره به شرايطي كه بايد برگردم . اما كوچ بورقاني امروز فقيد و هميشه عزيز نگذاشت . يادش گرامي
پي نوشت 3 : امروز بعد از ظهر عازم مشهد مقدس هستم براي زيارت آقا امام رضا (ع) . دلم براي حرم مولاي عشق و رحمت تنگ شده . آخر هفته ميآيم
از محبت تمامي دوستان متشكرم

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Saturday, February 2, 2008

به نام خداوند جان و خرد

بسم الحق

مانند ديوانه ها آمدم تا پشت شيشه ها و ... . بعد از 42 روز . مادرم . پدرم . اشك بود يگانه زبان دل . نميدانم اشك شوق بود يا غم . حسي با حسي ديگر . نميدانم ولي هرچه بود آن روز يادماني بود . يادگاري بود
بالاخره آزاد شدم . پس از 57 روز زندان . 36 روز انفرادي و بعد اجتماعي شدن . آزاد شدن با 80 مليون تومان وثيقه و هنوز نفهميدم كه اصلا 80 ميليون ميارزم يا نه ؟ نفهميده ام آيا اينقدر مجرم بودم كه بايد چنين وثيقه اي برايم ببرند ؟ آيا اينقدر مجرم بودم ؟
لحظه آزادي در ميان هرم اشك و داغ و داد فرياد زدم : آزادي خجسته آزادي . كاش هيچ بني بشري در بند نشود . زندگي پشت ميله ها سخت است سخت .
وقتي هم بيرون آمدم و مصاحبه هاي مادرم را شنيدم باز هم ... . پشتم تير ميكشد از يادش .
اما از همه دوستان و عزيزان ممنونم . از دوستان عزيز شاخه جوانان جبهه مشاركت ايران اسلامي كه سالهاست در كنارشان هستم ، از عزيزان و بزرگان دفتر پژوهشهاي دكتر علي شريعتي و از همه دوستان و برادران و خواهران عزيز . اگر بخواهم نامتان را ببرم بايد صد دفتر بنگارم . بپذيريد تشكر اين برادر كوچكتان را . من كوچكترين لياقت چنين لطفي را نداشتم . ممنونم عزيزان . ممنونم .
در تمام روزهاي زندان به ياد همه عزيزان بودم . لطفهايشان . خنده ها و گريه ها مان . روزهايي كه شادمانه ميخنديديم و غمگنانه گريه ميكرديم . روزهايي كه براي همديگر درددل ميكرديم و تسلاي اشكهاي هم بوديم . هر روز در مقابل چشمانم بوديد عزيزان . هر روز .
خسته ام . ميخواهم چند مدتي استراحت كنم و البته منتظرم . منتظر آزادي بقيه دانشجوياني كه در بند شدند . نام نخواهيد اما با يكيشان 13 روز هم سلول بودم و امروز من بيرون و او در سلول خود در اوين . كاش آزاد شود .
هنوز وقتي به آن روزها و حرفها فكر ميكنم سرم تير ميكشد . روزهايي بود كه از آزادي نااميد شده بودم . اگر نظر مرا بخواهيد ميگويم ما را خدا آزاد كرد . اگر لطفش نبود امروز همچنان در ميانه سلولهاي 209 بوديم . الحمد لله الرحمن الرحيم .
به اين جمله ايمان آوردم . ان الله يرزق من يشاء بغير حساب . منت خداي را عزوجل .
باز هم از شما عزيزان و همچنين اساتيد بزرگوارم تشكر ميكنم . ممنونم عزيزان
بيشتر نميتوانم بنويسم . ذهنم و دستانم ياري نميكند . در اين روزهاي محرم الحرام اباعبدالله الحسين محتاج دعاي شما عزيزترينانم . التماس دعا
يا حق
پي نوشت : دوستان از اين لطفتان سپاسگذارم . ممنونم عزيزان
علی کلایی را آزاد کنید


مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

براي تست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin