Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com نواي ني: December 2008

Tuesday, December 30, 2008

در غزه همه مقصر اند

اين بار ديگر شوخي نيست . انگار از آسمان و زمين بمب مي بارد و كوچك و بزرگ ، پير و جوان ، مرد و زن و كودك ، همه و همه را مي كشد . برايش فرقي نمي كند نظامي هستي يا نه ؟ جهادي هستي يا نه . مي كشد و تكه تكه مي كند . انگار اينجا ، در غزه ، در كنار آب و مرز و در ميان فلسطين باز اين خون است كه بايد نداي مظلوميت يك ملت را فرياد كند . ملتي كه دهه هاست زير ستم و يوغ ظلم اشغالگران زندگي مي كند و زجر مي كشد و كشته مي دهد و ... ، كشته مي دهد و ديگران به نام حمايت سوء استفاده مي كنند .
امروز در غزه يك فاجعه انساني در حال وقوع است . تنها نوشتن برايش كافي نيست . به قول سيد السيستاني بايد بلند شد و كاري كرد . دولتهاي جهان بايد به پا خيزند و صادقانه و نه مزورانه از حقوق انساني مردمان غزه دفاع كنند . اما نمي كنند . منافعشان ايجاب نمي كند . بگذار مردمان غزه بميرند . اين دولتها يا دفاع نمي كنند و رذيلانه سكوت كرده اند و يا روي پرده و در تبليغات داد و بيداد مي كنند و پشت پرده مي سازند و منافع درون مرزي و برون مرزي خود را تعقيب مي كنند .
در غزه همه مقصرند و بايد محاكمه شوند .

اسرائيل يا همان رژيم صهيونيستي يا همان رژيم اشغالگر قدس . متهم اصلي و جلاد حقيقي . موجوديتي نا مشروع و نا ميمون و متاسفانه فعلا غيرقابل حذف از صحنه جهاني . وجودش و حل تضادهاي درونيش وابسته به وجود درگيري و بحران در خاورميانه است . اگر خاورميانه به صلحي پايدار برسد و دولت مستقل فلسطيني تشكيل شود ، قطع به يقين تضادهاي دروني جامعه صهيونيست اسرائيلي آنقدر هست كه اين جامعه به ظاهر يك پارچه را از درون متلاشي كند . يادمان نرود كه اسحاق رابين را همين يهودي هاي تند رو كشتند . يادمان نرود كه در زمان خروج نيروهاي اسرائيلي از نوار غزه ، همين يهودي هاي تند رو بودند كه نماز مرگ براي آريل شارون خواندند . تضاد بين تند روهاي صهيونيست با سكولارها و لائيك ها و جريانات فكري مختلف در درون جامعه اسرائيل را تنها دشمن مشترك (يعني اعراب و ايران) توانسته پر كند . البته اين سير توجيهي براي درون جامعه اسرائيل توسط ايران و اعراب نيز دامن زده مي شود . ارتجاع خاورميانه جاده صاف كن شده است براي امپرياليسمي كه تنها به كشتار مي انديشد . حضور اسرائيل در مرزهاي ما بعد 1948 ، حتي از ديدگاه قطعنامه هاي شوراي امنيت سازمان ملل نيز نا مشروع است . اما خب ! خر امپرياليسم در نهادهاي بين المللي خوب مي رود و خر لنگ مستضعفين جهان نه ! شوراي امنيت ، شوراي امنيت سرمايه سالاران جهاني است نه خلقهاي مستضعف و محروم .

متهم ديگر آمريكاست . نه چون رژيم جمهوري اسلامي او را جنايت كار مي داند كه اين متهم كردن به امري است كه اتهام زننده هم خود بدان متهم است . آمريكا بزرگترين حامي اسرائيل . اسرائيل ايالت پنچاه و يكم آمريكا . بند ناف اقتصاد بين الملل و كمپاني هاي فرامليتي و كارتل هاي اقتصادي در دست IPAC و جمهوري خواه و دموكرات دست بسته در برابر اسرائيل و منافع و ضرورت وجودش . امريكا مدعي دروغين حقوق بشر است و دست خون آلودش را در همه جاي دنيا مي توان ديد . عراق و افغانستان آخرين نمونه ها هستند . مگر فقط در عراق و افغانستان رژيم هاي ارتجاعي و ديكتاتور موجود اند ؟ آيا رژيم سعودي يا حكومت اردن يا كويت يا ديكتاتوري حسني مبارك در مصر يا حكومت متهم به قتل بي نظير بوتوي مشرف در پاكستان و كلي حكومت ارتجاعي و ضد دموكراسي در خاورميانه نيستند ؟ يعني فقط عراق و افغانستان مشكل خاورميانه بودند ؟ آيا باز و كبوتر آمريكايي اين جنايت آشكار در غزه را نمي بينند ؟ اگر مي بينند پس جلوگيري از صدور قطع نامه (هر چند بي حاصل) شوراي امنيت براي چه ؟ امريكا مقصر در خون ريخته شده در غزه است . مقصر در جنايت غزه .
اما فقط امريكا نيست . كل بلوك غرب ، كل بلوك امپرياليسم و سرمايه داري جهاني مقصر جنايت است . اصلا چه مي گويم ، مجرم است و مجرم هستند . از اتحاديه اروپايي بگير تا روسيه و حتي چين كه به بازار اقتصادي سرمايه سالار ضد انساني امپرياليسم بين الملل پيوسته است . همه با سكوت و همراهي خويش با آمريكا و اسرائيل مقصران است جنايت اند .
اما ايران . ايران و حكومت مدعي اش خود يكي از مقصران اصلي است . سه چهار سالي است كه با دادن كد اشتباه به ياري صهيونيست ها شتافته است . در زماني كه با توجه به جنايات ضد حقوق بشري اسرائيلي ها مي توان بر عليه شان كار حداقل تبليغي در سطح جهان كرد ، ناگهان با طرح ماجراي هولوكاست جنجالي جديد برپا مي شود . آدرسي غلط داده مي شود و به تقويت وجهه اسرائيل نزد ملت ها كمك مي شود . دولت جلاد اسرائيل به يك مظلوم تبديل مي شود كه مي خواهد توسط ديگري (مثلا ايران) نابود شود . نسل كش (اسرائيل) اشك تمساح مي ريزد كه مي خواهند نسل كشي اش كنند . و همه تقصير آن كس يا حكومتي كه آدرس اشتباه مي دهد و دنيا را از مسئله اصلي يعني جنايت روي داده در فلسطين منحرف مي كند . ايران باز هم مقصر است . با جانب داري هاي غلط ميان گروههاي فلسطيني اختلاف مي افكند . با اين اختلاف افكني هم خود پايگاهي در منطقه بحران پيدا مي كند و هم شكافي را براي نفوذ جنايت كاران اسرائيلي فراهم مي آورد . زماني از حماس ، زماني از فتح ، زماني از جنبش هاي الاقصي و زماني از جنبش عزالدين قسام . هر زمان دفاع از كسي براي يافتن پايگاه در منطقه بحران خدمت به اسرائيل براي ايجاد شكاف بين نيروهاي مبارز فلسطيني ثمره سياست هاي مزورانه رژيم تهران است .
جهان عرب مقصر اندر مقصر است . در برابر كشتار ملت عربي سكوت مي كند . خائنان به ملت عرب جز چاپلوسي سران جنايت كار ديگري نمي دانند . از حسني مبارك بگير تا خاندان آل سعود تا ملك عبدالله اردني و تا همه رهبران دروغ گوي عربي . سكوت خائنانه پيشه كرده اند . مصر گذرگاه رفح را بسته تا اسرائيل ، حسابي قتل عام كند .(اگر هم گذرگاه را باز کند باز هم این عمل پس از جنایت است و مصر و حسنی مبارک شریک در خون ریزی جلادان نظام سرمایه سالار) و جالب اينجاست كه رژيم جمهوري اسلامي تمامي ارسالي هاي خود براي كمك به محاصرين غزه را (اگر البته بفرستد به نام غزه و به كام مافياي سنتي و مدرن بازار ايران تمام نشود) به مصر مي فرستد . كشتي و هواپيماي ارسالي به مصر مي رود تا دولت مصر كه با بستن گذرگاه رفح همپاي اسرائيل مقصر جنايت غزه است به تقسيم اين كمكها بين مردم بي پناه غزه بپردازد ؟ آيا مسئولين ايراني اين امر را نمي دانند ؟ مي دانند اما منافع حكومت ايران بايد حفظ شود و مصر به عنوان يكي از قوي ترين كشورهاي اقتصادي و سياسي اتحاديه عرب از ايران خشنود باشد و حسني مبارك به ايران لبخند بزند . حال اگر هزاران نفر در غزه مردند هم مسئله اي نيست . فداي سر رهبران ايران حتما !
از سوي ديگري هم نيروهايشان را در برابر دفتر حافظ منافع مصر مي ريزند تا مثلا اين نيروهاي مثلا مردمي اعتراض خود را به مصر نشان دهند . اينان هم جوري برخورد مي كنند (تقاضاي اعدام حسني مبارك و اعلام اينكه ما همه خالد اسلامبولي هستيم و در واقع ترويج تفكر و رويكرد تروريستي ) كه مخالفين مصر همه در افواه عمومي جهاني مشتي تروريست مي شوند كه مي خواهند فقط بكشند . ايران و كشورهاي عربي و بطور اخص مصر .

و مقصرند خود فلسطيني ها . بگذاريد ابتدا فتح را بگويم . پس از فوت يا بهتر بگوييم شهادت ابوعمار ، ياسر عرفات قرار شد جانشيني براي ابوعمار مشخص شود . چرا و بر اساس چه قاعده اي ابومازن كه خود عنصري مشكوك در زمينه قتل عرفات است و سابقه رابطه اي حسنه با اسرائيلي ها را دارد انتخاب شد ؟ مگر رهپويان جوان و مبارز عرفات مانند مروان برغوثي يا برادرش مصطفي نبوده و نيستند ؟ چرا و به چه علت برغوثي و در واقع خط ادامه سياست مبارزه اسلحه و زيتون كنار گذاشته شد و فتح به يك مذاكره كننده صرف و كاملا در خط اسرائيل تبديل شد ؟ فتح بايد خاطرش باشد كه در اين جنايت شريك است .
و اما حماس . زماني كه حماس مسئوليت دولت را گرفت ، بارها اعلام آتش بس و مذاكره نمود . اما هر بار در مقابل اعلام آتش بس حماس ، در درون سرزمين تحت حكومت حماس گروههاي مختلف به نامهاي متفاوت دست به شليك گلوله و خمپاره و موشك به سوي اسرائيل يا نيروهاي اسرائيلي و يا حتي نيروهاي فتح مي كردند . آيا واقعا دولت هنيه توانايي مقابله نداشت ؟ آيا بهتر نبود كه حماس به جاي تكيه بر دولت خارجي اي مانند ايران دست به دامان ملت فلسطين مي شود ؟ حماس بايد بداند كه راه حل فلسطين در دست ملت فلسطين است نه دولتهايي مانند ايران . ايران ، اعراب ، آمريكا و اروپا و تمام مدعيان مداخله جز براي منافع خودشان دليل ديگري براي حضور ندارند . ايران با اين تضاد خودش با اسرائيل هم خوراك تبليغي و وسيله سركوب داخل فراهم مي كند (به اتهام رابطه با اين كشور و آن كشور كه در سالهاي اخير به صورت گتره اي مرتبا زده شده است) و هم وسيله اي براي سرپوش گذاشتن بر نقش آشكار حقوق بشر در داخل ايران ايجاد مي كند . حماس بايد از ابزار دست اين كشور و آن كشور شدن فاصله بگيرد . زماني ايران (بخصوص شاخه خالد مشعل) و زماني عربستان سعودي (سبز شدن كلاهها و پرچم هاي حماس شاهد اين گفتار است) . مقاومت مردم فلسطين است كه به ثمر مي نشيند نه دخالت دول به دنبال منفعت .
همه مقصر اند . از حماس و فتح بگير تا ايران و اعراب و البته در راسشان آلوده به خونان يعني اسرائيل و آمريكا و اتحاديه اروپا .
در غزه همه مقصر اند . بوي خون در كوچه هاي غزه شنيده مي شود و جنازه است كه بر جنازه در غزه تلمبار مي شود . جنايت است كه بر جناست در غزه افزوده مي شود .
بايد كاري كرد . بايد جنبشهاي آزادي بخش منطقه در تمامي كشورهاي زير ستم ارتجاع و امپرياليسم (مستقيم يا غير مستقيم زير سلطه) فعال شده و خاورميانه اي آزاد و برابر را بسازند . غزه رها مي شود در آخر اگر خاورميانه به دست مردم خاورميانه رها شود .
جوي هاي غزه را كه نگاه مي كني نه جوي آب كه جوي خون است . جويي كه بالاخره بساط جنايت را بر مي چيند . ممكن است دير و زود داشته باشد . اما اين امر حتمي است . آينده غزه و فلسطين و خاورميانه از آن خلقهاي اين مناطق است . حتي اگر ارتجاع و امپرياليسم نخواهد .

*** آنچه در بالا مي خوانيد تنها يك درد دل است . نگارنده نه متخصص مسائل خاورميانه است و نه مدعي است كه از روابط بين الملل سر رشته اي دارد . تنها آنچه ديده و حس كرده به عنوان كوچكترين اداي وظيفه در برابر خونهاي به ناحق ريخته شده غزه نگاشته است . اما باز هم معتقد است بايد كاري كرد . هر كسي در حوزه وظيفه خود تا از اين جوي ها رودي عظيم فراهم شود . ان شاء الله
____________________________
_____________________________
به خبرهای بالا نگاه کنید . چه فرقی می کند ؟ اینجا یا غزه ؟ انسان در نظام سرمایه همیشه در حال منکوب شدن است . جنایت همیشه در نظام سلطه استبداد و استعمار و استثمار جاری است
___________________________
محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر ، ماه زیبای فدای عظیم حسین و یارانش را بر تمامی رهروان راه برابری و آزادی خلقها تبریک و تسلیت عرض می کنم . تبریک از آن جهت که عاشورا و کربلا تابلوی زیبایی است که در آن همه چیز هست . از عشق تا حماسه تا انسانیت تا برابری اندیشی و آزادی خواهی . هر سال که این ایام فرا می رسد باید به خلقها نهیب زد که این نمونه زیبای انسانی را جدی بگیرند و استراتژی حسین را بیاموزند . تبریک به زیبایی این تابلو و
و تسلیت بر ما و بر همه ما . بر ما که تا حسینی شدن راه درازی در پیش داریم . بر ما که باید بیاندیشیم که چگونه می توان حسینی بود ؟ تضاد اصلی زمانه را درک کرد و جان بر کف مبارزه کرد ؟ نه برای مرگ که برای زندگی قیام کرد و جان را بر سر زندگی انسانها گذاشت ؟ آن روز که این الگو را بیاموزیم روز دیگری خواهد بود
و تو ای حسین . ای انقلابی مرد آزاده
به خون اطهرت سوگند
که ما هرگز نیاساییم از پیمودن راهت

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, December 15, 2008

نقد یک بازخوانی انتقادی

این روزها پر است از دیدگاههای انتقادی نسبت به جنبش دانشجویی که آی جنبش دانشجویی فلان و بهمان است و حرف گوش نمی دهد و روشش این نباید باشد و دیگرگونه باید باشد و قس علیهذا . کسانی هم این حرفها را می زنند که اکثرا یا متعلق به نسل امروز دانشجویان اند که باید پرسید خود چه کرده اید در مسیر هدف و اصلاح نقطه ضعفی که برای این سخنگاه ملت می بینید و یا متعلق به نسلی است که در سالهای دهه 60 و در ماجرای اشغال سفارت ایالات متحده خود از مسببین حادثه بودند و از فعالین ذیل حکومت و حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب آن دوره . و به نتیجه این حضور در کمیته های تصفیه اساتید و دانشجویان حضوری فعال داشتند و به مشخص ترین وجه ممکن ، هم در تهران و هم مثلا در شیراز یا یزد به بازوان پر قدرت نظام ولایی تبدیل شده بودند .
اما در میان این نقد کنندگان شاید معدود کسانی باشند که خود از زخم خوردگان آن روزهای غم و زخم و درد باشند و هنوز زنده و پویا به این جنبش همه زنده و پرسش گر بپزدازند . تقی رحمانی که خود از تصفیه شدگان آن روزهاست از این جمله است . ایشان در شماره دوشنبه 18 آذر 1387 در نشریه اینترنتی روز که دیگر دارد به مرجعی برای تحلیل های قلم زنان و اهل فکر ایرانی تبدیل می شود و کاش قدری ملایم تر بود نسبت به مقالاتی که در دیگر سایت ها منتشر شده اند و قدری در این مورد کوتاه می آمد ، طی مقاله ای با عنوان ((بازخوانی انتقادی سه نماد جنبش دانشجویی)) به این مسئله و مسئله اساسی جنبش دانشجویی پرداخته است .
آنچه از اینجا به بعد نگاشته می شود نقدی است بر این بازخوانی انتقادی و فی الواقع نقدی است بر نقد این ارجمند مبارز که خود هزینه های گزافی را در ماجرای کودتای فرهنگی سال 59 پرداخت کرده و در واقع از السابقون السابقون جنبش دانشجویی می باشد که البته به دلیل خروج از شان دانشجویی به مانند بسیاری که هنوز و پس از سالها از قِبَلِ دانشجو بودن در سالهایی خاص نان می خورند و اسم و رسمی دارند به عنوان یک اندیشه ورز و فعال مستقل به حیات سیاسی و فکری و اجتماعی خود ادامه می دهد .
در پروسه نقد این نگاشته ایشان ابتدا می خواهم سوالی را داشته باشم . سوالی که ایشان مقالاتی را پیرامون آن نگاشتند و اما هنوز برای این حقیر روشن نشده که منظور حقیقی از آن چیست . ایشان در این مقاله بارها از تیپ خوشنام و تیپ کامیاب سخن به میان آورده اند و آنچه بر جنبش دانشجویی در 16 آذر 32 ، 13 آبان 57 و 18 تیر 78 گذشته را از جنس تیپ خوشنام دانسته اند که با وجود خوشنامی به کامیابی نرسید .

حال سوال اینجاست ؟ مگر چه اتفاقی باید می افتاد که جنبش دانشجویی در طی این سه حرکت را بتوانیم کامیاب تلقی کنیم ؟ و سوالی اساسی تر که رسالت جنبش دانشجویی چیست ؟ اگر این رسالت و هدف گزاری مشخص شود آنگاه می توان در این مورد صحبت کرد که حال آیا جنبش دانشجویی در کار خود و رسیدن به اهداف خود کامیاب بوده است یا فقط خوشنامی کرده و در صحنه سیاسی ایران روشنایی افکنده و البته از روشن کردن باز مانده است .
نكته اي كه وجود دارد اين است كه ايشان با ((خوب)) ارزيابي كردن عنصر مقاومت ، به اين نتيجه رسيده اند كه اين مقاومت بايد به كاميابي برسد . حال سوالي كه پيش مي آيد اين است كه آيا پروسه رسيدن مقاومت به كاميابي را بايد دانشگاه رهبري كند ؟ اينگونه به نظر مي رسد كه كامياب شدن مقاومت مستلزم عمل اندام وار ديگر بخشهاي اجتماعي است . اين ديگر بخشها درست است كه توسط محصولات دانشگاه – همانگونه كه آقاي رحماني بر شمردند – يعني متخصص ، فعال سياسي و روشنفكر ادامه مي شود ، اما اين محصولات مابعد دانشگاه هستند و ديگر خصوصيت دانشجو بر ايشان بار نمي شود . در ضمن آيا جنبش دانشجويي به عنوان حركتي راديكال (ناشي از سبك بال بودن عنصر دانشجو و جواني و آرمان گرايي او) مطرح نمي شود و نمي تواند با توجه به اوصاف ذكر شده ،‌ پيشتاز باشد ؟ آيا جنبش دانشجويي فرانسه – بطور اخص – در مي 68 نسبت به ديگر بخشهاي داراي ديناميسم اجتماعي پيشتاز نبود ؟ به نظر مي آيد كه ابتدا بايد روي مفاهيم قدري دقيق تر شد .
ایشان البته در میان مقاله شریفه خود به نكته اي اشاره فرموده اند و توقع ((استمراری جریان ساز)) را از جنبش دانشجویی دارند و آنرا ((نهاد مدنی)) و ((متعلق به جامعه مدنی)) می دانند و در ذیل این دیدگاه به نقد دولت مداری آن پرداخته اند .
البته این دیدگاه خود قابل تقدیر و توجه است که احزاب سیاسی از زمان تاسیس اولین دانشگاه در ایران (1313) تا امروزسعی در یار گیری سیاسی در دانشگاهها داشته اند و مطامع حزبی و قدرت محورخود را از میان این کریدور پیگیری می کرده اند و البته زمانی که جنبش دانشجویی مدعی حضوری همسان بزرگترها در فضای سیاسی می شود (به مانند سازمان دانشجویان زمان جبهه ملی) از حضور آن ممانعت به عمل می آید و حتی توصیه پیشوای کبیر نهضت ملی هم افاقه نمی کند . اما سوال اینجاست که اولا جنبش دانشجویی چگونه قرار است استمراری جریان ساز داشته باشد و ثانیا آیا اگر جنبش دانشجویی را متعلق به جامعه مدنی بدانیم ، آیا دیگر این جنبش وظیفه ای در قبال قدرت و دولت و حکومت بر عهده ندارد ؟
دانشجویان در دانشگاه حضوری موقت دارند . به طور متوسط هر 4 یا 5 سال نسلی از دانشگاه فارغ التحصیل می شود و نسلی جدید جایگزین می گردد . این نسل جدید قرار نیست كه ادامه پروژه نسل قبلی باشد و آزاد اندیشی و تحقیق محوری و اندیشه پذیری دانشگاه و دانشجو مانع از تبعیت تام نسل جدید دانشگاهی از نسل قبلی آن می شود . ممکن است نسلی از دانشجویان نیازها و دیدگاههایی داشته باشند که نسل بعدی فاقد آن باشد و یا بالعکس. نمی توان به این دلیل و بهانه جنبش دانشجویی را تخطئه کرد که چرا استمرار عملی و نظری مثلا در طول ده سال یا بیشتر ندارد . نسل جدیدی و بدنه جدیدی از دانشجویان جایگزین شده اند و این نسل جدید خواست ها و اندیشه های متفاوتی از نسل پیشین می توانند داشته باشند . اگر منظور از استمرار ، استمرار در پروژه های تعریف شده است ، به نظر می رسید انتظار درستی نباشد . سیالیت دانشگاه مستلزم تعریف پروژه های کوتاه مدت توسط دانشجویان موقتا دانشجوست که پس از پایان این پروژه ها به بدنه جامعه بپیوندند . همینجا لازم است توضیحی بدهم که منظور از دانشجو ، کسی است که در دانشگاه درس می خواند . کسانی که در دوران مابعد دانشجویی خود وارد فاز دیگری (مثل فاز مسلحانه جنبش مسلحانه دهه 40 و 50) شده اند و یا پزشک ، مهندس یا کارمند و معلم امروز اند را نمی توان به صفت دانشجوی سابق بودن با ایشان برخورد کرد . اینان دیگر از فضای دانشگاه فاصله گرفته اند و به عملگران صحن جامعه بدل شده اند . به تعبیر شهید دکتر شریعتی دانشجو با همان دو مشخصه نداشتن و نخواستن (همان زندگی دانشجویی مالوف که البته چندی است که دیگر نمی شود سراغی از آن گرفت) شناخته می شود و به این دو صفت است که می توان او را دانشجو نامید . به هر حال اگر منظور استمرار پروژه ای که با توضیحات عرض شده دیگر محلی از اعراب ندارد .اما اگر استمرار آرمانی است ، آرمان دانشگاه همانطور که جناب رحمانی عزیز نیز اشاره کرده اند موج شکنی استبداد و همان آزادی و برابری بوده است که از بعد از انقلاب کبیر فرانسه ، بشریت سالهاست که به دنبال آن در تلاش و تکاپوست . دانشجو هم به عنوان دیدبان جامعه باید از حقوق جامعه در برابر زر داران و زور مداران و تزویر گران دفاع کند و هم به عنوان عضوی از این جامعه به دنبال تلاش برای احقاق حق از دست رفته باشد . دانشجویان خود بخشی از بدنه جامعه اند و می توانند با حضور روشنگر در بدنه به سوی بازپس گیری این حق حرکت کنند . این نقد به حقی است که گفته شود جنبش دانشجویی در سالهای اخیر از جامعه فاصله گرفته و در مسئله سیاست غرق شده است . اما فکر می کنم این مسئله بیش از اینکه از عدم توجه به جامعه نشات بگیرد ، از عدم تعریف درست از هدف گذاری در مقاطع مختلف و از عدم تعریف درست تضاد زمانه نتیجه می شود . اگر جنبش دانشجویی در هر مقطع در آرمان و هدف گذاری کلی تضاد اساسی زمانه خود را بشناسد ، آنگاه است که می تواند بقیه تضادهای حاشیه ای خود را در مسیر سیر حل این تضاد اصلی و سیر روند تکاملی خویش حل کند . اینجا می توان جنبش دانشجویی را نقد کرد که جنبش دانشجویی چه باید کرد خود را تعریف نکرده و امروز نیز چنان به سرگرمی ها مشغول است که این تعریف را انجام نمی دهد . چه باید کرد تاریخی منتج از آرمان و تجربه تاریخی جنبش باید مشخص شود تا بر اساس آن برای هر دوره دانشجویی و با توجه به فضای زمانه پروژه ای خاص تعریف کرد .
البته در باب نقد درگيري بيش از حد دانشجويان در مسئله سياست هم البته بايد قدري محتاط تر بود . يادمان نرود كه سه دهه است در ذيل حاكميتي روزگار مي گذرانيم كه به بهانه شرع و دين در خصوصي ترين امور زندگي انساني دخالت مي كند . در برابر چنين امري درگير مسئله سياست شدن كاملا طبيعي مي نماياند .

به نظر می رسد در فهم و تحلیل حرکاتهایی مانند 16 آذر یا 13 آبان یا 18 تیر اصولا نباید به دنبال پروژه محوری در دانشگاه باشیم . به این دلیل که هیچ کدام از این حرکت ها را دانشگاه آغاز نکرد . در هر سه این موارد این رژیم پلیسی حاکم است که ددمنشانه به دانشگاه هجوم می آورد و بر خلاف تمامی موازین حقوقی و عقلانی به قتل عام و جنایت علیه دانشجو و دانشگاه دست می زند .
در کودتای فرهنگی اردیبهشت 59 این حاکمیت ولایی بود که برای تصفیه صدای مخالف خود از دانشگاه دست به تعطیلی خانه دانشجویان می زند و عناصر تصفیه گر در لباس دانشجو را نیز را با خود همراه می کند . اینجا نه دانشجو که امنیت بانان ولایی هستند که آغاز کننده حرکت اند . در ماجرای 18 تير هم در سال 78 و هم در سال 82 اوضاع به همین منوال بود . جنبش دانشجویی رویکردی منتقدانه به حکومت از سویی و جامعه از سویی دیگر دارد . اما رژیم های پلیسی حاکم بر ایران در این بیش از 70 سال که از تاسیس دانشگاه در ایران می گذرد به دنبال خفه کردن صدای آزادی خواهانه و برابری طلبانه دانشجویان هستند . خود آقای رحمانی یکی از این قربانیان این نگاه پلیسی به دانشگاه است .
دانشجویان نه به عنوان الیتهای قطعي اجتماعی که در حال تمرین شدن هستند . در ماجرای 18 تیر که هنوز داغ است و سینه را می سوزاند و به درد می آورد ، دانشجویان پس از ضربه به دنبال بازپس گیری حقوق خود بودند . اما در این میانه اولا برخی احزاب به دنبال سودجویی خود بودند و می خواستند در این میانه ماهی خود را بگیرند و البته برخی از بزرگان هم به ترمزی برای دانشگاه و دانشجویان بدل شدند . در این ماجرا این روشنفکران و فعالین سیاسی ما بودند که با بی برنامگی و ترس و بهت خود نتوانستند جنبش جوان دانشجویی را تغذیه فکری کنند . وگرنه دانشجویان در این ماجرا هم با ترسیم وضعیت به دنبال راهکار خود بودند .
در دوران مابعد ضربه هم البته نقد آقای رحمانی کاملا به جا و درست است . اصولا حکومتهای استبدادی به دانشگاه ضربه می زنندکه جنبش دانشجویی از حالت نظم منطقی خود خارج شود و به وضعیتی دگرگونه دچار شود . فرض کنیم که جنبش دانشجویی بخواهد برای این راهکاری بیاندیشد . آن راهکار چیست ؟ مگر می شود حکومت های استبدادی را مجبور ساخت که به دنبال ضربه زدن به خانه آزادی و برابری یعنی دانشگاه نباشند ؟ آنچه مهم است وضعیت مابعد ضربه است . در دوران مابعد ضربه البته سخن آقای رحمانی کاملا به جاست . منفعل شدن عده ای و رادیکال شدن عده ای دیگر . اما به هر حال با تغییر شرایط جامعه و حضور وضعیت امنیتی جنبش دانشجویی نیز به مانند هر موجود زنده ای تغییر وضعیت می دهد و حالتی دیگر به خود می گیرد . بعید می دانم آقای رحمانی این توقع را از جنبش دانشجویی داشته باشد که وضعیت ما بعد ضربه اش همان وضعیت ماقبل ضربه باشد . این دینامیک بودن این جنبش را زیر سوال می برد . اگر اصل جمع بندی پس از هر اقدام در جامعه ما نهادینه می شد آنگاه البته به رفتارهای ساختارمندتری در جامعه ایران و در دانشگاه به عنوان خانه آزادی ایران می رسیدیم که در جای خود می توان این عدم جمع بندی را با توجه به شرایط روانشناسی ایرانی و وضعیت جامعه ما به نقد کشید .
در پایان می خواهم قدری به راهکار ایشان اشاره کنم و به قیاسی که به صورت مستمر بین جنبش دانشجویی ایران و جنبش دانشجویی فرانسه انجام می شود . حقیقت این است که بعید می دانم اصولا چنین قیاسی منطقي باشد . فضای فرهنگی ما با فرانسه ، رفتارهای کاملا متفاوت حکومت ما با حکومت فرانسه و تفاوت فرهنگ اجتماعی ما به ایشان اصولا دو فضا را فراهم می آورد . اگر می بینیم که جنبش دانشجویی فرانسه اینقدر مقتدر است که امروز آنگونه با کارگران پیوند می خورد و از حقوق ایشان دفاع می کند (هم در دولت سارکوزی و هم در دولت شیراک) از این جهت است که می داند حکومت هرچقدر هم پلیسی برخورد کند ، باز دست به کشتار نمی زند . مثال می زنم . در زمان جنبش می 68 پاریس زمانی به مارشال دوگل می گویند که چرا ژآن پل سارتر که به عنوان یک روشنفکر منتقد علنا مشی ضد حکومتی گرفته را بازداشت نمی کنی ، دوگل جواب می دهد که در کشور ولتر ، ولتر را به زندان نمی فرستند . یادمان نرود که در آن زمان سارتر هم با دانشجویان زندانی و مبارز مرتبط بود و علنا مرجعیتی فکری برای ایشان داشت ، هم با کارگران همراه بود و هم خود موضعی بسیار رادیکال داشت . وقتی جنبش دانشجویی فرانسه حتی پس از آن اعتراضات ضربه ای آنچنانی نمی خورد (در قیاس با برخورد پلیسی و سرکوب محورانه در ایران) ، قاعدتا باید توقع داشت که آن استمرار مورد توقع آقای رحمانی را داشته باشد . و البته باز بعید می دانم که مثلا خواسته های این جنبش دانشجویی امروز در فرانسه و نوع نگرش و رویکرد با نيروهاي می 68 و رهبران آن حرکت در آنروزها یکی باشد . اینجا هم سیالیت جنبش دانشجویی حاکم است . اما در اینجای جهان به جرم یک راهپیمایی حدودا 150 نفره به تعطیلی یک روزنامه در دانشگاه حمام خون را می افتد . به جرم اعتراض در دانشگاه در روزی که هیچ کس معترض نیست دانشگاه به گلوله بسته می شود و سه نفر در پله های ورودی دانشکده فنی دانشگاه تهران به شهادت می رسند و البته ماشین سرکوب حکومت به حیات خود ادامه می دهد . قیاس بین این دو فضا و تجویز نسخه فرانسوی برای این ایرانی ، بعید می دانم که امری واقع بینانه باشد .
در آخر باید عرض کنم ، شاید اگرنقد جنبش دانشجویی امروز بر مواردی مانند عدم دیدگاه حقوق بشری بین نیروهای فعال یا گرایشات مختلف و عدم تعریف تضاد اصلی و مبنایی در عرصه نظر و عمل استوار می شد و بشود ، میتواند وباید بتواند منشا خیر و برکات برای جنبش دانشجویی شود .
_________________________

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, December 9, 2008

نقدی بر تبیین مبانی اصلاح طلبی از سوی آقای خاتمی

از سال 76 تا کنون تئوریهای فراوانی در باب اصلاحات و جامعه مدنی مورد تائید اصلاح طلبان مطرح گردیده است . تئوریهایی که از اصلاح پایه های نظام تا حضور صرف و قدرت محورانه در قدرت بسط پیدا کرده است . در این بیش از ده سال که از روزهای آغاز شعار اصلاحات میگذرد نظراتی متفاوت مطرح شده ودلایل اصلاح یا عدم اصلاح نظام در صورت های گوناگون مطرح گردیده ، اما رئیس جمهور برآمده از خیزش عمومی دوم خرداد 76 یعنی سید محمد خاتمی در جلساتی در موسسه باران به تبیین مبانی نظری اصلاحات پرداخته و پیرامون آن سخنانی را بر زبان رانده است .
اما در میان تمامی این تبیین های ایشان که با تاکید بر اصل حفظ نظام بر هرچه بیشتر دموکراتیک تر شدن آن نظر دارد ، در آخرین جلسه که گزارش آن در صفحه 4 روزنامه کارگزاران مورخ 16 آذر 1387 مطرح شد ، نکته ای را ذکر فرموده اند که اگر ایشان ان قلت حوزوی شاگرد و استادی یا شان سوال دانشجویی را بپذیرد ، میتوان سوالاتی را از آقای خاتمی پرسید و شاید البته امیدوار بود که پاسخهایی را از ایشان گرفت .
ایشان در باب اصل ولایت فقیه که در واقع در قرائت آقای خمینی با عنوان مطرح کننده این نظریه ، ادامه ولایت ائمه است و حتی این ولایت ، مطلقه است (برخلاف نظریه آخوند خراسانی که حتی برای پیامبر ولایت مطلقه قائل نیست یا به قول مرحوم آقای خوئی در البیع ایشان که ولایت را برای هیچ فقیهی در هیچ زمانی قابل اثبات نمیداند و البته آقای دکتر کدیور نیز این مطلب را در کتاب حکومت ولایی خود و همچنین سیاست نامه آخوند خراسانی تبیین نظری کرده است) می گویند که ((ولایت فقیه طرح و تصویب شد و به عنوان یکی از اصول قانون اساسی ما مورد تائید قرار گرفت و در رفراندوم هم به آن رای داده شد.))
آقای خمینی در سخنرانی 12 بهمن خود در بهشت زهرا جمله ای دارد با این مضمون که دلیلی ندارد چون نسل قبلی برای ما تصمیم گرفته و نظام شاهنشاهی و سلطنت مشروطه را برای ما انتخاب کرده ، ما نیز به آن گردن بگذاریم . هر نسلی حکومت خود را خود میباست انتخاب کند .
سی سال از رفراندوم جمهوری اسلامی و حضور اصل ولایت فقیه در قانون اساسی میگذرد . در طی این سی سال نسلی جدید متولد شده که هیچ نقشی در رفراندوم فروردین 58 نداشته است . امروز با متوسط بیش از 50 درصد نسل جوان زیر سی سال مواجهیم . آیا نباید این نسل زیر سی سال که حتی در زمان تجدید نظر قانون اساسی در سال 68 هم در سن رای نبوده ، بار دیگر برای آینده خود و نوع قانون حاکم بر خود نظری بدهد ؟ آیا این گونه برخورد که قانونی تصویب شده و نسلی که امروز پیران ومیانسالان جامعه ما را تشکیل میدهد (اکثرا) بدان رای داده اند و پس بنا به این رای میبایستی تا ابد همه نسلها بدان گردن بنهند ، نقض غرض سخن آقای خمینی و همچنین نقض آشکار اصل دموکراسی نیست ؟
اما ایشان در جای دیگری سخنی دیگر دارد و سازوکار خبرگان را سازوکاری مناسب برای این امر میداند . سازوکاری که منجر به دموکراتیک شدن اصل رهبری میشود و نظارت بر او را مشمول میگردد . بگذارید به همان قانون اساسی مورد دفاع ایشان برگردیم . روش تائید کاندیدهای خبرگان را بر اساس آئین نامه داخلی مجلس خبرگان (که بر اساس قانون اساسی در اختیار خودشان قرار گرفته) امروز این چنین است که این نامزدها توسط شورای نگهبان تائید یا رد میشوند . شورای نگهبان هم که خود مورد تائید رهبری است . یعنی از طرفی رهبری شورای نگهبانی را تعیین میکند و آن شورای نگهبان نیز به تائید یا رد نامزدهای خبرگان همت می گمارد . سوال اینجاست که آیا این روند به یک سیکل معیوب نمی انجامد ؟ آیا این سیکل معیوب نتیجه قوانین معیوبی نیست که در همان قانون اساسی مورد دفاع آقای خاتمی حضور دارد ؟ اینکه اجرای قانون را موکول به اخلاقیات آدمها بکنیم ، آیا این نقض غرض لزوم قانون گذاری برای یک جامعه نیست ؟ اگر قرار بود که همه امور بدون اجبار قانونی و با الزام اخلاقی انجام شود که دیگر لزوم حضور قانون برای جوامع انسانی مطرح نمی شد ؟ اصولا آقای خاتمی فلسفه حضور قانون برای امر کشور داری را چه می داند ؟ شاید بهتر باشد ایشان ابتدا به جای بحثهای اینچنینی که در واقع نوعی توجیه ساختار ولایی قانون اساسی جمهوری اسلامی است به بحث نظری در این رابطه بپردازند .
آقای خاتمی تاکید کرده اند که به نظرشان قانون اساسی قبل از تجدید نظر سال 68 دموکراتیک تر از قانون اساسی مابعد 68 است . ایشان با این سخن تلویحا میپذیرند که ورود مطلقه به صحن قانون اساسی و اضافه شدن آن به ولایت فقیه خود حرکتی به سوی حذف دموکراسی نیم بند ولایی از صحن جامعه ایران است . سوال اینجاست که اگر ایشان به چنین امری معتقد است ، چرا به دنبال حداقل اصلاح این قانون و حذف دوباره این کلمه مطلقه و بازگشت به شورای رهبری (که در قانون اساسی مصوب 58 در قانون بود) همت نمی گمارد ؟چرا این اعتراض و ناراحتی را تنها با گفتن جمله ای رها میکند و بعد باز تلاش میکند با نهاد خبرگان (که ضعف سیستماتیک ساختار انتخابی آن در بالا ذکر شد) این مسئله را توجیه کند ؟
آقای خاتمی اگر همچنان میخواهد در کادر جمهوری اسلامی به تئوری پردازی خود ادامه دهد ، چرا به قانون اساسی مصوب شورای انقلاب نمی پردازد و به دنبال احیای آن و تلاش و اصلاح به سوی آن نمیرود ؟ مگر نه اینکه آقای خمینی هم پای این قانون را امضا کرده است ؟ این همه تاکید بر اصل ولایت فقیه و لزوم حضور این اصل در قانون اساسی مورد هدف اصلاح طلبان از برای چیست ؟ آیا در پس این ولایت فقیه و در معادلات قدرت ، حظی یا لطفی یا بده بستانی برای اصلاح طلبان و شخص خاتمی مطرح است ؟
آقای خاتمی اگر به دنبال اصلاح وضع و اوضاع سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و ... ایران است می بایستی به دنبال راهی برای ایرانی آباد ، آزاد و برابر باشد . ایرانی که در آن به واقع حق حاکمیت از سوی خدا به مردم تفویض شده باشد و هیچ بنی بشری واسطه برای حاکم کردن این حق حاکمیت نباشد . اصل ولایت فقیه در ابتدا قرار بود که نفی کننده استبداد باشد . (بنا به سخن آقای خمینی) اما آنچه امروز و در متن قانون اساسی با آن مواجهیم ، نهادی است انتصابی و مادام العمر که بیش از نیمی (با تسامح) از قدرت حاکم بر ایران در دست اوست و نهاد ناظر بر خودش را نیز خود تائید و تعیین میکند . این یعنی تمرکز قدرت در یک فرد بدون نظارت ملی که فکر میکنم فقط معصومین میتوانند از شر وسوسه قدرت مصون بمانند . (البته این هم با طلب نظارت مولی الموحدین علی از خلائق خود مورد سوال است و علی نیز قدرتی تحت نظارت خلق دارد)
در انتها همچنین باید خاطر نشان کنم که همانطور که قطعا آقای خاتمی میدانند بسط دهنده ومبنا سازنده برای تئوری ولایت فقیه آقای منتظری است . ایشان نیز در آخرین مجموعه نظریات خود که اخیرا منتشر گردیده است حتی از ولایت یک فرد فقیه بر جامعه دور شده و نظرشان بر این قرار گرفته که تسری قوانین اسلامی در قانون و تصویب آن توسط نمایندگانی که توسط مسلمین و نخبگان و کارشناسان و احزاب مستقل و متعهد ایشان در مجلس قرار میگیرد برای تضمین اسلامی بودن قوانین کافی است . آقای منتظری می گویند : ((همان ولایت فقیه یعنی اسلامی بودن قوانین کشور همراه با جریان امور کلی ان با رضایت مردم است ؛ و این هدف با هر شکلی و مدلی از حکومت که تامین شود ، کفایت می کند . و همان گونه که قبلا نیز گفته ام ، ولایت فرد یا افراد فقیه در این زمینه موضوعیت ندارد.)) {حکومت دینی و حقوق انسان – آقای منتظری – نشر ارغوان دانش – چاپ اول – خرداد 1387 – صفحه 23}و این تئوری یعنی نفی حتی لزوم وجود فردی به نام ولی فقیه بر مسند قدرت از سوی تئوری پرداز ولایت فقیه .
حکومت از دیدگاه مولای متقیان برای این است که حق مظلوم از ظالم ستانده شود . اصل نظام و حفظ نظام برای علی ابن ابی طالب بی ارزش تر از آب دهان بز ماده است ، مگر اینکه قسط برقرار شود و مردمان از اصر و اغلال رهایی یابند و حق مظلومان از ستم گران و جباران و طواغیت تاریخ ستانده شود . تا زمانی که برای آقای خاتمی و سایر اصلاح طلبان به مانند محافظه کاران حفظ نظام از اوجب واجبات باشد و به جای حق ، حکومت و قدرت مبنای تصمیم گیری و اعلام نظر باشد ، پروسه اصلاح نظام جمهوری اسلامی جز یک شوخی معنای دیگری نخواهد داشت . شوخی ای که جز سوزاندن امید و فرصت های اجتماعی ایران نتیجه ای در بر نخواهد داشت .


_________________________



[16a87-35.jpg]

[16a87-34.jpg]












مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, December 3, 2008

باز 16 آذر ، ترکه بر پشت و برادر غرق خون

سالهاست که از آن روز خون و گلوله و آتش 16 آذر میگذرد . آن روزی که نظامیان چکه پوش پاسدار استبداد بر خلاف تمامی مقررات به صحن دانشگاه آمدند و آتش بر دانشجویان گشودند ، شاید هیچگاه راس هرم استبداد آن زمان - محمد رضا شاه- فکر نمیکرد که روزی مجبور شود بر پله های هواپیما گریان از صحنه زندگی ایرانیان خارج شود . او زمانی صدای انقلاب مردم را شنید که دیگر دیر شده بود و عمر تاریخی رژیم سلطنتی به سر آمده بود . شاید این تقدیر استبدادیان باشد که در زمان انجام عمل و کشتن و جنایت و جلادیت تا نوک بینی را بیشتر نمیبینند و به عاقبت کار اندیشه نمی ورزند . سنت تاریخ بر نابودی حکومتهایی است که استبداد می ورزند که من استبد هلک

در آن روزگار اما کسانی بر اسب تاریخ سوار شدند و به پیش راندند که میدانستند چه باید بکنند . کسانی که تضاد اصلی خویش را در وضعیت زمانی آن روزها مشخص کرده بودند و تمامی تضادها و سیر تکاملی خود را در همان راستا تحلیل میکردند .
وقتی در سیر تاریخی آن روزها به جلو می آییم میبینیم کسانی که تضاد اصلی آن زمان یعنی تضاد آزادی و برابری و استبداد و ظلم را درک نمیکنند و به امور دیگر چنگ میزنند به صورتی تدریجی از گردونه مبارزه و اندیشه ورزی حذف میشوند . کسانی که آن روزها استراتژی صبر و سکوت پیشه کردند بعدها دریافتند که باید کاری دیگر میکردند . به جای راحت طلبی تاریخی باید کارگری تاریخ را میکردند و روشنفکر – پرولتر مآبانه به صحنه جامعه و اندیشه گام مینهادند . اما چنین کاری توسط نیروهای متکامل آن زمان -مانند نیروهای جنبشهای مسلحانه دهه 40-50 و مانند آنها و بطور کل کسانی که در مسیر مبارزه اصلی بودند- انجام شد . ایشان با تشخیص تضاد اصلی زمانه خود و مذهبی هایشان با تکیه بر یگانه اصل مترقی مبارزه یعنی اصل توحید و نفی طاغوت به صحنه آمدند و فصلی نوین در تاریخ مبارزات ایران زمین آفریدند . طرفه اینکه همه این نیروها دانشجویانی بودند که از بستر پژوهش محوری دانشگاهی و نه ایستایی سیاسی کاری به صحنه آمده بودند . از حنیف بنیانگذار تا محسن و اصغر و از جزنی تا شعاعیان و احمده زاده ها فرزندان دانشگاه بودند . اما همین پژوهش محوری و نگاهی تاریخی و تکاملی بر سیر خود و جهان اطراف ایشان را به این نکته اساسی رسانده بود که باید با تشخیص تضاد اصلی و عمل در آن راستا (عمل صالح زمان) کار را به پیش برد و به سر منزل مقصود رسانید .
دانشگاه در این میانه و در 25 سال اختناق پهلوی دوم مهد مبارزانی صادق و اندیشه ورز بود که راه را به خطا نرفتند و به درستی با تشخیص زمان مند تضاد خود ، به عمل صالح زمان رسیدند .
در روزهای ما بعد انقلاب ضد سلطنتی بهمن 57 هم وضعیت به همین منوال بود . مترقی ترین نیروها که بر مبنای تضاد اصلی زمانه خود به مبارزه ادامه میدادند را در درون دانشگاه میتوانستی بیابی . به همین دلیل هم بود که این آزادی اندیشه و پژوهش و تحقیق در دانشگاه تحمل نشد و با کودتای فرهنگی (به تعبیر دکتر ملکی اولین رئیس دانشگاه تهران پس از پیروزی دانشگاه تهران) در دانشگاه تهران بسته شد و با تصفیه و حذف اساتید و دانشجویان منتقد راه را برای نظام ولایی هموار گردید . در سالهای دهه خونین شصت نیز نوک پیکان برخورد حاکمیت ولایتی ایران ، دانشجویان و اساتید دانشگاه بودند . اگر روزی بتوان به لیست اعدام شدگان دهه شصت و بطور اخص لیست کشتار 67 دست یافت میتوان به راحتی و با ارائه درصد دقیق اثبات کرد که اصلی ترین قشر زیر ضرب حاکمیت ، اهالی دانشگاه بودند . در سالهای دهه 70 نیز دانشگاه عرصه تاخت و تاز مدعیان حکومت اسلامی (و مظلوم در این میانه اسلام و تشیع است که به نام مدعیان مصادره میشود . تشیع سرخ علوی و تسنن نبوی کجا و تشیع سیاه و تسنن نبوی کجا) بود . و این داستان در دهه هشتاد هم همچنان ادامه دارد . به تعبیر شهید مهدی رضایی که میگفت تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم ، تا نابرابری و ظلم هست دانشگاه نشان داده که در میانه میدان و نوک پیکان عمل است و مبارزه میکند .

دانشجو صفتی دارد که دیگر نیروها از آن بی بهره اند . دانشجو روئین تن است به دو عنصر نداشتن و نخواستن (به قول معلم شهید دکتر شریعتی) . و همین دو عنصر ، پاک بازانی از میان دانشجویان به میانه میدان میآورد که چرخ را در برابر ایستادگی و استقامت و پاکی این عناصر پیشگام تاریخ به زانو در میاورد .
اما جنبش دانشجویی ایران در این سالها به نظر میآید مدتی است که دیگر در اوج به سر نمیبرد . مدتی است که موضع گیری ها و حرکت های زاویه دار در میان عناصر دانشگاهی زیاد دیده میشود . عناصر ناهم ایدئولوژی به جای برخورد با تضاد اصلی ، با دیگر نیروها در جبهه های مختلف و با اندیشه های مختلف برخورد میکنند . صراحتا بگویم . وقتی فعال چپی بازداشت میشود ، عناصر لیبرال مسلک آن گونه که شایسته و بایسته است در باب او تلاش نمیکنند . همین مسئله در طرف مقابل نیز موجود است . وقتی هم که بازداشت شده مذهبی میشود که دیگر واویلایی شکل میگیرد و کسی حاضر نیست که به گونه ای بایسته برای بازداشتی و کسی که به هر حال زیر فشار زندان و بازجویی و شکنجه و اعمال غیرقانونی امنیت بانان ولایی است کاری بکند . این مشکل حتی از سطح خبری و خبررسانی تا سطوح دیگر تلاش برای رهایی یک بندی رژیم ولایی دیده میشود .
مشکل اساسی که نگارنده حس میکند که نیروها بدان گرفتار آمده اند عدم توجه به تضاد اصلی در مسیر عمل است . اینکه تضاد و مشکل اساسی تشخیص داده شود و در راستای تلاش برای رفع آن بقیه فعالیت ها سامان یابد ، رفتن نیمی از راه است . به نظر میآید میبایستی به جای برخورد های حذفی نسبت به اندیشه ها و گرایش های دیگر ، با رویکری حقوق بشری و تعریف تضاد برابری و آزادی با استبداد و طاغوت منشی به تعریف مسیر و رویکرد ها پرداخت و نیروها و تلاشها و مبارزات را در همین راستا سامان داد تا با هم بردار شدن مبارزات گرایشهای متفاوت این جویهای موجود به رودی مبدل شود و تا رسیدن به دریای برابری و آزادی و انسانیت انسان از پا ننشیند .
اما باز هم با وجود این مشکل راهبردی و اساسی ، حرکت دانشجویی در ایران در فضای نبودن و عدم حضور نیروهای سیاسی بار مبارزه را به تنهایی به دوش میکشد . پهلوانی فرزندان دانشگاه علامه در اعتصاب غذا و مبارزه شان و ایستادگیشان تا رسیدن به آزادی از بند ، ایستادگی سه یار پلی تکنیکی و اثبات مقاومت خود به دستگاه امنیتی ، مبارزات دانشجویان سوسیالیست دانشگاههای تهران که منجر به ضربه آذر 86 شد و بازداشت بیش از 50 تن از ایشان شد (به بهانه برگزاری مراسم روز دانشجو در 13 آذر در برابر سر در دانشکده فنی) و همچنین مبارزات فعالین انجمنها و دفتر تحکیم وحدت (تجمع قابل تقدیر و شجاعانه 18 تیر 86 در فضای امنیتی مابعد دستگیریهای 13 تیر که با همیاری همه نیروها و گرایش ها روبرو شد) و همه نیروهای منتقد و مبارز دانشجویی این را ثابت کرد که در شرایطی که حتی مدعیان اصلاح طلبی با موضعی توجیه گرانه و با ترمز شدن برای دانشگاه سعی میکنند دانشگاه را از تک و تا بیاندازند ، باز هم این سنگر مبارزه راه آزادی است که میدرخشد و میرزمد و به صحنه مبارزه در ایران حیات می بخشد .
16 آذر 32 سه قطره خون چکید که تا ایران ، ایران است این سه قطره خون نیز چشمه ای است جوشان که از آن اندیشه برابری خواهانه و آزادی طلبانه و نفی استبداد و استعمار و استثمار میجوشد . هر که عنان حاکمیتی را در دست دارد باید بداند که خون را نمیتوان شست و به قولی خون به خون شستن محال آمد محال . خون 3 آذر اهورایی آذر 32 ، خون شهدای 15 خرداد و انقلاب 57 و شهدای جنبش مسلحانه ، خونهای ریخته شده در دهه جانگداز شصت و به طور اخص سال 67 و همچنین خونهای ریخته شده از مقتولین قتلهای سیاسی – عقیدتی (آخرینش در پائیز 77) و همچنین خون گلگون 18 تیر و همه خونهای به ناحق ریخته شده زمانی چون سیلی بنیان ظلم را از چهره ایران زمین برخواهد کند . کار این است که با شناخت شرایط و پرهیز از تند روی و کند روی بر مشی آگاهی بخشی و مبارزه تاریخی و مدنی ثابت قدم بمانیم و تا نیل به ایرانی آزاد و برابر از پا ننشینیم و این همراهی همه نیروهای دانشگاهی را در ایران میطلبد . امری که اگر اتفاق افتد ، آن روز را باید روز رهایی ملت ایران نامید . تاریخ خوب معلمی است . کاش از تاریخ درس بگیریم .
_____________________
سیزده آذری را از سر گذراندیم که برای من و رفقا و برادران و خواهرانم روزی عجیب و به یاد ماندنی و حتی میتوانم بگویم عزیز است . ساعت 12:15 دقیقه بعد از ظهر بود که من و امیر حسن مهرزاد عزیز توسط ضابطین وزارت اطلاعات بازداشت شدیم . 24 ساعت بازداشت در دفتر پیگری وزارت اطلاعات و بعد انتقال در صبحگاه 14 آذر به زندان اوین و بند 209 و بعد 57 روز بازداشت که 36 روزش انفرادی شماره 44 بند 209 بود . بعد یک هفته در سلول 32 به همراه رفیقان عزیز مجید اشرف نژاد ، امیر آقایی و سعید آقام علی که اولین فکور و بزرگوار و دومی با احساس و دوست داشتنی و سومی رنج کشیده و بزرگ منش . بعد هم 13 روز در خدمت برادر و رفیق عزیز خونگرم و اندیشمندم مهدی گرایلو بودم . در سلول 127 . مهدی پس از تحمل 46 روز انفرادی بنده را به مدت 13 روز تحمل کرد . خوشحالم از تجربه ای که اندوخته ام و امیدوارم خداوند آزادی و برابری من بعد از این هم مرا در ابتلاها نجات بخشد . ما به امرش یعنی فاستقم کما امرت سعی میکنیم بنا بر توان و وسعمان که عامل باشیم . ان شاء الله که او نیز یاریمان میکند
پس از یکسال از تمامی رفقایی که در مدت بازداشت بنده تلاش کردند بازهم سپاسگذاری میکنم .
علی کلایی را آزاد کنید
دست تک تکتان را میبوسم . دست همه خواهران و برادران عزیزم را . به امید رهایی از بند جهل و جور
_____________________________
با عرض تبریک به مناسبت رهایی پهلوانان دانشگاه علامه
_______________________________
________________________
یاد شهیدان فروهر شهید و بانوی مبارزش پروانه مردم ایران و همچنین شهیدان مختاری و پوینده گرامی باد

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, December 1, 2008

هشدار و سخن

هشدار هشدار
پیش از میخواستم در باب این چهار دانشجوی بازداشتی علامه بنویسم . اما به دلایلی میسور نشد . جان هر چهار تن در خطر است . این شیران علامه پهلوانی کرده و با این پهلوانی خود و با اعتصاب غذای شجاعانه شان مبارزه را در برابر خویش به تعظیم واداشته اند . باید از ایشان حمایت کرد . به هر نحو . به هر روش . در آستانه روز دانشجو این طلیعه بازداشت هاست . مراقب باید بود که این طلیعه در رژیم ولایی ادامه دار میتواند باشد . باید مراقب بود و با وحدت در برابر هر ظلم و بی عدالتی ایستاد
به امید رهایی همه در بندان جور
[daneshjo.jpg]
[5555555555555[1]]
_______________________
لازم به ذکر است صبح روز دو شنبه 4ام آذر بنده به شعبه 2 امنیت دادگاه انقلاب احضار شدم و پس از مشورت با وکیل بزرگوارم دکتر نعمت احمدی صبح روز سه شنبه 5ام آذر به محل رفتم . آخرین دفاعیه مرحله بازپرسی توسط بازپرس راسخ گرفته شد و پرونده بنا به گفته او (بازپرس راسخ)به دادگاه ارجاع شد . اتهام بنده بنا به آنچه طرح شد ارتباط ، عضویت و همکاری با گروههای مخالف و معاند با نظام جمهوری اسلامی از جمله برخی سازمانهای سیاسی - نظامی برون مرز از مذهبی تا غیر مذهبی عنوان شده است
جالب اینجاست که در جمهوری اسلامی نمیخواهد پذیرفته شود که یک فعال میتواند بخواند و بنویسد و تظاهر کند و معترض باشد و مبارزه (در حد وسع) کند ، اما به جایی از برون مرز وابسته نباشد و مستقل باشد و ریشه اش در همین خاک باشد . یکی این را به حاکمیت ولایی اثبات کند
___________________
د ر باب بازداشت پهلوانان علامه بیشتر خواهم نوشت

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin