Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com نواي ني: April 2009

Monday, April 27, 2009

حواسمان باشد که فریب نخوریم . چاره اش آزمایش است

به نام یگانه خرد و اختیار
به نام خداوند عرفان برابری و آزادی
به نام خدا و به نام آزادی که جوهر تکامل و فلسفه انقلاب است .
واقعا خسته شده ام از این همه مرثیه سرایی . مرثیه بر زندانیانمان و بر شهدایمان و بر همه آنانی که حکومت ولایی می زند و می بندد و می کشد . تنها به جرم اینکه نمی خواهند زیر بار ستم زندگی کنند . نمی دانم ! شاید می بایست راه دیگری اندیشید . راهی که با درس گیری از آنچه سه نسل دانشجویی از سال 76 تا امروز داشته اند ، آنچه نیکو بوده است را بردارند و آنچه نادرست بوده است را بگذارند تا با توشه ای پر از انبان تجربه نسلهای قبلی به مبارزه ادامه دهند .
اما بار دیگر ظاهرا داریم تجربه کرده ای را تجربه می کنیم . باز بیش از دو ماه است که جمعی از بهترین فرزندان ایران زمین ، در بند ذوب شدگان در ولایت آقای خامنه ای اند و نمی دانیم که چه بر سرشان آمده . بیش از دو ماه است که احمد قصابان و مجید توکلی و عباس حکیم زاده و ترکاشوند و نریمان مصطفوی و دیگر عزیزانمان را بند کرده اند و صدایی و ندایی از کسی بر نمی خیزد که آخر چرا ؟ بیش از دو ماه است که حامد یازرلو و مهسا نادری و احسان عرفاتی و فرزاد ممد زاده و شبنم مددزاده و بسیاری از بهترین فرزندان مردم ایران در بند اند و کسی راه به جایی ندارد که آخر چرا اینان را در بند کرده اید ؟ کجایند و اصلا زنده اند یا نه ؟
نمی دانم . می دانید ! خبرها بسی سهمگین است . اسماعیل سلمانپور که یکی از دانشجویان پلی تکنیکی است ، باید از زندان به بیمارستان منتقل شود و آنقدر حالش وخیم می شود که به پدر و مادرش زنگ می زنند و از ایشان می خواهند که برای تحویل اسماعیل اقدام کنند . و البته امنیت بانان نظام ولایی تهدید می کنند که به کسی نگویید و وکیل و دیگر دانشجویان حق دیدار ندارند . حتی در خبر تنظیمی خبرنامه امیر کبیر هم ذکر نمی شود که آخر این جوان ایرانی و این دانشجوی عزیز در کدام بیمارستان بستری است ! و حتی رسانه های رادیکال جنبش دانشجویی ابا دارند از حضور خشمگین اما بی برنامه دانشجویانی که انسانیت را هنوز می فهمند و می دانند جنایت کاران ولایت مدار با جوانان ایرانی چه می کنند ! مگر نبود شب عید که پیکر امید رضا میر صیافی را ، بی جان تحویل دادند . پیکری که هنوز و پس از بیش از یک ماه ، برادرش جسارت دیدن تصویری که از پیکر امید رضا روی سایتها منتشر شد را ندارد و هنوز دیدگان پدر و مادر امید رضا گریان است از غم قتل او به دست امنیت بانان ولایت مطلقه
از آن سو خبرها سهمگین تر است . خطر فشار و مصاحبه بر روی دانشجویان جدی است . نمی دانم باز می خواهند برای پلی تکنیک چه برنامه ای بسازند که دست به فشار و شکنجه و انفرادی های طولانی مدت برای مصاحبه می زنند . اخر مگر این مصاحبه ها را مردم باور می کنند ؟ مگر مصاحبه علی افشاری را کسی باور کرد ؟ مگر این همه شوهای هویت مانند را کسی دیگر در ایران باور می کند ؟ جدا فکر می کنید مردم ایران به این بازی همیشگی رژیم ولایت فقیه اعتماد می کنند ؟
اما نمی دانم این دوستان تحکیمی در چه فضایی به سر می برند و اصلا چه می کنند ؟ خبرهای عجیب و غریبی از اردوگاه تحکیمی ها به گوش می رسد که تاسف بار و تعجب بر انگیز است . اینکه اول مطالبه می کنند و بعد احتمالا از میان اردوگاه کروبی یا موسوی سر در بیاورند ، اتفاقی است که نشانه های آن دیده می شود و ظاهرا قریب الوقوع به نظر می رسد . نمی دانم تحکیمی ها بر اسای چه تحلیلی می خواهند دست به چنین اشتباه فاحشی بزنند . مگر همین نظام ولایی نیست که بهترین دوستان دانشجو را به بند افکنده است ؟ مگر این دوستان پلی تکنیکی ، انجمنی و تحکیمی نبودند و نیستند ؟ در زمان آزادی اینان ، شورای مرکزی فعلی چه پاسخی میخواهد به دوستان از بند رسته خود بدهد ؟ آیا می خواهد بگوید درست در زمانی که خطر مرگ و کشته شدن برای شما وجود داشت و بیش از دو ماه از بازداشت شما می گذشت ، ما برای مطالباتمان با کروبی و موسوی جلسه می گذاشتیم و طرح مطالباتمان را منتشر می کردیم ؟ اصولا طرح مطالبات از چه کسانی ؟ از موسوی که نخست وزیر سالهای سرکوب و فشار اقتصادی دهه سیاه 60 است ؟ از کروبی که سابقه ای مشخص در کرنش در برابر ولایت مطلقه دارد ؟ آیا اصولا مشکل ما همین 4 سال آینده و خطر ادامه دولت احمدی نژاد است ؟ ایا احمدی نژاد معلول یک سیستم فاسد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی نیست که حال پس از سی سال دمل آن سر باز کرده و فرزند حقیقی سی سال حکومت ولایی چهره حقیقی این رژیم را نمایانده است ؟
نمی دانم ! حقیقت هر چه فکر می کنم نمی فهمم که این بساط – آنهم در این وضعیت دهشت بار زندانیان و دانشجویان در بند – برای چیست ؟!
ظاهرا دوستان تحکیمی و انجمنی و دانشجوی ما چنین تحلیل کرده اند که این مدعیان – به عقیده من دروغین اصلاح طلبی – بر سر وعده های خود می ایستند و اهل دروغ و دغل نیستند . البته تجربه نشان داده که بند بازان سیاست در ایران اهل وعده هستند . اما اهل عمل خیر . امروز همین کروبی و موسوی دم از آزادی دانشجویان زندانی می زنند . موسوی آنها را بهترین فرزندان ایران می نامد . کروبی نیز به این بازداشت ها تنها معترض می شود . تاکید می کنم ! تنها اعتراض و نه عمل اعتراضی . تنها حرف و نه عمل . مگر یادمان نیست که آقای خاتمی که 8 سال با ادعای اصلاح طلبی بر کرسی ریاست جمهوری نظام ولایی نشست ، بارها و بارها از برخورد با دانشجویان ابراز تاسف کرد . اما می دانید ! فقط ابراز تاسف کرد و کاری نکرد ! شاید بگویید که ابزاری در دست نداشت . فکر می کنم این میزان شجاعت را باید می داشت که اگر چنین اوضاعی را می بیند و می بیند که توانایی مدیریت کشور را ندارد و دست های پنهان امنیت بان نظام ولایی – در بهترین حالت البته که اگر بگوییم کل ماجرا یک پرده از نمایش اصلاح نبود و ایشان واقعا اهل اصلاحات بودند – در حال نقض صریح حقوق اولیه انسانی هستند ، استعفا بدهد . کاری که خاتمی نکرد . خاتمی انتخابات مجلس 7 ام را با اینکه می دانست انتصاباتی بسیار رسواست را انجام داد . باز هم استعفا نکرد که هیچ خود مجری انتخابات شد . در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 ، خاتمی به روشنی دستهای متقلب را دید . اما باز ماند و تنها از بد اخلاقی سخن گفت . در حقیقت شعار داشت بدون شعور و بدون عمل . (عرض کردم در بهترین شرایط و خوش بینی نسبت به اصلاح طلبان که البته باید در مورد صداقت آنها و راستگویی شان بحث فراوان کرد )
حال موسوی و کروبی نیز دوباره با ادعا آمده اند . کروبی با ان سوابق درخشان ! امروز مدعی حقوق بشر شده و حرف از لغو اعدام کودکان می زند . موسوی نیز سخن از آزادی انتقاد دانشجویی و مانند اینها دارد .
فکر می کنم برای باز شدن چشمهای دوستان دانشجویان تحکیمی و دیگر دوستان دانشجویمان نیز شده باید آزمایشی را برای این مدعیان اصلاح و تغییر ترتیب داد تا سره از ناسره تشخیص داده شود .
پیشنهادی دارم برای سنجش صداقت این حضرات و باز شدن چشم تحکیمی های عزیز ! باز شدن چشم برای اتخاذ تصمیمی که بعدها پیش خود ، شهدای راه آزادی ایران و رفقای زندانی خود و رنج کشیدگان در بند ولایت فقیه شرمنده نباشند . دوستان تحکیمی که امروز درست یا غلط بار کل جنبش دانشجویی به دوشتان افتاده ! امروز دوستان انجمنی و پلی تکنیکی پس از بیش از دو ماه ، هنوز در انفرادی های رژیم ولایی اند . بازداشت شدگان اول و دوم اسفند 87 نیز به همچنین . بچه های چپ دانشجویی و به خصوص محمد پور عبدالله نیز همچنان در بند است و از این زندان به آن زندان نقل مکان می شود . اسماعیل سلمانپور که دوست پلی تکنیکی ما و شماست نیز همچنان در بند است و جانش در خطر . بیایید برای سنجش صداقت این مدعیان و برای اینکه مشخص شود که آیا درست است که در این شرایط به جای تلاش برای رهایی دانشجویان ، به دنبال رای زنی با کاندیدا های انتصابات نظام ولایی باشید ، از ایشان یک امر را بخواهید . البته این پیشنهاد به صورت خام ارائه می شود و عقلای تحکیمی که خود را بزرگان جنبش دانشجویی می دانند ، می توانند آنرا کاملا به صورتی جا افتاده در آورند .
به طور مشخص از این مدعیان بخواهید که از نظام ولایی و دستگاه قضایی آن و دستگاههای امنیتی آن و رهبر آن بخواهند که بدون قید و شرط دانشجویان زندانی از بند آزاد شوند و در صورت عدم آزادی این دانشجویان با دادن بیانیه های اعتراضی صحنه انتخابات را به نشانه اعتراض ترک نمایند . بگذارید مشخص شود که آیا برای موسوی و کروبی ، قدرت بیشتر ارزش دارد یا بیگناهان در بند امنیت بانان . بدانید که رژیم برای گرم نگه داشتن تنور انتخابات و دو قطبی نشان دادن قدرت در ایران به این حضرات احتیاج دارد . حضور ایشان برای توجیه نظام ولایی و دادن ظاهری دموکراتیک به آن از نان شب هم برای حاکمان ولایت مطلقه واجب تر است . بنابراین مطمئن باشید که این استعفا و کناره گیری قطعا توسط رهبری نظام و کادر تصمیم گیرنده ساخت ولایی بررسی می شود و برای جلوگیری از آن اقدام می شود . نظام به اصلاح طلبان برای افکار عمومی دنیا و توجیه جنایت بار بودنش احتیاج دارد . قدری فکر کنید ! خاتمی چه زمانی و در چه شرایطی رئیس جمهور شد ؟! امروز در چه شرایطی هستیم ؟ موسوی کیست ؟ قدری تامل بایدمان .
فکر می کنم از نتیجه این سنجش بتوان مشخص کرد که آیا اینان در ادعای خود صادق اند یا کاذب . اگر این مدعیان امروز نتوانند از قدرت خود بگذرند ، ممطئن باشید فردا در صورت قرار گرفتن در موضع خطر یا در برابر امر ولی مطلقه ای چون علی خامنه ای ، جز عقب نشینی کار دیگری نخواهند کرد . باید مشخص شود که برای اینان جان انسانها و انسانیت با ارزش تر است یا قدرت و محبوبیت نزد رهبران نظام ولایی . آزادی و برابری انسانها باارزشتر است یا بقای نظام ؟ و مشخص شود که مسئولین نظام سرکوب در دهه 60 ، آیا هنوز به سرکوب معتقدند یا خیر
باز هم می گویم . کاش حواسمان باشد که چه می کنیم و چه می کاریم و با آبروی خود و آخرت خود (اگر مذهبی هستیم ) یا با اعتبار و حیثیت خود (اگر مذهبی نیستیم) چه می کنیم .
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
فاعتبروا یا اولی الابصار
منابع :
1- اسماعیل سلمانپور از زندان اوین به بیمارستان منتقل شد
http://www.autnews.ws/archives/1388,02,00022591
2- طرح مطالبات دفتر تحکیم وحدت از کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری دهم
http://www.autnews.ws/archives/1388,02,00022607
3- حداقل بگويند اتهام پسرم چيست
http://www.roozonline.com/archives/2009/04/post_12474.php
_____________________________
http://i26.tinypic.com/2wqs8ev.jpg

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Saturday, April 25, 2009

مصاحبه با دکتر هانی یازرلو:قصد مراجعه به سازمان ملل را دارم/ این ما هستیم که باید از سال 60 شاکی باشيم

دوم اسفندماه گذشته و در کشاکش بازداشت دانشجویان و اعتراضات به دفن شهدا در دانشگاه ها، نیروهای امنیتی به صورت هماهنگ با مراجعه به منازل برخی از خانواده های سازمان مجاهدین خلق در ایران، اقدام به بازداشت حدود 10 نفر نمودند. این افراد که پس از بازداشت به بند 209 زندان اوین انتقال یافتند، هنوز پس از گذشت بیش از دو ماه امکان ملاقات و تماس با خانواده های خود را نیافته اند.
بازداشت افراد خانواده های سازمان مجاهدین خلق در ایران در شرایطی صورت می گیرد، که مطابق قانون" تنها شخص متهم می بایست در برابر اعمال خود پاسخگو باشد، و اعمال فشار بر خانواده شخص ممنوع است." با این وجود در سال های گذشته، شماری از افراد به اتهاماتب چون" سفر به شهر اشرف " مورد بازداشت قرار گرفته اند. در حالی که به گفته برخی از این افراد، این سفرها بصورت کاملا قانونی و تنها به قصد دیدار با برخی از اعضای خانواده انجام شده است.
به همین مناسبت و برای اطلاع بیشتر از چگونگی برخورد با این خانواده ها، مصاحبه ای را با دکتر یازرلو، ترتیب داده ایم. که دو فرزندش(حامد و هود یازلو) در زندان به سر می برند وهمسرش نیز از سوی دادگاه انقلاب محکومیت سنگین 3 سال حبس دریافت کرده است.

- آیا شما و خانواده تان در طول حاکمیت سی ساله جمهوری اسلامی برخوردی با دستگاه قضایی داشته اید ؟ اگر توضیحی در مورد آن بدهید ممنون خواهیم شد .
به نام خدا و به نام آزادی که جوهر تکامل و کلمه اصلی اسلام و فلسفه انقلاب است . بنده در اواخر مرداد ماه سال 1360 تقریبا 28 مرداد – زمانی که در منزل پدری بودم و البته آن موقع در اداره بهداری گنبد کاووس کار می کردم بازداشت شدم. مأموران سپاه، شبانه به خانه پدری در آزادشهر یا همان شاه پسند سابق مراجعه کردند. برادرم بزرگترم برای پاسخ دادن به درب منزل رفت و چون گفته بود که من در منزل نیستم، آنها هم ایشان را به جای من آن شب بازداشت کردند که حدود یکسال و نیم این بازداشت به طول انجامید . خود بنده را هم سه روز بعد و زمانی که به اداره بهداری می رفتم - چون در درمانگاه یکی از روستاهای ترکمن صحرا ( کُرند ) کار می کردم - در فروشگاه یکی از اقوام ، مأموران سپاه آنجا را محاصره کردند و بعد پرسیدند که فلانی کیست . من خودم را معرفی کردم و آنجا بازداشت شدم و به مقر سپاه پاسداران آزادشهر انتقال داده شدم و یک شب آنجا بودم . بعد به مرکز سپاه پاسداران گنبد کاووس منتقلم کردند. حدود یک ماه در سپاه بودم و یکسری بازجویی های اولیه انجام شد . بعد به زندان شهربانی گنبد کاووس انتقال داده شدم و یک بار دادگاه رفتم . بیش از یک ماه هم آنجا بودم که یک روز همسرم به اتفاق حامد که چهار ماه و نیم اش بود ، به ملاقاتم آمد . در حین ملاقات مأموران همسرم را با حامد بازداشت کردند و به محل دادگاه انقلاب بردند . بعد از دو روز من را هم از زندان شهربانی گنبد به اتفاق مأموران سپاه به اهواز فرستادند . چون من دانشجوی اهواز بودم و محل فعالیت سیاسی زمان شاه ام هم اهواز بود و اوایل انقلاب هم در جنبش ملی مجاهدین برای چند ماه فعالیت داشتم ، دادگاه اهواز خواسته بود که من را به اهواز بفرستند. بعد به اتفاق همسرم و حامد انتقال داده شدیم و در آنجا مدتی در بازداشت گاه دادگاه در حبس بودیم . بازجویی های مکرری انجام شد و سپس به زندان کارون انتقال یافتیم و طی محاکمات متعدد بنده را به حبس ابد و همسرم را هم به 5 سال حبس محکوم کردند . حدود 5 سال بعد در اردیبهشت ماه سال 1365 ما را از زندان آزاد کردند . این اولین زندانی بنده . البته من و همسرم را با یک وثیقه آزاد کردند . البته لازم به ذکر است که در زمان دستگیری هیچگونه فعالیتی در سازمان نداشتم و این نکته قابل تأمل است . نکته دیگر که باید اینجا متذکر شوم این است که در سال 60 برادر همسرم و در تابستان سال 67 خواهر همسرم اعدام شدند .
- پس از آزادی چه اتفاقاتی افتاد؟
بعد من آمدم و کار می کردم تا اینکه برای ادامه تحصیلم اجازه دادند و رفتم پزشکی ام را گرفتم . البته در طول مدت تحصیل مجدد، دوباره مورد بازجویی های مکرر قرار گرفته و محروم از تحصیل هم شدم . اتهامات هم از قبیل فعالیت علیه شئونات اسلامی در محیط مقدس دانشگاه بود ! بالاخره سال 1373 بعد از 20 سال فارغ التحصیل شدم . در مطب کار می کردم . برای تخصص هم که البته جای ما نبود و اجازه آن را نداشتیم. تا اینکه سال 1377 برای بار دوم عده ای از مأموران اطلاعات سپاه هنگام ظهر به مطب آمدند و به من گفتند که برای 2 دقیقه کار داریم . در پاسخ من هم گفتم که فکر می کنم از آن 2 دقیقه هایی است که رفتم و چند سال طول کشید. گفتم و بالاخره با آنها رفتم و باز بازداشت شدم . 14 روز در انفرادی یکی از مقرهای سپاه اهواز در انفرادی بودم . بازجویی های مکرر شدم . در فردای قتلهای زنجیره ای که دوم آذر افشا شد و قتل مرحوم فروهر این اتفاق روی داد . من را هم به زندان سپیدار اهواز انتقال دادند. تا اینکه آنجا هم دو بار دادگاه رفتیم و بر اساس ماده 500 به یک سال حبس محکوم شدم .
- به چه اتهامی ؟
به اتهام ارتباط و هواداری از سازمان مجاهدین . یک اتهام ساختگی . بعد از یک سال که آزاد شدم دوباره سال 1379 بود که دیگر دیدم نمی توانم در اهواز زندگی بکنم . به تهران آمدم . زندگی داشت می گذشت تا اینکه دوباره آن اتفاق اردیبهشت 86 روی داد . روزی دیدم که اطلاعاتی هایی که در خانه مستقر بودند زنگ زدند و و گفتند ما خانه را بازرسی کردیم و کتابها و کامپیوتر را داریم می بریم بعد هم به شما اطلاع می دهیم، که من گفتم صبر کنید تا من به منزل برسم . چون فقط همسرم در منزل بود . ایشان تنها بود که آنها ریخته بودند و خانه را کاملا بیش از سه ساعت هر گوشه و زاویه اش را گشته بودند که مدارکی جمع کنند و ببرند که کیس کامپیوتر با هاردش برای حامد و هود و یکسری عکسهای خانوادگی ، کتابهایی که من از سی سال پیش داشتم به اضافه عکسهای خانوادگی ، پاسپورتها و حتی برگه های درسی بچه ها را هم با خود برده بودند . 12 روز بعد تلفن شد از واحد پیگیری اطلاعات که نزدیک چهارراه ولی عصر است . خواستند که آنجا برویم . روز اول خانمم با هود رفت . بازجویی شدند و بلافاصله همانجا بازداشت شدند و به انفرادی بند 209 اوین منتقل شدند .
- در مورد بازداشت همسرتان خانم دشتی (نازیلا دشتی) و فرزندتان هود گفتید ، دلیل این بازداشت چه بود ؟ چگونه با آنها برخورد شد ؟
دلیل بازداشت این بود که عید سال 86 تصمیم گرفتیم که خانمم برای دیدار خواهرش بعد از 25 سال جدایی به شهر اشرف برود . چون من خودم بیمار بودم و چندین بار عمل قلب کرده ام ، نمی توانستم همراه ایشان بروم . خروج آنها از مرز غربی کشور بود . چون من نمی توانستم بروم و در آن مقطع پسر بزرگم پروژه فوق لیسانس داشت ، ایشان را هم که نمی توانستم بفرستم ، با وجود اینکه هود داشت برای کنکور آماده می شد ، نهایتا تصمیم گرفتیم که تنها رفتن ایشان (همسرم) صلاح نیست و من از هود خواهش کردم که به همراه مادرش باشد . هود و مادرش به عراق و شهر اشرف رفتند . تعطیلات عید آنجا بودند و بعد برگشتند . حدود یک ماه و نیم بعد، در دهه آخر اردیبهشت ماه 86 بود که اطلاعات به خانه ریخت و به اصطلاح خودشان مدارکی را از خانه جمع آوری کردند و بردند .
- آیا می دانید که برخورد بازجوها با ایشان چگونه بود ؟
در برخورد اول که من حضور نداشتم . ولی در واحد پیگیری اطلاعات که خانمم و هود در روز اول یعنی روز ماقبل من و حامد بازجویی شده بودند ، گویا در آنجا هود ناسازگاری داشته و بلافاصله به بند 209 اوین منتقل می شود . در روز بعد هم که ما در واحد پیگیری اطلاعات رفتیم کاملا جو آرامی بود . و هیچ گونه درگیری یا توهینی در بازجویی های واحد اطلاعات انجام نشد .
در حال حاضر فرزند شما هود یازرلو هنوز در زندان است . همسرتان خانم دشتی چه مدت در زندان بودند ؟
هود بعد از 16 روز با وثیقه 200 میلیونی آزاد شد که بتواند در امتحان کنکورش شرکت کند و آنهم به اصرار . دادگاه در آن موقع که آقای موسوی بازپرس آنجا بود و فردی به اسم یوسفی که مسئول دفترش بود ، واقعا کارهای غیر معقولی انجام می دادند که ممکن بود هود در آن مقطع از امتحان کنکورش هم محروم شود ، ولی با اصراری که ما کردیم و پیگیری هایمان نهایتا با مداخله آقای حداد بالاخره هود با وثیقه 200 میلیونی آزاد شد و سه هفته بعد از بازداشت هم خانمم با وثیقه 100 میلیونی آزادشد .
- در این مدت در زندان انفرادی بودند ؟
بله در تمام طول این مدت در انفرادی 209 بودند .
- چه حکمی برای این پرونده صادر شد ؟
در آن مقطع حکمی صادر نشد . تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 87 تلفنی خواستند که همسرم و هود به دادگاه مراجعه کنند . ما گفتیم که دلیلی ندارد که تلفنی مراجعه بکنند و باید احضاریه فرستاده شود . از طرف دیگر به وثیقه گذار که از دوستان ما بودند تلفن زدند و تهدید کردند که اگر مراجعه نکنیم، وثیقه را ضبط خواهند کرد. حرف ما این بود که این کار خلاف قانون است . دلیلی ندارد که در یک مملکتی دادگاه انقلاب که ادعا می کند قانونی و رسمی است ، با تلفن احضار کند ؟ اصلا از کجا معلوم است که این کسی که تلفن کرده از طرف دادگاه است ؟ چه مدرکی دارد ؟ دلیل ما این بود که قانونا باید احضاریه بیاید . این طبق قوانین خودشان است . بالاخره وقتی دیدیم وثیقه گذار نگران است . ناچار شدیم، به دادگاه مراجعه کنیم. بنابراین هود و همسرم به دادگاه رفتند و در آنجا با فردی مواجه شدند که خلاف اخلاق معمولی دادستانی با پسرم به مجادله پرداخت و با ایجاد یک جو هیستریک، او را تهدید کرد که تو سال 60 را ندیدی ! و شروع می کند تهدید های اینگونه کردن و سال 60 را به رخ پسرو همسرم کشیدن . که سال 60 این کار و ان کار را کردیم .
- روزی که هود به دادگاه انقلاب رفت آیا همسرتان هم بودند ؟
بله همسرم هم بودند . بعد از این بی احترامی ها و بی ادبی هایی که در دادگاه صورت گرفته بود بلافاصله قاضی می گوید که وثیقه باید فک رهن شود . پسرم می گوید که فک چیست ؟ قاضی هم فکر می کند که پسرم قصد مسخره کردن او را دارد. به او می گوید که حالا نشان می دهم و میبینی ! تا اینکه دستور بازداشت و انتقال پسرم را به انفرادی بند 209 به اتفاق مسئول شعبه که فردی به نام آقای موسوی بود ، صادر می کند . در مراجعات بعدی که من داشتم ، وقتی با ایشان صحبت می کردم که آخر شما به چه دلیل توهین می کنید و به چه دلیل قلم و کاغذ پرتاب می کنید ؟ به من گفت: که من به یاد سال 60 افتادم ، حرفهای او من را یاد سال 60 انداخت . گفتم چه سال شصتی ؟ اگر قرار است کسی از سال 60 شاکی باشد ، این ما هستیم که باید شاکی بشویم . سال 60 به چه دلیل من و همسرم را بازداشت کردید و 5 سال در زندان بودیم ؟ این ماییم که متضرر شدیم . بالاخره متضرر باید شاکی باشد . اصلا چه لزومی داشته که از سال 60 با پسر من حرف بزنید ؟ پسر من که اصلا آن موقع به دنیا نیامده بود . چون متولد سال 66 است . گفتم که همسرم گفته که شما در آنجا توهین آمیز ، قلم-کاغذ پرتاب کردید ، خانم بنده را -با ادعاهای مشعشعی که خود آقایان در بخش اخلاقیات دارند -در بین آنهمه متهمین سالن دادگاه انقلاب ، با اسم کوچک و با آن حالت خاص خودش صدا و ایشان را می خواهد که به داخل بیاید و ایشان داخل دفتر می آید و در آنجا با او هم یک مقدار مجادله می کنند و بعد پسرم را بازداشت می کنند. لازم به یاد آوری است در مورد آزاد کردن وثیقه هم، سه روز بعد ، تازه زمانی که وثیقه گذار مراجعه کرده بود ، وثیقه را آزاد کردند . یعنی در همان روز وثیقه آزاد نشده بود. این نشان می دهد که فقط براساس یک اراده شخصی، پسر من باید بازداشت شود . انفرادی پسرم 38 روز طول کشید . در این 38 روز هم بازجویی های مکرر شد ، تا اینکه بعد از 38 روز به ما ملاقات دادند .
- این پرونده ها منجر به حکمی شد یا هنوز در جریان است ؟
بله . حکم دادگاه هود .البته بماند که در انفرادی بر پسرم چه گذشت. دچار خلط خونی شد و با آن فضای کثیف سلول که نه تمیز می کردند و نه وسایل در اختیارش می گذاشتند که تمیز بکند . 15 آبان ماه سال 87 دادگاه تشکیل شد و در این دادگاه همسرم و هود(پسرم) به سه سال حبس تعزیری همراه با تبعید به زندان گوهردشت محکوم شدند. .
- الان هود همچنان در حال گذراندن دوران محکومیتش هست ؟
بله
- به زندان گوهردشت منتقل شده؟
نه در زندان اوین است . چون دادگاه تجدید نظر هنوز تشکیل نشده است . ما از طریق وکیل اعتراض کردیم.
- وکیل پرونده تا چه حدی توانسته، اقدامات مؤثری روی پرونده انجام دهد؟
وکیل این پرونده دکتر محمد شریف است.
وکیل ، با توجه به فضای سیاسی که در کشور وجود دارد و انصافا نه دادگاه مستقلی هست و نه وکلا امکان دفاع قانونی دارند، قادر نیست– این نظر بنده هست . وکلا ،وکلای شریفی هستند – دفاع خاصی انجام دهد. چون پشت مسئله اصلا – اگر نظر بنده را بخواهید – چیز دیگری است . چرا باید حبس ؟ چرا باید بازداشت ؟ چرا باید کتک ؟ چرا زندان ؟ چرا زندانی سیاسی در بین مجرمین عادی و بد سابقه نگهداری شود ؟
- هود در حال حاضر در کدام بند اوین است ؟
هود در اندرزگاه 8 سالن 9 ، با یکسری زندانیان عادی است . مدتها هم بود در همین بندهای زندان اوین مورد بی حرمتی و اذیت و آزار قرار می گرفت . با وجود اینکه من خودم در سال 60 زندانی کشیدم ، زندانیان سیاسی جدا بودند . ولی الان اینطوری نیست . این هم یکی دیگر از موارد خلاف قانونی است که در مورد زندانیان سیاسی انجام می شود. متاسفانه فضا کلا به فضای سیاسی بر می گردد . هنوز نه جرم سیاسی تعریف شده ، نه حقوق زندانیان سیاسی به رسمیت شناخته شده و نه اینکه وکلای ما هم بهشان اجازه داده میشود که بتوانند از آن چیزی که واقعا قانونی است ، دفاع کنند .
- براساس خبرها فرزند دیگرتان حامد یازرلو هم در بازداشت به سر می برد . حامد کی و در چه شرایطی بازداشت شد ؟

و اما حامد . حامد در دوم اسفند ماه صبح ساعت 7:30 بازداشت شد .
- چگونگی بازداشت را بیان کنید؟
ساعت 7:30 درب آپارتمان زده شد . من هم به خیال اینکه نگهبان است ، در را خواب آلود باز کردم و دیدم که مأموران اطلاعات پشت در هستند . وارد شدند و بلافاصله با وجودی که گفتم خواهرم وسط هال و خانمم در اتاق خوابیده ، به طبقه فوقانی آمدند و شروع به بازرسی هاشان کردند. گشتند و جمع کردند و بردند . از جمله کامپیوتر را دوباره و سی دی هایی که در اتاق بود به اضافه کتابهای بنده – کتابهای باقی مانده ام را که دفعه اول نبرده بودند – و عکسهای دیگری را . ایندفعه شناسنامه و کارت معافیت سربازی پسرم را هم بردند .
- می دانید که حامد در حال حاضرکجاست و در چه شرایطی به سر می برد ؟ آیا در طول مدت بازداشت خبری از او دارید ؟
زمانی که حامد را بردند، گفتند که به بند 209 می بریم . می توانید شنبه – چون روز جمعه بود که به خانه ریخته بودند – اگر خواستید بیایید .اگر تا غروب آمد که آمد ، اگر نیامد شنبه می توانید به دادگاه انقلاب مراجعه بکنید . تا یک هفته دادگاه انقلاب به ما می گفتند بی اطلاعیم . ما از در نگهبانی دادگاه انقلاب زنگ می زدیم و شعبه دو می گفتند که ما خبری نداریم تا اینکه بعد از اصرار های مکرر، به معاونت امنیت زنگ زدم و از آنجا گفته شد که شما با شعبه سه امنیت تماس بگیرید . تا اینکه شعبه سوم امنیت پذیرفت که ما حکم بازداشت را دادیم . و تا اتمام بازجویی ها اجازه هیچ گونه ملاقات یا تلفنی داده نخواهد شد .
- یعنی هنوز هیچ گونه اطلاعی از وضعیت حامد ندارید ؟
بيش از دو ماه است که اصلا و ابدا حامد نه تلفن زده و نه به ما ملاقات داده اند . فقط هفته ای یکبار ، دو شنبه ها که ملاقات بند 209 است رجوع می کنیم .پولی می گذاریم .برای اینکه آنجا اگر نیازی داشت خریدی بکند و یا اینکه شاید دری به تخته ای بخورد یا تخته ای به در بخورد و ملاقاتی بدهند .
- چون خانواده شما هم درگیر این مسئله بوده است ، موج بازداشتی در یکم و دوم اسفند 87 اتفاق افتاد . که همان صبح که به منزل شما ریختند به منزل بسیاری از خانواده هم ریختند و فرزندانشان بازداشت شدند . فکر می کنید چرا این بازداشت ها انجام شد ؟ در واقع توقع دارید چه اتهامی را برای حامد یازرلو در نظر بگیرند ؟
با توجه به سوابق خانوادگی و با توجه به شناختی که از سایر بازداشت شدگان داریم ، تنها یک وجه مشترک بین همه وجود دارد . وجوه افتراقش را نمی دانم . ولی وجه مشترک تمام این خانواده ها این است که خانواده های سازمان مجاهدین خلق در ایران هستند . عرض کردم بنده 5 سال به اتفاق همسرم سال 60 به همین اتهام ، در سال 77 به همین اتهام و بعد هم رفتن به اشرف و برگشتن همسرم و فرزندم هود . بقیه افراد را هم که می شناسیم ، همگی یک نقطه مشترک دارند که خانواده های سازمان مجاهدین خلق هستند و افرادی از این خانواده ها در شهر اشرف هستند .
- آیا هود و حامد دانشجو هستند ؟
بله، هود مدیریت صنعتی ، دانشگاه غیر انتفاعی قزوین می خواند.
حامد کارشناس ارشد مهندسی هوا فضا از دانشگاه امیرکبیر است . ایشان دو سال پی در پی دکتری مهندسی هوا-فضا قبول شد ، ولی در مصاحبه ها ردش کردند . تا اینکه آخرین بار مشخص شد که دقیقا در رشته مهندسی هوافضا به دلیل سوابق خانوادگی -این را کتبا چیزی نگفتند ولی در بازجویی ها مشخص بود و اظهار می کردند – اجازه ندادند که دکترایش را بگیرد . با وجود اینکه ایشان از نظر رتبه علمی در امتحانات رتبه های مقبولی داشته است و حتی یکبار اولین نمره را آورده بود .
- آیا با خانواده های دیگری که بازداشت شده اند ارتباطی دارید ؟
بی ارتباط نیستیم . هر هفته همدیگر را در زندان اوین می بینیم و این سعادت اجباری را داریم که همدیگر را ملاقات کنیم . چون درد همدرد که داند جز همدرد . جویای حال هم هستیم و اگر خانواده ای احیانا فرزندشان تلفنی زده باشد ، اطلاع داده می شود که تلفن زده یا ملاقات داشته است . همدیگر را در دوشنبه های هر هفته می بینیم .
- چه اقداماتی خودتان انجام داده اید ؟ آیا جایی مراجعه کرده اید که بفهمید بالاخره فرزندانتان کجا هستند و در چه وضعیتی به سر می برند ؟ به طور خاص حامد و دیگر بازداشت شدگان اسفند گذشته ؟
روزهای دو شنبه که بند 209 اوین ملاقات دارد ؛ مراجعه می کنیم ، این آقایی که مسئول پاسخ گویی به خانواده ها هستند ، هر هفته می گویند که حالشان خوب است و اینجا هستند . هنوز هم اجازه ملاقات و اجازه تلفن ندارند . از مراجعاتمان به دادگاه هیچ نتیجه ای نگرفتیم . حتی اجازه دیدار با بازپرس را هم به ما ندادند .
- آیا در دادگاه دلیل خاصی برای این روند به شما می گویند ؟
دلیل دادگاه فقط این است که در حال بازجویی هستند و هنوز کارشان تمام نشده است .
- آیا موارد اتهامی آنها را به شما گفته اند؟
نه . دادگاه می گوید که فقط مجرم اند ، قبل از اثبات جرم مجرم اند و ما میگوییم که شما دلایل و اماره و بینه را نمی گویید، چرا بازداشت شدند و چرا این مدت طولانی در انفرادی نگه داری می شوند ؟ با حضور مأموران خودتان چرا ملاقات نمی دهید ؟ با حضور مأموران خودتان چرا اجازه تماس نمی دهید ؟ یعنی شکل خاصی از بازداشت است . والا دلیلی ندارد که نه تلفن و نه ملاقات و حتی اینکه بازپرس از مواجه شدن با ما پرهیز دارد . من همین دیروز بود که با تلفن صحبت می کردم ، هر بار هم منشی شعبه سه امنیت به ما پاسخ می دهد . اسمشان را البته نمی دانم . در آنجا بازپرس را ابتدا فردی به نام آقای حسینی معرفی کردند . ولی نه منشی و نه بازپرس را نمی شناسیم و چهره شان را ندیده ایم . چیز جالبی که هست اینکه ماموران وزارت اطلاعات اسمی از خودشان نمی دهند. فقط یک بار منشی شعبه 3 امنیت اسم بازپرس را گفت که فکر می کنم آقای حسینی باشد . چند روز پيش هم فردی که با من تلفنی صحبت می کرد.گفت: صبر کنید تا بازجویی ها تمام بشود . هر چه گفتیم که دو ماه است و آخر تا کی ؟ آیا الی الابد باید اینها در انفرادی باشند ؟ شما چند روز دستور بازداشت داده اید ؟ جواب نمی دهند . چند ماه باید باشد ؟ شما باید امضا می کردید . گفت آری ولی من مدت زمان را نمی گویم که تا کی باید اینها در چنین بازداشتی باشند .
- آیا اقدامی از سوی مراجع حقوق بشری یا ارتباطی از سوی شما با این مراجعه صورت گرفته است ؟ این سوال بیشتر در ارتباط با بازداشت خاص فرزند شما حامد یا دیگر بازداشت شدگان اسفند 87 پرسیده می شود .
اقداماتی که ما باید می کردیم و با توجه به شرایط که من هم وکیل را در جریان گذاشته ام . البته تا موقعی که در بازجویی هستند به وکیل اجازه نخواهند داد،پرونده را مطالعه کند. چون قبلا هم در مورد هود و همسرم همین گونه بود . وکلا بعد از اینکه دادگاه اعلام موافقت با وکیل میکند می توانند مداخله کنند . کمیته پیگیری بازداشت های خود سرانه را نیز در جریان قرار دادیم . دفتر کانون مدافعان حقوق بشر خانم شیرین عبادی هم که بسته است . ولی از طریق افراد و شخصیت ها ، به همه اطلاع دادم که چنین چیزی تا کی قابل تحمل است ؟ چه طور می شود تحمل کرد ؟ و هیچ کسی هم جواب مشخصی نمی دهد . محافل حقوق بشری هم خودشان تماسی تا به حال با ما نگرفته اند که بتوانیم با آنها مستقیما صحبت بکنیم . ولی قصد مراجعه دارم . قصد مراجعه به سازمان ملل را دارم . اگر بخواهد این بازداشت ها به این شیوه جلو برود و به این شیوه غیرقانونی بخواهد ادامه پیدا بکند ، مسلما وقتی که اگر از داخل نتوانم نتیجه بگیرم این حق خود بنده است که به همان سازمانی رجوع بکنم که آقایان عضویت در آن سازمان را دارند . یعنی سازمان ملل . اینها کنوانسیون ها و میثاقهای حقوق بشری و بین المللی را امضا کرده اند . پس این امضاها برای چیست ؟ آیا حق من به عنوان پدر فرزندانم و یک همسر ، هست که اعتراض بکنم که این چه حکمی است ؟ این چه بازداشت هایی است ؟ این کجایش اسلامی و شرعی و اخلاقی است ؟ اصلا کجای این کارها با منطق بشری سروکار دارد ؟ اصلا از این کارها چه در می آید ؟ آیا رفتار انسانی هست ؟ به چه دلیل ؟ آیا حبس بصورت انفرادی آنهم با این مدت طولانی ، مصداق عینی و آشکار شکنجه جسمی و روانی متهم است یا خیر ؟
- تشکر می کنم از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید . اگر نکته ای باقی مانده است بفرمائید
و اما کلام آخر . امیدوارم هرچه زودتر این مسئله به یک شکل انسانی ، اخلاقی و عاقلانه پایان پیدا بکند . و ما هم از این همه فشار که در این مدت به خاطر این وضعیت بهمان وارد شد – با این وضعیت بیماری – ان شاء الله امیدوارم که هر چه زودتر ختم به خیر بشود . و یک چیزی که انسانی است انجام شود . امیدوارم اینچنین شود . منتظرم که این چنین شود . اگر نشد آن موقع باید فکری کرد .
__________________________
حقيقت گرفتن اين مصاحبه كار آساني نبود . چرا كه مسئله سازماني خاص كه داراي سابقه اي مشخص است و در حاكميتي كه بين خود و آنها درياي خون مي بيند كار ساده اي نيست . اما تنها به يك دليل اين مصاحبه را ترتيب دادم . اين كه حاكميتي با گروهي خاص كه اپوزسيون اش است درگير باشد چيز عجيبي نيست . اما مسئله اينجاست كه آيا خانواده هاي افرادي كه نظري يا عقيده اي خاص دارند و عضو سازمان يا گروه يا مجموعه اي خاص اند نيز بايد تاوان پس بدهند ؟ انچه در اول و دوم اسفند 87 روي داد برخورد با خانواده هايي بود كه با وجود نسبت خانوادگي با طيفي خاص سالها در اين مملكت زندگي كرده و ارتباطي با آن سوي مرزها نداشته اند . حداكثر رفته اند تا عزيزان خود را ببينند . اينكه جواناني از اين خانواده ها كه بعد از سال 60 متولد شدند و اصلا آن روزها و شرايط را نديده اند به جرم اينكه از خانواده اي خاص اند بازداشت شوند از مصاديق بارز نقض حقوق انساني است . نقضي كه به دليل بغرنج بودن مسئله افراد سعي مي كنند با چشم پوشي از آن بگذرند . اما آن جوان 20 و خورده اي ساله انسان است و حق انساني در حال ضايع شدن . كاش جداي از مسائل حزبي يا گروهي يا عقيدتي به امور انساني نگاه مي كرديم . يادمان نرود انسان بما هو انسان قابل ارزش و كرامت است . كاش انسان بودن از يادمان نرود
__________________________
دلم براي عزيزان پلي تكنيكي تنگ شده . خدايا ! از زندان جهل و جور حاكميت ضد انسان نجاتشان بده
____________________________
مادر بزرگوار ريحانه حقيقي عزيز به رحمت ايزدي پيوست .
مي دانم درد فراق مادر دردي است جانكاه و تنها خدا مي داند كه اين روزها ريحانه خانواده گراميش چه رنجي را تحمل مي كنند . اما ريحانه جان ! من را و ما را لايق بدان و در غم خودت شريك بدان . هجران يكي از زيباترين گوهرهاي زندگي انساني يعني مادر درد را افزون مي كند و روزگار را به رنج مي كشد . يادش گرامي كه عزيز بود و انسان . بزرگ بود و از اهالي امروز . عاش سعيدا و مات سعيدا
رحمه الله لمن قرا الفاتحه مع الصلوات

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, April 17, 2009

يك نفر در آب دارد مي سپارد جان

گاهي لحظه اي و گاهي حركتي به تنهايي يك زندگي را تباه مي كند . گاهي يك فداكاري به نام عشق و به كام مرگ . گاهي يك نبخشيدن به قيمت يك زندگي تمام مي شود .
همه اين جملات را مي توان در داستان دل آرا خواند . دختري 17 ساله نقاش و اهل هنر . تنها يك اشتباه . يك قتل . قتلي كه در ابتدا او گردن مي گيرد و بعد مشخص مي شود كه او به فداكاري بزرگي دست زده . فداكاري از سر شايد دوست داشتن و از سر فريب خوردن . خودش مي گويد : ((من تحت تأثير حر‌ف‌های پسر مورد علاقه‌ام قرار گرفتم که گفت تو قتل را گردن بگير، چون کمتر از ۱۸ سال داری اعدام نخواهی شد. من به قتل اعتراف کردم اما اين اعترافات واقعيت نداشت. )) او اعتراف كرد . اما حرفهايش واقعيت نداشت . اما حيف ! در اين وانفساي انتقام و فرهنگ انتقام چه كسي حرفهاي اين دختر ديروز17 ساله و امروز 23 ساله را باور مي كند ؟
خانواده اي داغدار شد قبول . اما شش سال است كه دل آرا هر شب و روز با مرگ دست و پنجه نرم مي كند . ساده نيست شش سال متهمي باشي در كنج زندان و در انتظار حكم اعدام . ساده نيست نشستن و ماندن كه كي مرگ به سراغت مي آيد و طناب دار را به گردنت مي آويزند .
خودش مي گويد قاتل نيست . وكيلش عبدالصمد خرمشاهی نيز مي گويد دل آرا قاتل نيست . پدرش براي قاضي القضات نظام ولايت فقيه نامه مي نويسد و مي گويد : ((شش سال است که در کابوس مرگ و زندگی دخترم زندگی می‌کنم. جناب آقای شاهرودی، در عذاب اعدام يک دختر ۲۳ساله زندگی کردن کار بسيار دشواری است. هيچ کس نمی‌تواند اين لحظات دردناک را که من شش سال تحمل کردم، تحمل کند. اما آنچه به من قوت می داد و سختی ها را تحمل می کردم اين بود که دخترم با توجه به مدارک بسياری که ارائه شد و شما نيز آن را بررسی کرديد از قصاص تبرئه شود . )) اما خب ! ظاهرا آن قاضي القضات فعلا كه گوشش بدهكار نبوده .
وقتي كشت دل آرا كودك بود . مگر كودكان را به گناه اعدام مي كنند ؟ مگر نپذيرفته اند قوانين جهاني را ؟ چه خبر است در اين وانفسا كه اينان به هيچ معاهده اي پايبند نيستند ؟ چه خبر است ؟
دل آرا دارابي اعدام مي شود . خبري است سخت اما واقعيت دارد . اما مگر اعدام دل آرا كسي را زنده مي كند ؟ مرگ دل آرا تسكين دهنده كدام قلب است ؟ اصلا چرا كارمان به جايي رسيده كه از مرگ ديگران (هرچند كشنده عزيزمان) آرامش ميگيريم ؟
اما مگر دل آرا نمي گويد من نكشته ام ؟ مگر وكيلش نمي گويد كه او نمي تواند قاتل باشد ؟ مگر نمي گويد : ((ايرادهای زيادی در پرونده وجود دارد و مدارک موجود در پرونده نشان می دهد اين دختر قاتل نيست. دل‌آرا چپ دست است و با توجه به ضربات وارده به مقتول و شواهد ديگر، ممکن نيست اين دختر قاتل باشد . )) متهم مي گويد او قتل نيست . وكيل هم بنا به مستندات قطعي مدعي اين مسئله است . اما يك سوال ! چرا قاضي پرونده بنا به اين مستندات و قطعيات كه وكيل مدعي وجود آن است لختي درنگ نمي كند و دستور مرگ مي دهد ؟ آقاي قاضي ! دستور مرگ دادن مگر لذت دارد ؟
دل آرا دارابي تا 4 روز پس از تاريخ 27 فروردين 88 بايد اعدام شود . مگر اينكه رضايت اولياي دم جلب شود و دل آرا را نكشند . بسياري بوده اند كه دم طناب دار از مرگ رسته اند . اما آيا اين بار هم بخشش جاي انتقام را خواهد گرفت ؟
در سنت ما ايرانيان است و ضرب المثلي قديمي كه لذت عفو را بر انتقام ارجح مي داند . دل آرا دارابي يك مثال است . مثالي بر رخت بر بستن رحم و مروت و بخشش از ميان ما . امروز اگر دل آرا آزاد هم بشود باز هم روح اين دختر را بايد سالها تلاش كرد تا ترميم شود . به نقاشي هايش دقيق شويد . جز مرگ و سياهي و وحشت چيزي مگر مي توان ديد ؟ از يك دختر 23 ساله امروز و 17 ساله ديروز چه انتظاري مي توان داشت ؟ شش سال است كه زير سايه مرگ زندگي مي كند . كاش خانواده مرحومه متوجه باشند كه چه مي كنند . شش سال است روح و روان اين دختر نقاش زير شديدترين فشارهاست . شش سال هر لحظه در انتظار مرگ و شايد هر لحظه در خود آرزوي مرگ داشتن ساده نيست .
دل آرا دارابي قاتل باشد يا نباشد به هر حال يك انسان است . كسي كشته شده . آيا دفع شر به شر عقلاني و مجاز است ؟ خانواده داغ ديده كه البته شش سال است از داغشان مي گذرد آيا لحظه اي به اين فكر كرده اند كه داغ را با داغ گذاشتن بر دل ديگران پاسخ دادن شيوه انساني نيست ؟
اصلا آيا اعدام مجازاتي امروز پذيرفته شده است ؟ آيا نمي بايست مجازاتي جايگزين را براي اعدام به رسميت شناخت و تبيين كرد ؟ در از سال 1985 تا امروز بيش از چهل كشور مجازات اعدام را لغو كرده اند . آيا بهتر نيست اثرات اين لغو حكم را در آن كشورها ببينيم و قضاوت كنيم . آيا لغو حكم اعدام به بيشتر شدن خشونت ها ياري رسانده است يا به كمتر شدن آن ؟ آيا وقتي حاكميت خشونت نمي ورزد و خشونت حكومتي را اعمال نمي كند شهروندان نيز تبعيت نخواهند كرد ؟ يادمان نرود كه به قولي الناس علي دين ملوكهم . مردمان بر سيره حاكمانشان رفتار مي كنند . حاكم مبلغ خشونت اين فرهنگ را در ميان مردمش نهادينه مي كند .
نمي دانم چرا هميشه در بدترين خصوصيات ما در صدر جدوليم ؟ حاكمان ولايي آيا به اين انديشيده اند ؟ دراعدام هم پس از چين دومين كشوريم . در سال 2004 بر اساس آمار به دست آمده بيشاز 159 اعدام در ايران انجام شده است . چرا ؟ چه كرده ايد كه مجبوريد شهروندان خود را اعدام كنيد ؟ كدام اخلاق را در ميان مردمان رواج داده ايد كه امروز متوسل به طناب دار شده ايد ؟
بعد هم راستي يادمان نرود . حكومت ولايي سابقه كشتار بيش از 33 هزار نفر را در مرداد و شهريور 67 در كارنامه خود دارد . تنها به جرم دگرگونه انديشه ورزيدن و نفي رژيم ولايي .
به هر حال . بحث كشتار 67 دردي است كه هرجايي سر بر مي آورد . اما سخنش را بايد به جايش گفت . دل آرا دارابي امروز هنرمندي است و دردمندي است كه بنا به گفته خودش به جرم نا كرده قرار است به حكمي غير انساني به قتل برسد . نمي دانم خانواده مرحومه مهين اين نگاشته را مي خواند يا نه ؟ اما از ايشان مي خواهم بنا به قانون انسانيت اين ماجرا را فيصله دهند و با رضايت خود دل آرا را از بند برهانند . دل آرا به قاضي خود اميدي ندارد .به قاضي القضات هم كه حقيقت هيچ كس در ايران اميدي ندارد . تنها اميد او و همه فعالين حقوق بشر و پيگيران اين مسئله به خانواده اي است كه مي تواند اين ماجرا را فيصله دهد . اگر خود ما محكومان در كنار هم نباشيم و بخشش را و انسان بودن در ميان خود نهادينه نكنيم مطمئن باشيد حاكميت ولايي كه خشونت ذاتي اش است چنين نخواهد كرد .
منابع :
1- دل‌آرا دارابی در يک قدمی اعدام، راديو فردا
_______________________
________________________
حامد یازرلو، کارشناس ارشد هوا فضا که در جریان بازداشت های گسترده در اسفندماه در منزلش بازداشت شده بود، پس از گذشت 57 روز همچنان در بند 209 زندان اوین نگهداری می شود و نسبت به شرایط او اطلاعی در دست نیست.
هود یازرلو، برادر وی، پیش تر از سوی دادگاه انقلاب تهران به تحمل 3 سال حبس تعزیری محکوم شده بود و هم اکنون در بند 8 زندان اوین نگهداری می شود. همچنین مادر این خانواده نیز، با داشتن 3 سال حکم، در انتظار دادگاه تجدید نظر به سر می برد.
گفتنی است حامد یازرلو، از جمله دانشجویان ستاره دار است که با وجود قبولی در مقطع دکترای دانشگاه امیرکبیر، طی دو سال متوالی، امکان ثبت نام و ادامه تحصیل را بدست نیاورد.
لازم به ذکر است، در ماههای اخیر، بازداشت افراد خانواده های اعضای سازمان مجاهدین خلق در ایران شدت یافته است. این افراد، که به اتهام ارتباط با گروهک های مخالف نظام مورد محاکمه قرار می گیرند، از جمله کسانی هستند، که برخی از اعضای خانواده شان، عضو سازمان مجاهدین خلق هستند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, April 13, 2009

فکری ، کاری ، حواس جمعی یا پرتی ؟

نمی دانم دو ماهی می شود شاید . دو ماه و نمی دانم بیشتر از چند روز یا کمتر از چند روز . یاران پلی تکنیکیمان ، فرزندان رزمگاه پلی تکنیک بازداشت شدند . سر و صدا کردیم . داد و بیداد . خانه ها سر زدیم . نوشتیم و گفتیم که باز دوباره رزمگاه پلی تکنیک گر گرفته و این بار تو این فضای شهر تاریک بار دیگر وقت شورش شده نزدیک .
چند وقتی گذشت . به سال تحویل نزدیک شدیم . تا آن موقع همچنان خانه ها را می رفتیم . خانه را نریمان مصطفوی را بودم و دیدم تلاش دوستانش را . فریاد ، خواهش ، ناراحتی و درد از چهره دوستان پلی تکنیکی و فعالان دانشجویی می بارید . آخر دوستان گرامی شان ، احمد و عباس و نریمان و مجید و دیگران در بند بودند . دوستانی که امسال دیگر حداقل باید رهایی را تجربه می کردند . احمد و مجید دوباره شب عید شده بود و در بند بودن را تجربه می کردند .
گذشت تا ساعت سال تحویل . ابتکار زیبای فرزندان دانشجوی ایران زمین . حضور پشت دیوار اوین و بعد بازداشت شورای مرکزی تحکیم و خانواده های اسدی و مصطفوی . میلاد را با پدر و مادرش بازداشت کرده بودند . حق داشتند ! مقصر بودند خانواده ها در پرورش فرزندانی که به جای سکس و اعتیاد کمر همت بسته اند برای برقراری حقوق بشر و برابری و آزادی همه ایرانیان . این گونه فعالیت در نظامی که خود را بهشت آفرین روز زمین می خواند و البته جهنمی تاریخی آفریده خب ! جای جرم نهادن هم دارد .
تعجب کردیم . هم از بازداشتشان و هم از آزادی زود هنگامشان . این بار رفتار امنیت چی ها عجیب بود . شورای مرکزی تحکیم بازداشت می شوند . زیر یک هفته همه آزاد می شوند . شورای مرکزی ای که وقتی بازداشت می شد پس از یک ماه با هزار مصیبت و فشار بیرون و درون مرز و با احساس هزینه کردن امنیتی ها آزاد می شد این بار تنها کمتر از یک هفته در بند بود . رفتار ها اما بد بود . اما اوضاع بدتر . دیگر روزها بود که دیگر کسی از پلی تکنیکی ها حرفی نمی زد . انگار نه انگار که پلی تکنیکی ها در بند بودند . آخر می دانید ! ما فصلی هستیم و نو که برایمان به بازار می آید کهنه دل آزار می شود . رفتارمان را نگاه کنیم . شده ایم عین این کارگران فصلی . زمانی که شلوغ می شود هستیم . بعد خسته می شویم و می رویم پی کارمان و دیگر نیستیم . کار پیگیر حقوق بشری هم برایمان بدل به یک جوک شده !

فکر می کنم ششم فروردین بود . جماعتی کمپینی جمع می شوند که بروند عید دیدنی . خبر می رسد که سر از کلانتری در آورده اند و بعد عده ای اوین و عده ای قزل حصار . باز یک موج بازداشت . باز هم حدس زدیم که برخی بازداشتیان را طولانی مدت باید در میهمانی وزارت اطلاعات در اوین ببینیم . اما خب ! باز دوباره آزادی سریع ایشان را به عینه مشاهده کردیم . ماجرا چیست ؟ چرا چپ و راست می گیرند و سریع آزاد می کنند و موج تبلیغی درست می کنند ؟ چرا در این میانه از شیران پلی تکنیک ، از بازداشتی های یکم و دوم اسفند یعنی فرزاد و شبنم مددزاده ، حامد یازرلو ، مهسا نادری ، احسان عرفاتی و فاطمه ضیایی و دیگران خبری نیست ؟ چرا از بچه های چپ دانشگاه ، از محمد پور عبدالله و دوستانش خبری نیست ؟ اما خب ! کسی نپرسید . کسی رسانه ای نکرد این سوالات را . باز نو آمد و کهنه دل آزار شد .
این اخلاقی شده برای فعالین ما . زندانی قبلی تا جایی اعتبار دارد که زندانی جدیدی نباشد . زندانی جدید یعنی فراموشی زندانی قبلی و این داستان همچنان ادامه دارد .
از وضعیت سلامتی عباس خبری نیست . از احمد ، از مجید و باقی پلی تکنیکی ها . از شبنم و فرزاد که قاضی حداد که اثبات کرده شاگردی لاجوردی را و ظاهرا در دوران سیاه شصت هم دوره آموش می گذرانده نزد استادش بازجو و قاضی و دادستان و ... لاجوردی ، قاضی شان است هم خبری نیست . حداد حتی از نشر خبر اینان هم ترسان است . به خواهر مددزاده ها اخطار کرده بود که پخش خبر نکند و تهدید و نام بردن چند نفر خاص . باقی هم همینطور . احسان عرفاتی . حامد یازرلو که هنوز از او خبری نیست و پدرش نگران است و مضطرب . برای برادرش هود هم سه سال بریده اند . سه سال به جرم همراهی مادر و تنها نگذاشتنش . آی آدمها ! فقط برای دیگران سه سال نمی برند . اگر سه سال زندان فاجعه است برای همه فاجعه است . برای هود که یکسال از زندانش گذشته و برای مادرش بانو نازیلا دشتی که او نیز به سه سال زندان محکوم شده . فعالین محترم ! سه سال برای همه فاجعه است !
فاطمه ضیایی که هنوز تماسی نداشته . مهسا نادری که طبق آخرین اخبار در کنار پدر است . پدری که خود در بند است به جرم شرکت در مراسم سالگرد شهدای گلزار همیشه جاویدان خاوران .
وضعیت عجیبی است . گریه های مادر پورعبدالله را می شنویم . اما فقط می شنویم و رد می شویم . ماجرا قدیمی شده آخر . امروز زندانیان جدید روی بورس اند . ما هم که کارگران فصلی . تنها چند روزی پس از بازداشت ماجرا برایمان مهم است .و بعد یادمان می رود و می رویم سر کار و زندگی خودمان .
ممکن است این روزها برای ما یک ماه و دو ماه گذشته باشد . روزهایی که روز و شبش مانند برق و باد باشد . عید هم که بوده و تفریح عید هم شامل حالمان شد و عید دیدنی و الی آخر .اما می دانید ؟ هر روز زندان انگار چند روز و چند ماه و چند سال می گذرد . زندانی به خصوص اگر انفرادی هم که باشد در روزهای متمادی است که زیر فشار قرار میگیرد . انفرادی است که سعی می کند تا زندانی را آلینه کند . از خود بیگانه شدن زندانی موجب می شود هر چه بازجو می خواهد از زبانش بگیرد . این روش سفید شکنجه است که وزارت اطلاعات ایران به صورتی آشکار اجرا می کند . اتفاقا که هر روز باید بیش از روز قبل تلاش کنیم برای رهایی عزیزانمان . اما خب ! ما کارگران فصلی هستیم و نو برایمان از کهنه با ارزش تراست .
نمی دانم این همه نقد را چگونه و با چه زبانی باید بگویم . اما تنها نگاهی به کارنامه فعالیت برای رهایی دانشجویان در دو دهه ابتدایی ماه فروردین 88 به عینه نشان می دهد که فراموشی کار دستمان داده و یادمان رفته هنوز این آدمها در بند اند . بعد هم با کلاس روشنفکری سیگاری و یا پیپی می کشیم و قهوه ای می خوریم و به نقد حافظه تاریخی ضعیف مردممان (که واقعیت است و انکار ناپذیر) دست می زنیم . اما خب ! خودمان وضعمان از انها هم بدتر است . آنها در دهه ها و سالها فراموش می کنند و ما حافظه مان به یک هیجان تازه و یک تعطیلی خوش آب و هوا و ترجیحا طولانی بند است .
راستی این آخری را داشتم من هم فراموش می کردم . فرهاد حاجی میرزایی . از 86 تا 88 که گفته اند قرار است دادگاهش برگزار شود . فکر کنیم . برای فرهاد چقدر تلاش کردیم ؟ آیا تفکیک های فکری برایمان با ارزشتر بود یا حقوق انسانی ؟ آیا انسان بودن برایمان ارجح تر است یا لیبرال بودن و سوسیالیست بودن و مذهبی بودن و متعلق به این گروه و آن طیف بودن ؟ آیا انسان بودنمان قربانی گرایشات فکری یا گروهیمان نشده ؟ فکر کنیم . باید فکر کنیم . باید ببینیم . شاید حواسمان جایی پرت بوده که ندیدیم !
نمی دانم . شاید فقط درد گفتن کفایت نمی کند . شاید باید بگویم چه باید بکنیم . اما این فکر که تنها بگویم فکر می کنم حماقتی است . باید همه فکر کنیم که چه باید بکنیم و اولا این آدمهایی که در آب دارند می سپارند جان را در یابیم . دوستان ! امید رضا میر صیافی شدن اتفاق آسانی است . ممکن است هر روز پا بدهد . بگذارید تلاشی کنیم تا پای امید رضا میر صیافی شدن ، پای مرگ انسان در بند به دلیل بی توجهی ما و زندان بان (هر دو با هم) را از زندگی سیاسیمان ببریم . شاید که گامی برای حقوق بشر فرا پیش نهیم . باید کاری کنیم . باید فکری کنیم و بعد کاری کنیم . فکر و بعد کار . نه فکر خالی . نه کار خالی

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, April 8, 2009

پرواز يك مادر - از خاك تا ملكوت

سرم گيج مي رود . ياد آن شبي مي افتم كه به منزلشان تلفن زدم . دعوتي بود كه نتوانسته بودم بروم و زنگ زدم كه عذر خواهي كنم . محبوبه كرمي عزيز تازه از از بند رسته بود . بندي كه بي بهانه و تنها به جرم دلسوزي محبوبه براي يك كتك خورده كنار پارك ملت . آن شب محبوبه گريست از عزتي كه يافت بابت ممانعت امنيت بانان نظام ولايي
گذشت تا روزهاي تعطيل سال نو . سال 1388 . سالي كه نمي دانم چرا اينگونه است . ساعت سال تحويلش را با بازداشت 10 عزيز به سوگ نشستيم . هنوز چند روزي نگذشته بود كه كمپين ها به جرم يك عيد ديدني به بند رفتند . چند روز بعدش آمدند اما ماندند دو نفر . محبوبه كرمي و خديجه مقدم
و امروز كه چهارشنبه 19 فروردين همين سال است خبري مي رسد كه پشت مي لرزاند و دل مي سوزاند
مادري تنها چند ساعت پس از رهايي فرزند مبارز و آزاديخواه و برابري طلبش از چنگل ديو استبداد به هستي بخش آفريننده مي پيوندد .
مادر منتظر بود . منتظر رهايي فرزند . فرزند را در كنار بالينش ديد پرواز كرد به نزد معبود .
نمي دانم در وضعيت فعلي حال و احوال محبوبه چگونه است . اما مي دانم بسي دلتنگ است و قطعا گريان . مادري را از دست دادن سخت است . به خدا سخت است . مادري كه وصف دختر مي گويد : ((و تمام سرمايه زندگی من است، هر آنچه داشته ام درجهت اعتلای خصائل انسانی، نثار وجودش کرده ام و از بازتاب صفات انسانی او به هر آنچه نداشتم، رسيده ام.))
پرواز مادر محبوبه اما يك مقصر بيشتر ندارد . شايد اگر اين بازداشت ها و خون دلها و نگرانيها نبود اين مادر گرانقدر چند صباحي بيشتر در كنار دختر عزيزش سپري مي كرد . حكومت ولايت مداري كه جز خون به دل خانواده ها كردن كار ديگري ندارد بايد پاسخگو باشد . چرا اين تنها دختر اين خانواده بايد اين همه پذيراي زندان و برخورد امنيتي حاكمان باشد ؟ مادر محبوبه در باب برخوردهاي قبلي امنيتي نسبت به او چنين مي گويد : ((و بار در سالهای ۱۳۷۹ و۱۳۸۰ به دليل فعاليت های اصلاح طلبانه دستگير و روانه زندان اوين شد. بار اول در۱۸تيرماه سال ۱۳۷۹(اولين سالروز حوادث کوی دانشگاه). بار دوم در سال ۱۳۸۰در حاشيه حوادث ميدان بهارستان.))
http://www.shahrgon.com/fa/thumbnail.php?file=
و بار ديگر بازداشت در تاريخ 24 خرداد 87 . بگذاريد وصفش را از زبان مادر فقيد و بزرگوار محبوبه بشنويم :
((محبوبه اين بار روز جمعه ۲۴/۳/۱۳۸۷ درحالی بازداشت شد که مسافر اتوبوسی بوده که از مقابل پارک ملت عبور می کرده و فردای آن روز يعنی ۲۵/۳/۱۳۸۷ طبق برنامه از قبل تعيين شده، من بايد برای جراحی سنگينی تحت عمل لاپاراتومی قرارمی گرفتم. با توجه به اينکه پدرمحبوبه نيز چند سالی است به بيماری الزايمر مبتلاست و به مراقبت ويژه نياز دارد، شرايط برايم بسيار دشوار شده بود، ولی پس از اينکه حدود ۱۰ روز عمل جراحی را به تعويق انداختم و خبردقيقی نيز از وضعيت محبوبه بدستم نرسيد، بالاخره با تاکيد پزشکان و با کمک اقوام و دوستان مهربان کمپينی محبوبه در نبود تنها دخترم خود را به تيغ جراحی سپردم.))
و اين بار در ايام عيد و به جرم ميهماني رفتن و عيد ديدني .
دوست دارم مادران عزيز اين نگاشته را بخوانند . چه غمي ديد اين مادر و چه تحملي كرد تا بالاخره رخت سفر بربست از جهاني كه امثال ولي مطلقه فقيه در آن حاكم است و ديكتاتوري و جنايت كاري سنتي نهادينه در آن است به جهاني هجرت كرد كه در آن آنچه ملاك است نه قرب به حكومت و ولايت كه قرب به خداي عز و جل . و تنها ملاك نه ريش داري و چادر داري و تعظيم و مدح حاكم كه تقوا و پروا داري و با پرنسيبي است . خوش به حالش كه مطمئنا با اين فرزند گرامي اش در جهان باقي نيز از صالحان خواهد بود .
قطعا
عاش سعيدا و مات سعيدا
رحمه لمن قرا فاتحه مع الصلوات
به خواهر گرامي ام محبوبه عزيز و خانواده معززش تسليت عرض مي كنم . متاسفم و شرمگين كه جز اين از اين برادر كوچكش بر نمي آيد
دیدار با خانواده محبوبه کرمی

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, April 6, 2009

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد – نقدی بر پاسخ پریش پاهکین

به نام یگانه خرد و اختیار
به نام خداوند عرفان ، برابری و آزادی
نمی دانم که تا کی می خواهیم با این توهم سر کنیم که دشمن دشمن من دوست من است . انگار برایمان امری درونی شده که هر که دشمن دشمن ماست ، لزوما دوستی است با منافع مشترک . تا آنجا که همه را در کنار می نشانیم و بدون درس گرفتن از تجربیات تاریخی سعی در ((وحدت کلمه)) و ((همه با هم)) ای داریم که سالها پیش از زبان آقای خمینی شنیدیم و بعد دیدیم آنچه شد .
این مقدمه را گفتم تا مطلعی باشد برای نقدی که بر نگاشته قبلی بنده در مورد ما هستیم زده شد . نقدی که توسط جناب پریش پاهکین نوشته شد . نقدی که البته بسیار بی مهابا و البته بی دقت به بنده تاخته است .
حقیقتش را بخواهید ابتدا و پس از خواندن این نقد یاد نقد و در واقع پرونده سازی برادر حسین پرونده ساز و بازجو در روزنامه کیهان افتادم . شنبه 21 دی ماه 1378 و در صفحه 12 این روزنامه تلاشی برای پرونده سازی برای اینجانب صورت گرفت . کیهان در آن مقاله که البته با عنوان توهین آمیزی همراه بود – تلاش در بی غیرت نشان دادن بنده ! – من را یک مارکسیست ، صهیونیست ، ملی مذهبی و مشارکتی دانست . گرچه بنده جوابی مفصل را بر روی وب شخصی خود قرار دادم که عزیزان محترم گویا نیز آن را بر روی خبرنامه خود نهادند . اما جالب بود برایم که چگونه کیهانیان بدون توجه به آنچه می گویند ، تنها در تلاش اند تا عصبانیت خود را از بابت نقد این حقیر فرو نشانند .
حال این ماجرا شده است شبیه این نقد جناب پاهکین . نقدی که البته بیش از نقد ، ناشی از عصبانیتی است که از این فرزند کوچک و جوان مردم ایران دارند . نقدی بابت یک نگاشته و یک اندیشه . نقادانی که با عصبانیت بر روی تلویزیونشان فریاد می کشند و به بنده توهین می کنند و بعد خود را دموکرات نیز می خوانند . از نشانه برابری خواهیشان هم همین بس که نگاشته بنده را نیمه کاره و قبل از اشارات من به ((مصدق بزرگ)) و همچنین بحث مربوط به پاترمونیالیسم وبری نیمه کاره و نخوانده رها می کنند و البته چند روز بعد در همان تلویزیون جوابیه جناب پاهکین را با آب و تاب و فراز و فرود صدای فراوان که البته از یک مجری جو ساز تلویزیونی بیشتر از این توقع نمی رود ، خوانده می شود . این هم از برابری خواهی دوستان مربوط به ان تلویزیون خاص !
اما بعد
اما بعد اینکه سعی بنده در ادامه این مقال پاسخ به موارد مطرح شده توسط جناب پاهکین است . پاسخی که البته پاسخ دهنده نه مدعای رهبری خلق را دارد و نه مدعای خط دهی به یک جنبش . بلکه تنها دانشجوی سابقی است که پس از پایان دوران تحصیلش در آستانه محاکمه شدن در دادگاه انقلاب جمهوری اسلامی است .
در ابتدای سخن ، ایشان تذکری داده اند من باب سالها خلاء نیرو در ایران . این سخن قابل تائید است که در طول سی ساله گذشته ، اپوزسیون حکومت ولایت فقیه از ایجاد یک نیروی موثر بر علیه حاکمیت جمهوری اسلامی ناتوان بوده است . اما خب ! جالب اینجاست که جناب پاهکین تنها چند خط بعد سریعا این نکته را ابراز می کند که : ((در متن آن همه سياهی و تاريکی جنبشی ملی با شناسنامه ايرانی زاده شد و توانست چشمها را به سوی خود برگرداند ونياز بازگشت به هويت فراموش شده را به ايرانيان يادآوری نمايد )) و این جنبش هیچ حرکتی نیست الا جنبش ما هستیم ! البته اینکه رهبران هر حرکتی تنها خود را راه نجات ایرانیان بدانند سنت دیرینه ای است که متاسفانه ما ایرانیان بدان مبتلاییم . اما خب ! از یک مقاله نویس ظاهرا با سابقه مانند جناب پاهکین چنین رویکردی بعید است . به چه دلیل ایشان چنین ادعایی دارند ؟ از کجا که تنها آلترناتیو نظام ولایی این حرکت ما هستیم می باشد ؟ این همه نقد خصلتی و روشی که به این جنبش زده شده و می شود جایش کجاست ؟ امید وارم در جمع بندی ادامه نقدم به سخنان ایشان و همچنین مطالب مطرح شده در مقاله قبلی بتوانم این مطلب را به اثبات برسانم که حرکت ما هستیم نه تنها آلترناتیو حکومت ولایی نیست که خود انحرافی در راه جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی مردم ایران است . جنبشی که البته بر خلاف گفته پاهکین سابقه ای دیرینه دارد که در ادامه بدان خواهیم رسید .
http://aftab2005.persiangig.ir/image/untitled.bmp
در ادامه و قبل از ارائه ما بقی سخن بگذارید نکته ای را متذکر شوم . نقد بنده دقیقا بر اساس تقدم و تاخر مطالب مطرح شده توسط ایشان می باشد و تلاشم بر این است که سطر به سطر و موضوع به موضوع مطالب مطرح شده ایشان را پاسخ گویم . به هر حال از ارائه این روش که به دلیل کثرت موارد در پیش گرفته شده پوزش می طلبم .
الغرض !
در ادامه نقد ، ایشان مثلا به یک مچ گیری دست زده اند ! ایشان می گوید که ((نخست ايشان می گويند : "حرکت ما هستيم در چند ساله اخير نفوذ بسياری را در ميان توده های ايرانی داشته است...."يادآوری اين نکته بسيار مهم ضروری است که سوم خرداد سال ۸۸که از راه برسد جنبش ملی ما هستيم يکسالگی خود را به همگان اعلام خواهد کرد .)) بله ! بنده عمر این جنبش را هنوز هم بیش از یک سال و دو سال می دانم . چون معتقدم این حرکت با پیشینه رسانه ای و فعالیت های عناصر کادر رهبری آن عجین شده و این نیروها نیز یک سال و دو سال نیست که در حال فعالیت هستند . یادمان نرود که هر حرکتی (در هر جبهه ای) به یکباره به وجود نمی آید . امور جهان و انسان در تدریج و تکامل معنی می یابد و ما هستیم را می توان مرحله ای دیگر از فعالیت های امثال شهرام همایون و نوری زاده و امثال ایشان دانست .
نویسنده مقاله و نقاد محترم اما زیاد نتوانسته تحمل و صبر پیشه کند و سریعا خود را به اصل موضوع رسانده است . ایشان در نقد بنده ، ما هستیم را در ادامه پروژه دموکراسی خواهی در ایران می داند و خود را در پی حاکمیت ملی قلمداد می کند . و با این استدلال به منحرف خواندن این جنبش توسط بنده می تازد . بگذارید چند نکته را متذکر شوم . اول اینکه صرف ادعای ملی داشتن و مدعی دموکراسی بودن کسی را نه ملی می کند و نه دموکرات . اینکه کسی ملی و یا دموکرات هست یا نیست از منش او و روش او و سابقه او می توان استنباط کرد . به همین دلیل است که بنده به عنوان مثال به هیچ وجه اصلاح طلبان درون حکومتی را اصلاح طلب و دموکراسی خواه نمی دانم . ایشان اما ادعای این مسئله را دارند . اما آیا واقعا سابقه ایشان و گذشته شان اثبات کننده چنین مسئله ای است ؟ دلیل انحراف آمیز بودن حرکت ما هستیم ، اولا وجود عناصری مسئله دار در کادر رهبری آن است که قبلا در مقاله قبلی تذکر داده ام و ثانیا رویکرد سلطنت طلبانه و گرایشات پوپولیستی است که در این جنبش دیده می شود . در باب رویکرد سلطنت طلبانه و گرایشات پوپولیستی در ادامه سخن خواهم گفت . اما به اجمال باید عرض کنم که سابقه رهبران ما هستیم و همچنین رویکرد های ایشان جز گرایش آنها به سلطنت مشروطه امری دیگر را به اثبات نمی رساند . چرا برای یکبار هم که شده رهبران ما هستیم اعلام نمی کنند که سیستم مورد حمایت آنها (حتی بصورت شخصی) برای حاکمیت ایران چیست ؟ فکر می کنم ارائه این پاسخ موارد بسیاری را روشن کند . در باب رویکرد پوپولیستی این جنبش نیز در ادامه سخن خواهم گفت .
اما نکته بسیار جالب دیگر که البته شگفتی این حقیر را به دنبال داشت این بود که نویسنده نقد به صراحت می گوید : ((اگر منظور از جنبش دموکراسی خواهی بر هم آيی جنبشهای موجود (زنان - دانشجويان - کارگران - معلمان) جامعه است شايان يادآوری است که جنبش ملی ماهستيم اتحاد جنبشها و نقطه عطف آنهاست پس منافاتی با دموکراسی ندارد. )) بسیار جالب است ! می توانم از نویسنده مقاله بپرسم که این ادعای ایشان از کدام راه قابل اثبات است ؟ از کجا ایشان به چنین کشف عظیمی دست پیدا کرده اند که نقطه عطف اتحاد جنبشهای زنان و دانشجویان و کارگران و معلمان ، حرکت ما هستیم است ؟؟!! اگر بفرمایند که این ادعا از کجا ناشی می شود بنده بسیار متشکر خواهم شد . بنده به عنوانی عضو کوچکی که هم در جنبش دانشجویی و هم در جنبش زنان (در حاشیه یا متن) خدمت کرده ام و امروز هم خود را یک فعال کوچک حقوق بشری می دانم ، تا به امروز به چنین تعبیری بر نخورده ام و چنین مسئله ای را از زبان هیچ یک از فعالین دانشجویی و زنان و کارگری و معلمان نشنیده ام . ظاهرا علم غیب و پیشگویی به مخالفین جمهوری اسلامی هم سرایت کرده است !
حقیقتش را بخواهید دیگر قصد نداشتم به عقبه آدمها و گذشته ایشان بپردازم .اما خب ! ظاهرا این نقاد معزز جز این می خواهد . ایشان بار دیگر به نقد من به شخص شهرام همایون می پردازد و از تعمیم جنبش به این شخص شکوه می کند . سوالی دارم ! اگر یک جنبش با رهبران و مدعیانش سنجیده نشود ، پس چه ملاکی برای سنجش ان وجود دارد ؟ مردم که مانند برخی دوستان ! علم غیب ندارند که بدانند مدعیانی خاص در ادعای خود صادق اند یا کاذب . لزوما آنچه انها را راهنمایی می کند سوابق و به قول ما جماعت فنی رزومه انهاست . نکته ای دیگر ! سوالی دارم ! این ماجرای عقده های سی ساله از چه قرار است ؟ چرا هر بار که به تاریخ سیاه پهلوی ها می پردازیم ، افراد مشخص مورد ذکر (همایون ها و دوستانش) بر می آشوبند و فریاد می زنند که از گذشته سخن گفتن عقده گشایی است و اصلا همین سخن گفتن از گذشته ((نخستین عامل خواب آلودگی های یاس آلود و بی عملیهای مرگبار و تاریخ سوز گذشته !)) است ؟ یاد نوع برخوردمان در درون مرزهای ایران با اصلاح طلبان حکومتی می افتم . با ایشان هم هر بار از تاریخ دهه سیاه و مرگبار شصت سخن می گوییم ، ایشان نیز با همین سخنان سعی در منحرف کردن موضوع می کنند . خب ! می دانیم که این اصلاح طلبان حکومتی در آن روزها در مناصب بالای حکومتی بودند و نقد دهه شصت نقد خود ایشان است و در واقع آنها از نقد خود فرار می کنند . مگر ماجرای رهبران ما هستیم هم همین است ؟ ماجرا چیست که هر بار به نقد آن دوران می نشینیم آدمهایی خاص که امروز به دنبال هستن خود هستند ناگهان ناراحت و مضطرب به نقاد حمله می برند ؟!
http://gallery.photo.net/photo/3554403-md.jpg
البته در پایان این بخش که با شماره 2 توسط نقاد محترم مزین شده بنده متهم می شوم که حکم اعدام شهرام همایون را صادر کرده ام ؟! این دیگر از آن جکهای خنده نیاور است . دیگر چه ؟ بگردید . شاید حکمی و یا احکامی را یافتید که توانستید اجرای یا دستور آن را به بنده نسبت دهید . خداوند عاقبت همه ما را ختم به خیر کند . ان شاء الله
نویسنده مقاله در جایی دیگر حرکت ما هستیم را اینچنین می خواند که مردم ایران در بستر این حرکت ((برای نخستين بار پس از انقلاب مشروطه ، " بودن " را تجربه کنند !)) ! یا للعجب ! ظاهرا این دوست نقادمان تاریخ را اصلا نخوانده است ! پس از جنبش مشروطیت ، ملت ما بسیار برای رهایی خویش جنگید و خونها داد و مبارزه ها کرد و پیروزی ها و شکست های فراوان را با گوشت و پوست و خون خود تجربه کرد . از کوچک جنگلی تا شیخ محمد خیابانی بیا تا نهضت ملی و رهبری کبیر ان یعنی مصدق عالیقدر . به همین ترتیب بیا تا قیام 15 خرداد و بعد انقلاب ضد سلطنتی بهمن 57 و حتی خیزش ملی دوم خرداد که البته به امید مردم خیانت شد . متاسفانه مقاله نگار ما به مانند روحانیت حاکم بر ایران خود و اندیشه خود را تنها مبدا حرکت می داند و ما بقی آنچه در ایران زمین روی داده است را به هیچ می نگارد . روحانیت نیز جنبش مردم ایران را از 15 خرداد 42 ثبت زمان می کند و بعد هم به کذب ان را به نام خود ثبت می کند . صدق و کذب ادعای روحانیت را البته می توان از طریق خاطرات فعالین آن روزگاران به اثبات رساند . اما این روحیه که ما مبدا تاریخیم و بس ظاهرا تنها در میان روحانیت نیست . بلکه اپوزسیون امروز ما هستیمی هم ظاهرا چنین ادعایی دارد . ادعایی که نتیجه خود محوری هر دو مجموعه است .
مقاله نگار ما نقدهای بنده مانند کودک انگاری و فقر و ضعف حافظه تاریخی را تاختن به مردم ایران می داند . بگذارید نکته ای را متذکر شوم . دقیقا تفاوت مشی روشنفکری به مثابه پیامبری جامعه خویشتن (به تعبیر شریعتی) ، به مثابه درد و مسئولیت داشتن ( به قول سارتر) و همچنین طلب خیر عام کردن (اگر اشتباه نکنم به قول گرامشی) با مشی پوپولیستی و مردم پسندانه همین است . اینکه بنده به نقد مردم عزیزم و روحیه و اخلاق ایرانی نشسته ام ، آیا توهین به توده های ایرانی است ؟ آیا خیانت نیست که من به جای برخورد نقادانه و رفع رذیلت های فرهنگی و گسترش فضیلت ها ، قدرت طلبانه به مانند روحانیت حاکم بر ایران و اپوزسیون ما هستیمیش ، بر کوس توده گرایی بدمم و بر امری و اخلاقی که آن را نادرست می دانم سرپوش بگذارم . خدا رحمت کند مهندس بازرگان را ! در اوج رادیکالیسم اوایل انقلاب او همچنان بر مشی ارام خویش پای فشرد و این پافشاری تا جایی ادامه یافت که در تشییع پیکرش ، خلخالی با آن همه سوابق بر سر مزارش حاضر می شود و می گرید و اعتراف می کند که بازرگان درست می رفت و ما غلط .
بنده اهل پوپولیست بازی و توده گرایی ضد اخلاقی نیستم و نخواهم بود . این را نیز خدمت به مردم ایران می دانم نه تاختن به ایشان .و البته همین رویکرد ما هستیمی ها را یکی از دلایل اساسی پوپولیست بودن ما هستیمی ها می دانم .
نمی دانم برای خوانندگان این سوال پیش آمد که چرا من ابتدای سخن بحث وحدت کلمه و همه با هم (سخنان آقای خمینی) را پیش کشیدم . اینجا می خواهم به این سوال جواب دهم . نویسنده مقاله نقد از عبارت ((همه نیروهای تلاشگر مخالف ولایت طلقه فقیه)) استفاده کرده است . سوال این است ! آیا هر که با ولایت فقیه مخالف بود قابل دفاع است ؟ آنچه مجموعه ای یا گروهی را قابل دفاع می کند آنچیزی است که او بدان باور ندارد یا آنچیزی است که بدان باور دارد ؟ بنده نظرم روی دومین مورد است . ما یکبار صدمه این همه با هم بودن را چشیدیم و دیدیم که پس از حذف علت وحدت نیروها یعنی حاکمیت استبدادی چگونه نیروها به جان هم افتادند . به نظرم بهتر است برای تمرین دموکراسی هم که شده همین حالا که هنوز هیچ اتفاقی روی نداده ، تعیین تکلیف فکری و عملی بین نیروها انجام گیرد . اینگونه است که مردم ما می دانند چه کسی به راه صواب می رود و چه کسی به راه خطا . البته باید متذکر شود که این به معنای دشمنی بین نیروها نیست . به نظرم باید فصل الخطاب دموکراسی و حقوق بشر بین نیروها حکم فرما باشد . اما تمایزات نیز به طور مشخص و ملموس بیان شود .
در بخشی دیگر از نوشتار ایشان به ادبیات موجود در نوشتار بنده ارجاع شده است . آری ! ممکن است ادبیات من شبیه ادبیات مبارزه و مقاومت دهه های 40 و 50 هجری شمسی باشد . دهه هایی که مقاومت های افسانه ای مبارزان در برابر رژیم جنایت کار پهلوی روی می داد . سوال اینجاست ؟ به چه دلیل از این ادبیات هراس دارند ؟ چرا ادبیات مقاومتی در جریان انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران شکل گرفت اینگونه برای حضرات ماهستیمی عذاب آور و نگران کننده شده است ؟ البته بنده قبلا چوب این ادبیات را خورده ام و در زندان اطلاعات جمهوری اسلامی نیز به دلیل همین ادبیات بازجویی های متعددی شده ام . شاید این را هم بتوان از شباهت های این مثلا اپوزسیون رژیم ولایی و خود حاکمیت ولایت مطلقه فقیه نامید .
اما کاش بزرگوار نویسنده نقد قدری به خود زحمت می داد تا قدری از ادبیات سیاسی و مفاهیم کلمات در آن اطلاع پیدا کند . خدا رحمت کند دکتر شریعتی را یکی از اصول نوشتاریش این بود که هیچ کلمه ای را بدون معنی کردن قبلی و نشان دادن منظورش از این کلمه رها نمی کرد . جناب پاهکین در بخشی از نگاشته خود کلماتی همچون چپ و راست و کمونیسم و امپریالیسم را درکنار هم می نشاند . در میان این کلمات چپ و راست و کمونیسم نشان از یک مکتب و مرام فکری و اندیشگی دارد . اما امپریالیسم کلمه ومسئله ای جداست . ((اَمپـِریالیسم (به انگلیسی: Imperialism) طرفداری از حکومت امپراتوری. سیاستی که مرام وی بسط نفوذ و قدرت کشور خویش بر کشورهای دیگر است. رژیمی که بر اثر از میان رفتن خرده‌سرمایه‌داری داخلی و پدید آمدن تراست‌ها و کارتل‌ها دچار تورم تولید و کمبود مواد خام شود و برای به‌دست آوردن مستعمره و بازار به دیگران تجاوز کند.))
اگر توجه بفرمائید این کلمه نشان از سیاستی خاص و مشی حکومتی خاصی دارد نه مشی و مرام و اندیشه ای با چهارچوب فلسفی و فکری . این را ذکر کردم که من بعد هم نقاد محترم و هم دوستان خواننده سعی کنند که هر کلمه ای را ذکر میکنند ، ابتدای به معنای آن توجه کنند . گاهی ممکن است کلماتی که به لحاظ ادبیات مشابه هستند از آن دو گستره مفهومی متفاوت باشند .
اما ظاهرا نویسنده مقاله محترم سعی و تلاشی در شناختن شخص بنده انجام نداده و تصوری دیگر از بنده دارد . ایشان در بخشی از مقاله خود می گوید : ((نا آگاهی از شرايط و اوضاع داخل کشور و در ماندن در يک گذشته واخورده و انديشه زدگی و فلسفه بافی در جای جای متن آقای کلايی وجود دارد .ايشان با همان تفکرات واپس گرايانه که آفت بسياری از انديشمندان فسيل شده است به دنبال مقصر می گردد و سر آخر گناه(!) را به گردن فعالان اجتماعی می اندازد .))
اولا سوال این است . آیا من که بیست و پنج یا شش سال است که در ایران به دنیا آمده و کوچه پس کوچه های جنوب شهر تهران بزرگ شدم و دانشگاه رفته ام و مدت بسیاری کوتاهی (57 روز) در زندان وزارت اطلاعات بوده ام و کار و فعالیت سیاسی و اجتماعی و خبری و روزنامه نگاری کرده ام و فی الحال مدت شش یا هفت سال است که در رشته فنی خودم در مقاطع مختلف و جایگاههای متفاوت کار می کنم از شرایط و اوضاع داخل کشور ناآگاهم و حضرات کادر رهبری ما هستیم که بیست یا سی سال است در خارج از کشور به سر می برند از مسائل داخلی ایران اطلاع دارند ؟ این هم از طنزهای تاریخ است که از زبان این نقاد محترم خارج شده است . در ضمن این ماجرای گذشته واخورده و اندیشه زدگی و فلسفه بافی چیست ؟ نقاد محترم ! من یک جوان بیست و پنج ساله میانه میدان هستم که در حال حاضر نیز با حاکمیت ولایی دست به گریبانم و در ابتدای دهه سوم اردیبهشت ماه قرار است توسط دادگاه انقلاب به اتهامهای دروغین وزارت فخیمه محاکمه شوم . من پیرمرد هفتاد ساله ای نیستم که در خانه خود در ایران و یا خارج از این مرزها بنشینم و غر بزنم و حداکثر در یک تلویزیون برون مرزی داد و بیداد کنم و مردم را به شورش بخوانم و بعد خود بروم و چرتی بزنم و استراحتی بکنم . شما را به خدا برای نقدتان اول پرس و جو کنید که چه کسی را نقد می کنید و بعد به نقد او و نوشتار و اندیشه اش بنشینید .
اما نویسنده محترم نقد به نکته ای بسیار اساسی اشاره کرده است و آن این سوال است که آیا شهروندان عادی معترض و در صحنه را می توان فعال اجتماعی نامید یا خیر ؟ به نظر این حقیر فعال اجتماعی به کسی گفته می شود که هدف مند و انگیزه دار و دغدغه دار برای امری و معضلی اجتماعی تلاش می کند . اما مردم عادی عموما به صورتی غریزی به تلاش برای رفع مسائل یا اعتراض برای رسیدن به امری مشغول اند . به طور مثال در سه شب اعتراض برای بنزین آنچه روی داد حضور غریزی توده های مردم بود نه حضور هدف مند فعالان اجتماعی . به همین دلیل بود که با یک تعدیل در سیاست پخش بنزین و بحث فروش آزاد بنزین ، ماجرا آرام گرفت . در حالی که اگر ان اعتراضات در دست فعالان اجتماعی با تعریف گفته شده بود به این راحتی و با یک وعده حاکمیتی آرام نمی گرفت . باز هم پیشنهاد می کنم قدری در به کار گیری کلمات دقت و ملاحظه بفرمائید .
http://www.aftab.ir/lifestyle/images/6fec5bac7c03b98d4924cf0adf6433bf.jpg
در اینجا می خواهم به طرح چند پرسش دست بزنم . پرسشهایی که به نظرم می تواند تعیین کننده برای نقد خط مشی ما هستیم و بخشی از دلایلی باشد که بنده را به نقد نویسی اولیه ترغیب کرد .
پیشنهاد می کنم رهبران حرکت ما هستیم به این پرسش ها پاسخی صریح و شفاف ارائه کنند . این پاسخها می توان در روشن شدن موضع گیری ها و نقدها موثر باشد . به قولی تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
سوال اول در باره خاندان پهلوی است . آیا مسئولان ما هستیم خاندان پهلوی و به طور دقیق تر رضا پهلوی (رضا خان) ، محمد رضا پهلوی (شاه مخلوع) ، فرح دیبا (پهلوی) و رضا پهلوی (ولیعهد شاه مخلوع) را خادم به مردم ایران و منافع ملی سرزمین ما می دانند یا خائن به آن ؟ پاسخ صریح به این پرسش می تواند خوانندگان نقد من و پاسخ شما را به حقیقت رهنمون سازد که بالاخره بنده درست می گویم یا شما صحیح می فرمائید .
سوال دوم اما در باره شیوه حکومتی مورد نظر اشخاص برای آینده ایران است . اینکه رای من مخفی است و در جیب من است و این قبیل فرافکنی ها جز به تیره و تار شدن فضای گفتمانی کمکی نمی کند . لطفا به صراحت گفته شود که مدل حکومتی مورد نظر رهبران ما هستیم چیست ؟ آیا مشروطه سلطنتی است یا جمهوری یا جمهوری اسلامی و یا هر نوع حکومت مرسوم دیگر در جهان ما . این نظر ، نظر شخصی افراد کادر رهبری و خط دهندگان ما هستیم باشد نه نظر کلی و عناوین کلی مانند حاکمیت ملی . حاکمیت ملی را از طریق چه مدل حکومتی به طور مشخص می خواهید پیاده کنید ؟ لااقل نظر شخصی خود را به عنوان یک فرد و نه یک جریان صراحتا بیان کنید .
اما سوال سوم در واقع در ارتباط با گذشته افراد است . لطفا گذشته خود را به طور شفاف و مشخص بیان بفرمائید (مکتوب و نشر داده شده) تا تکلیف همگان با صدق یا کذب ادعای شما مشخص و معلوم گردد .
فکر می کنم سوالات کاملا مشخص و معلوم باشد . بعید هم می دانم که ادعای گزافی کرده باشم یا سوال نامربوطی پرسیده باشم . به هر حال اگر چنین لطفی را بکنید به تلطیف فضا و ارشاد من ناآگاه ! کمک بسیاری خواهید کرد .
در پایان نقاد عزیز باز نکته ای دیگر را متذکر شده اند . ایشان می گوید : ((30 سال زمان برای انديشه ورزی و تئوری پردازی آن قدر کافی بوده تا همگان امروز بخواهند بالاخره دستاوردهايی اميد وارکننده را نيز به چشم بببيند .))
خدا رحمت کند محمد حنیف را . او در تحلیل تاریخ ایران پس از مشروطه می گفت که ما تا امروز خروار خروار عمل داشته ایم و مثقال مثقال جمع بندی و این مخروط باید برعکس شود . (نقل به مضمون) حنیف شهید راست می گفت . متاسفانه این تفکر عمل زده که وقت اندیشه بس است و باید عمل کرد منجر به نتایج فاجعه باری برای ایران در طول تاریخ ما بعد مشروطه شده است . حداقل من عنوان یک مذهبی شیعی به مرام مولایم علی متوسل می شود . در میان جنگ صفین کسی می آید و اشکالی را در کار وارد می کند و سوالی عقیدتی می پرسد . علی در ان میانه جنگ و خون می ایستد و جواب او را می دهد . یادمان نرود که تمام این عمل ها برای تغییر احوال ایرانیان است و تغییر روزگار و اندیشه شان . اتفاقا هر زمانی زمانی تئوری پردازی و فکر کردن است . اما این تئوری پردازی می بایستی در مسیر سوال توده ها باشد . فی الواقع روشنفکر باید پاسخ دهنده و تولید فکر کننده به سوالات و مشکلات توده باشد . نه اینکه روشنفکر به متکلم ، فقیه یا فیلسوف جدید (به قول بانو دکتر سارا شریعتی در سمینار دوم دین و مدرنیته در حسینیه ارشاد) بدل شود و به جای پاسخ به دغدغه های توده ها به دنبال امر متکلمانه و فقیهانه و فیلسوفانه خود برود . چونان که در ایران امروز شده است .
خب ! سخن پایان یافت و مواردی که به نظر می آمد را عرض کردم . همینجا هم اعلام می کنم که به این سیکل بحث پایان می دهم . تا اینجا نیز اعلام می کنم که بضاعت اندک بنده در همین حد سخن گفتن و طرح مطلب بوده است . اما به جد از تمامی اهل قلم و دلسوزان ایران و ایرانی می خواهم که به این مسئله بپردازند و با طرح موضع و دلایل خود در راستای برچیدن انحرافات از مسیر دموکراسی خواهی مردم ایران برآید .
توضیحات :
1- بنده در ابتدای مقاله پیشین با نقل قولی از کارل مارکس سخنم را آغاز کرده بودم . این دلیلی شد که جمعی تصور کنند که بنده مارکسیست هستم . غیر دوستان ! بنده شیعه اثنی عشری و متعلق به نحله فکری ای هستم که آنرا چپ مذهبی می نامم . نحله ای که شخصیت های بارز آن طالقانی ، شریعتی و محمد حنیف است . اینکه از کسی نقل قولی شود دلیلی بر گرایش خاص فکری و ایدئولوژیک نیست . البته بنده برای اندیشه ورز بزرگی مانند کارل مارکس احترام فراوانی قائلم . اما اینکه بنده از سخن او شروع کنم دلیلی بر مارکسیست بودن بنده نمی شود .
منابع :
1- پاسخ به نقد وارده بر جنبش ما هستيم، در مقاله علی کلايی، پريش پاهکين
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/04/085790.php
2- عصبانى هستيم چون غيرت داريد
http://www.kayhannews.ir/Detail.aspx?cid=4078
در باب این مقاله روزنامه کیهان که در مورد بنده نوشته شد و در واقع یک پرونده سازی آشکار برای بنده بود باید نکته ای را متذکر شود . زمان نشر مقاله همان است که در نوشتار بالا ذکر شد . اما به دلیل ضعف فنی مسئولان سایت روزنامه کیهان در بالای آن تاریخ روز باز کردن لینک درج می شود . این را گفتم تا احیانا این تصور پیش نیاید که لینک مذکور برای همان روز باز کردن لینک است .
3- نتیجه جستجوی کلمه امپریالیسم در دانشنامه ویکی پدیا
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%85%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85
4- ما هستيم، بی عملی و مشکلات خلقيات ايرانی، علی کلائی
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/03/085717.php
5- برادر حسين پرونده ساز! به خدا شکايت خواهم کرد، علی کلائی
http://bbs.netbirds.com/proxy/index.php?q=aHR0cDovL25ld3MuZ29veWEuY29tL3B
vbGl0aWNzL2FyY2hpdmVzLzIwMDkvMDEvMDgyMjEwLnBocA%3D%3D&hl=3ed
6- لطف دوستان امیر کبیر را در ارتباط با همان پرونده سازی کیهان بخوانید . شاید جالب باشد
کیهان دست بردار نیست: ای مشارکتی، ضدانقلاب، ملی مذهبی، صهیونیست، مارکسیست، تحکیم وحدتی، بی غیرت، عصبانی!
http://www.autnews.us/archives/1387,10,00015698
· با توجه به اینکه در لحظه کار کردن این مقاله بنده نقد آقای کوروش گلنام (http://news.gooya.com/politics/archives/2009/04/085879.php) را نیز در خبرنامه گویا رویت کردم ، به همین دلیل و با اجازه دوستان و همراهان تنها به نقد ایشان پاسخ خواهم داد . سعی دارم که به دلایل شخصی ، فکری و استراتژیک از دو طرفه شدن بحثها و سخنها خودداری کنم . امیدوارم دوستان و همراهان بار سخن و بحث پیرامون این مسئله را به دوش کشند .

و السلام علی من اتبع الهدی

مطلب بالا در خبرنامه گويا

در همين رابطه :

از جنبش ملی ما نيستيم تا چگونه گنجشک را رنگ کنيم و به جای قناری به مردم بيندازيم

پاسخ به نوشتار ف. م. سخن در مورد جنبش ملی ماهستيم، پريش پاهکين

چند کلمه درباره يک طنزنوشته و واکنش آقای شهرام همايون، ف. م. سخن

________________________

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin