Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com نواي ني: February 2009

Monday, February 23, 2009

باز دوباره گر می گیره . رزمگاه پلی تکنیک

تو فضای شهر تاريک،

وقت شورش ميشه نزديک،

باز دوباره گرُ ميگيره

، رزمگاه پلی تکنيک

همه شون مثل ستارن

، همه شون ستاره دارن

، اين مدال سرخ فخره،

که رو سينه شون ميذارن

باز رزمگاه پلی تکنیک به دست سردمداران ارتجاع به خون کشیده شد . اما این بار به چه بهانه ای ؟ به بهانه نام مقدس شهید
آری ! شهید قلب تاریخ است . قلب همه تحولات . قلبی که هر قطره خونش منشا رشد هزاران رزم آور دیگر است . خاکستر او تخم رزم آور دیگر است . شهید قلب تاریخ است .

از سال 67 و پذیرش قطع نامه و نوشیدن جام زهر توسط آقای خمینی بیست سال گذشته است . بیست سال است که بسیار خانواده ها که فرزندانشان مفقود اند ، هنوز امیدوار اند که خبری از جگرگوشه هایشان بشوند . خبری که دل مادری را شاد کند . لب خواهری را خندان و قلب پدر و برادری را شاد . جنگی که پس ار فتح خرمشهرش را هنوز نمی دانند چرا ادامه پیدا کرد . احمد خمینی در سال 74 در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی می گفت که پدر موافق نبود . اگر او موافق نبود پس که موافق بود ؟ رفسنجانی که نماینده اش بود در ستاد جنگ ؟ رحیم صفوی و رضایی که فرمانده سپاه بودند یا شهبازی و دوستانش در ارتش ؟ یا خود خامنه ای به عنوان رئیس جمهور ؟ یا میرحسین موسوی که نخست وزیر دهه شصت است و طنز روزگار اصلاح طلبش کرده ؟ کدامیک ؟
هنوز چشم خانواده ها به در خشک می شود . این اما سویی از ماجراست .
سویی دیگر اما چپ و راست آوردن شهید گمنام است . شهیدی که نام و نشانی ندارد . بیست سال است که همچنان شهید گمنام می آورند . قوانین بیولوژیکی می گوید که اجساد پاک این شهدا نباید جز خاکی باقی مانده باشد . اما جمهوری اسلامی همچنان و هرجا گیر می کند و هر جا می خواهد در برود چند شهید گمنام رو می کند و مراسمی و قس علیهذا .
مگر این سربازان وطن پلاک نداشتند ؟ مگر پلاک نباید به گونه ای باشد که نپوسد و از بین نرود ؟ پس این همه شهید گمنام از کجاست ؟ قطعه شهدای گمنام بهشت زهرا پر از این گلگون کفنان گم نام است . اما انصافا یک سوال ! مگر پلاک نیست ؟ یعنی همه اینها در هنگان شهادت پلاکشان را گذاشته اند و بعد به استقبال شهادت رفته اند ؟ اصلا در این بیست سال مگر جایی مانده که تفحض نکرده باشید که هر از چندی شهید گمنام را به مثابه آسی برای ماله کشی شاهکارهایتان رو میکنید ؟
فکر می کنم سال 85 بود و دانشگاه شریف . آنجا هم می خواستند شهید گمنام دفن کنند . درگیری و برخورد و حضور سعید حدادیان که هنوز نفهمیده از کدام معبر گزینشی به یکباره سر از دانشگاه در آورده ؟ سوال ! مگر دانشگاه جای دفن شهید است ؟ در دانشگاه شهید دفن می کنید که چه شود ؟ هدفتان چیست ؟

هدف مشخص است . دانشگاه نباید تنها در اختیار دانشجویان باشد . باید جیره خواران نظام ولایی هم در آن باشند . باید زمانی که دانشجو آزاد می اندیشد در این هراس باشد که نکند موشهای دیوارها که جیره خوارند راپورت آزاد اندیشی اش را بدهند به مخبرین اطلاعاتی و امنیت بانان نظام ولایی . دانشگاه باید بشود پاتوق انصار و بسیج و سعید حدادیان مداح و سعید قاسمی همه جا چریک که ما هنوز نفهمیدیم در عراق برای چه نیرویی کار چریکی می کرده ؟؟؟!!! (بروید معرفی ایشان را در همایش چه مثل چه گوارا – چه مثل چمران در دانشگاه تهران گوش کنید . ایشان در آنجا فعال چریکی در عراق معرفی شد . آنهم در اوج دوران تروریسم در عراق)
دانشگاه نباید مجید توکلی را به خود ببیند . احمد قصابان را هم نه . احسان منصوری را هم نه . اصلا دانشجو جای دانشجو نیست . جای بسیجی جیره خوار (کاش بسیجی همان بسیجی سالهای جنگ میهنی بود) و ریش دار های بی ریشه و مداحین بی سواد است که بیایند و به ریا اشکی ار خلق الله بستانند و بر خر مراد خویش سوار شوند .
پلی تکنیک به خون کشیده شد . به بهانه شهید و شهادت . و در حقیقت با هدف ضایع کردن فرهنگ شهید و شهادت . اینان که به نام شهید خر مراد می رانند و از خون شهید تغذیه می کنند ، هدفی جز ضایع کردن این فرهنگ ندارند . می خواهند و در تلاش اند که این فرهنگ در قبضه خودشان باشد . چه اگر این فرهنگ عظیم و انسان ساز منتشر گردد ، ریشه نظامشان و منافعشان و اقتصادشان زده می شوند . آخورشان کور می گردد . باید این گونه تلاش کنند برای ضایع کردن این فرهنگ و در قبضه در آوردن آن .
در همین راستاست که تلاش می کنند باز به بهانه شهید دانشگاه را پاتوق کوردلان خود کنند . اینان به دیگران نسبت منافق می دهند .اما خود از هر منافقی منافق تر اند . با نام شهید و شهادت به جان فرزندان مردم ایران افتاده اند و نامش را عمل ارزشی می گذارند . دانشگاه نباید دانشجو به خود ببیند که از بستر ان حنیف نژاد ها و محسن ها و بدیع زادگان ها و جزنی ها و احمدزاده ها و عزت ابراهیم نژاد ها و اکبر محمدی ها و جان بر کفان راه آزادی و برابری خلق ایران در آید . باید فرومایگانی از دانشگاه خارج شوند که در برابر رژیم ولایی سر کرنش فرود آورند . شاه هم دانشگاهی می خواست که بر برابرش تعظیم کند و دیدید نتیجه اش چه شد . فاعتبروا یا اولی الابصار
اما نکته ای جالب ! سوال اینجاست ! اصلاح طلبان حکومتی کجا هستند ؟ آیا هنوز خبر به ایشان نرسیده ؟ در این ایام بازداشتها و برخوردها و زدن ها و استبدادی که بر دانشگاه حاکم است ، این اصلاح طلبان حکومتی در کدام سوراخ خزیده اند که حتی از دادن یک بیانیه عاجز اند ؟ این است اصلاح طلبیشان ؟ این اصلاح طلبی است یا قدرت طلبی ؟ آیا با این کار جز زانو زدن در برابر قدرت ولایی حاکم و اظهار بندگی در برابر او هدف دیگری دارند ؟ آقایان مدعی ! قدرت تا کجا برایتان ارزش دارد که این گونه سکوت می کنید ؟ مگر شما نبودید که در منابرتان هنوز هم که هنوز است وقیحانه دم از مبارزه با ظلم می زنید ؟ لم تقولون ما لا تفعلون ؟ چرا به چیزی که می گویید عمل نمی کنید ؟ کجائید آقای خاتمی و موسوی و نوری که اینگونه فرزندان خلق قهرمان ایران را می زنند و می گیرند و می کشند و شما سکوت کرده اید ؟ از سوراخهایتان بیرون آئید که شرف انسان از جانش ارجح تر است .
می دانید چرا اینان سکوت کرده اند ؟ چون راس نظام ولایی این روند زور و سرکوب را تائید کرده و می کند . روزهاست که در برابر این مثلا دفن شهدا در دانشگاهها و در حقیقت ایجاد بهانه برای حضور نیروهای سرکوب گر در دانشگاهها ، دانشجویان مبارز وقهرمان ایران زمین و به خصوص دانشجویان رزم گاه پلی تکنیک به مبارزه ای بی امان برخواسته اند . مبارزه ای که در حقیقت گذاشتن جان بر سر آرمان است . اما رهبر نظام اینگونه واکنش نشان می دهد که و ضمن تائید روند سرکوب می گوید : ((از خودگذشتگي آن پاكبازان بود كه اسلام و استقلال و آزادي را به ملت ايران هديه كرد و اداي حق بزرگ آنان و ‏تكريم ياد و نام آنان نشانه فداكاري به ارزش هاي والا است .))
به یاد سخن مولا علی می افتم که کلمه الحق یراد به الباطل . درست است که خلق ایران مدیون این پاکبازان است . اما آیا دانشگاه جان دفن انسانهاست ؟ آیا نباید در دانشگاه قبل از شهدا دانشجویان حضور داشته باشند ؟ بسیاری از این شهیدان دانشجو بودند . قبل و پس از انقلاب ضد سلطنتی بهمن 57 در تمامی عرصه ها از مبارزه چریکی تا دفاع از تمامیت ارضی ایران تا مبارزه ضد استبداد دینی جدید این جنبش دانشجویی بود که تمام قد حضور داشت . اینان که به قول شریعتی شهید به دو عنصر نداشتن و نخواستن روئین تن اند بودند که بر دشمنان خدا و خلق شوریدند و راه آزادی و برابری را پاس داشتند . اما قبل از همه اینها به عنوان دانشجو جایشان در دانشگاه بود . دانشجویان را ممنوع الورود می کنند . زندانی می کنند . محروم و تعلیق می کنند و بعد می خواهند در آنجا شهدایی دفن کنند که از بستر همین دانشگاهها بر خواسته اند . طنز تاریخ است رفتار رژیم ولایی ! و البته طنزی تلخ که در آن فریب و ریا نهفته است . باز می گویم شهید دفن نمی شود چون به قول رهبر رژیم ولایی از ایشان یاد شود و ارزش شهادت پاس داشته شود . شهید دفن می شود تا دانشگاه پاتوق انصار و جیره خوار و لباس شخصی های ولایت مداری شود که حضرت آقا را تا حد خدایگانی بالا می برند . مولا علی ابن ابی طالب با تمام بزرگیش فریاد می زند که من بالاتر ا زاین نیستم که خطا کنم و این جیره خواران حضرت آقا و سلفش را از هر خطا و اشتباهی مصون می دانند . سوال ! آیا این شرک نیست ؟ ! آقایان مدعی دین داری کجایند که با این شرک آشکار برخورد کنند ؟ سوالی اساسی می کنم . آیا خود رهبری می داند که در موردش اینگونه می اندیشند ؟ ایشان نظرشان در برابر این نوع برخورد افراطی و ضد اسلامی چیست ؟
اما وظیفه ما چیست ؟
دانشجویان مبارز ایران زمین ! خواهش می کنم . به عنوان یک دانشجو سابق که به خداوندی خدا آرزو داشتم هنوز دانشجو بودم تا در کنار فرزندان مبارز رزم گاه پلی تکنیک بر علیه استبداد بشورم . به یاری دوستان و رفیقان وخواهران و برادران دانشجویتان بروید. بر صورتهای عزیزشان جای مشت و باتوم پنجه بکس و زنجیر است . به یاریشان بروید و البته تنها دانشجویان . رزم گاه پلی تکنیک از دانشجو نباید خالی بماند . و البته فقط دانشجو . حواستان باشد که تجریه ثابت کرده که اینان دانشجو نماهایی را به عنوان نفوذی میانتان می فرستند تا حرکت را منحرف کنند . درود بر شما دانشجویان راه آزادی و برابری خلق مظلوم ایران
و وظیفه بقیه ما ، شما و همه مایی که دیگر در سنگر دانشگاه نیستیم . افشای ظلمی است که بر این دانشجویان می رود و کار توضیح و هر کاری که برای در آمدن با شرف و افتخار جنبش دانشجویی از زیر ضرب لازم است و باید انجام شود .
اما در آخر ! اساتید محترم دانشگاهها ! دانشجویان فرزندان شمایند . هیچ پدر حاضر نمی شود که فرزندش کتک بخورد او ساکت بنشیند . شرفتان نباید اجازه به شما بدهد که در برابر این ظلم آشکار سکوت کنید . به عنوان یک دانشجوی دیروز که هنوز هم خودرا فرزند شما می دانم ، خواهش می کنم به کنار فرزندان مبارز و دانشجویتان بروید و در کنارشان باشید . تنها گذاشتن ایشان امروز برای شما جز شرمندگی در برابر خدا و خلق ایران چیزی نخواهد داشت .
به امید رهایی مردم ایران

منابع :
1 - http://www.roozonline.com/archives/2009/02/post_11743.php
2- http://www.autnews.us/archives/1387,12,00017486
3- http://www.autnews.us/archives/1387,12,00017500
این هم یکی دیگر از کسانی که در آینده مانند مهرداد بذرپاس و وحید خاوه ای پست میگیرد . تصاویر یکی از سردمداران اوباش بسیجی در ضرب و شتم دانشجویان
_____________________________
___________________________________
__________________________________
زنده باد گرامی بانوی دانشگاهی ، مهدیه گلروی عزیز
___________________________
اوین دوباره ستاره باران شد . سالها می گذرد اما تا جور هست و جبار هست ، زندان هم آبرو دارد . 209 ستاره باران شد

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

من لم یشکر المخلوق . لم یشکر الخالق - کسی که آفریده را شکر نگوید ، خدای را شکر نگفته است

واقعا ممنون از تمامی برادران و خواهران عزیز و بزرگواری که لطف کردند به این حقیر اظهار لطف نمودند . امیدوارم که لیاقت این لطف ایشان راداشته باشم .
امیدوارم بتوانم دفاعی هم شان خلق قهرمان ایران و شما عزیزان هم رزم داشته باشم
ابتدا بخوانید الطاف دوستان را در بخش نظرات پست قبلی که اعلام احضار کرده بودم

1- مردک تو خودت فحش کاف داری با عرض پوزش از علی و خوانندگان وبلاگ نمی گفتم خفه میشدم 2- رفیق علی کلایی ایمان دارم که در بیدادگاه ارتجاع نیز چون شیر نعره میزنی و فریاد آزادی خواهی و برابری طلبی این خلق ستم دیده را بر سر جلادان دیکتاتور در بیدادگاه ارتجاع میکشی رزمت جاودان باد زنده باد آزادی زنده باد برابری پیروز باد سوسیالیسمامیر & Homepage 02.22.09 - 4:57 pm #

الهی حبس تو حبست بکنندالهی جای انفرادی ببرنت سیاه‌چالالهی جای بازجو دیو اکوان سه سر بیاد سراغتالهی جای قاضی جلا بیاد سراغتولی فکرش نکن مثل شیر پشت سرتم. چنان برات مرثیه‌سرایی سر بدم که خود قاضی دل اش به رحم بیاد و آزادت کنه. چنان کمپینی برات بسازم که تا حالا لنگه‌اش نبوده. چنان پتیشنی بسازم که عمو باراک اوباما هم بیاد امضاش کنه. یک لوگو آزاد کنید می‌سازیم؛ هلو. که ببینه عاشقت بشه.تو برو بقیه‌ش با منبه جون علی راست می‌گمخارج از شوخیغلط کردن و ... بقیه‌ی چیزها که بنویسم همین امشب می‌گیرنتمدیا&# Homepage 02.22.09 - 5:15 pm #

الهی قربون قدوقوارت مادر اپس بالاخره نوبت توهم شد بابا منو سرفراز کردی باباتم همینطو بود اصلا آدم زندون نره مرد نمیشه راس راس سربلندشدم ریشیلو پرفسوریکثرا&# Homepage 02.23.09 - 2:30 am #

ان شاالله مشكلي پيش نيايد و تبرئه بشوي توكل به خداعطيه Homepage 02.23.09 - 2:43 am #

salamta narafti telefon bezan baba tazeh mikhastim baa ham kar konim janeshiat raa moarefi konali Homepage 02.23.09 - 2:51 am #

سال گذشته مرد هزار چهره مهران مدیری را حتما شما دیده ای ... شخصیتی داشت به نام آقای چه ... علاقه ای داشت به زندان و دستگیری و اغتشاش و شهرت ... حیف در زندانی و نمی توانی جواب مرا بدهی ... اما ناراحت نباش ... شما نظام را که عوض کردی به این روزها افتخار می کنی ... به توده های ننه مرده می گویی که چقدر برایشان زجر کشیدید و گوسفند نبودی و یوسف بودی و با مگس همنشین!!!برو خوش باش داداش...فرزا&# 02.23.09 - 3:00 am #
اما امروز دوشنبه 5/12/1387
مراجعه شد به دادگاه انقلاب . با وکالت نامه رسمی که تمبر هم خورده بود و معرفی نامه وکیل عزیزم دکتر نعمت احمدی
اما خب ! کسی که در شعبه دهم دادگاه انقلاب نشسته بود و اگر اشتباه نکنم منشی دادگاه بود گفت که برای تعیین وقت وکیل هم باید حضور داشته باشد . این را می گویم برای دوستانی که بعد از من دادگاه دارند . با وکیل بروید بهتر است
این هفته که هیچ . فردا که رحلت رسول آزادی و برابری و انسانیت ، حضرت محمد مصطفی و همچنین شهادت امام اندیشه و جهاد حسن ابن علی است و تعطیل رسمی
چهارشنبه هم که مدارس تعطیل است و ادارات هم تق و لق و این یعنی تعطیل غیر رسمی
پنج شنبه هم شهادت مولانا علی ابن موسی الرضا المرتضی (ع) است و ایضا تعطیل .
خلاصه این هفته تا آخرش تعطیل است و امروز آخرین روز کاری بود
قرار شد اول هفته آینده مراجعه کنیم به همراه وکیل معززم برای تعیین وقت دادگاه و بقیه رویه معمول دادرسی دادگاه انقلاب
باز هم از برادران و خواهرانی که اظهار لطف کردند سپاسگذارم
اما
اما یک غفلت از سوی من که البته دلایلی داشت که بعدا به خود این برادرمان خواهم گفت
[kasrani.jpg]
برادر عزیزمان محمد رضا کثرانی که از زندانیان فاجعه کوی خونین دانشگاه تهران است و مدت 5 سال را در زندانهای جمهوری اسلامی سپری کرده ، چندی پیش پدر نازنین و بزرگوارش و به قول خودش تنها کسش را از دست داد . بنده همینجا به ایشان تسلیت عرض کرده و علو درجات آن مرحوم را از خداوند بزرگ مسئلت دارم
از ایشان هم شرمنده ام که در این چند روز پس از رحلت پدر بزرگوارشان باایشان تماسی نگرفتم
باز هم شرمنده
رحم الله لمن قرا فاتحه مع الصلوات
بخوانید سوگنامه ایشان را برای پدر بزرگوارشان
سوگنامه
اندیشه نیک سرلوحه کارتان
اینک که چندروزیست که پدرم راازدست دادم و ناباورانه به نگاه میکنم به حادثه ها که ازپی هم میآیند و هیچ گریزی از آن نیست .چیزی همانند مرگ و تولد که انسانها محکوم به آنند و متولد میشوند میایند و میمیرند و میروند در این میان چیزی شکل میگیرد به نام زندگی. زندگی حاصل تقارن دوطبع متضاد آمدن شور حیات زیستن و رفتن عدم شاید تغییر انرژی در یک سیکل طبییعی در این میان زیستن شکل میگیرد زیستن نقطه مقابل سکون است درزیستن حرکت جوهره اصلی است ودر سکون نابودی
_______________________________
دوباره می گویم . فحش بدهید . عیبی ندارد . من یکی فحش خورم ملس است . اما خواهش می کنم کمی انصاف داشته باشید . منصفانه فحش بدهید . همین و بس . همینجا هم بگویم تمامی عزیزانی که می آیند اینجا و فحش می دهند را حلال کردم . اما علیکم بالانصاف
_____________________________
گلی به گوشه جمال نظام جمهوری اسلامی : گسترش شپش در مدارس و کودکستان های تهران

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Sunday, February 22, 2009

احضار میشوییییییمممم

خب بالاخره نوبت ما هم شد . به قول بچه ها خیاطی که نام و نشان بازداشتی ها را ذیل هر پستش درج می کرد ، این بار خود در کوزه افتاد . ما هم احضار شدیم . اما چند نکته به نویسندگان این احضاریه قابل تذکر است .
اولا که بنده کلائی هستم نه کلانی . ثانیا در زمان بازداشت دانشجو بودم و فی الحال هم در جایی مشغول کار فنی خودم هستم . چنان در برابر شغل و شهرت نوشته اند آزاد که آدم خیال می کند طرف بازاری است و اختلاسی ، دزدی ای ، دودره بازی ای کاری کرده که احضار شده . با آبروی مردم بازی نکنید و اینقدر خودتان را به نفهمی نزنید . دانشجو در زمان فازغ التحصیل بودن هم چون زمان دانشجویی بازداشت شده ، یک زندانی دانشجو محسوب می شود .
اما از همه جالب تر موضوع اتهام است . می خواهید باور کنید یا خیر . در برابر موضوع اتهام شماره تلفن منزل ما و همچنین موبایل مادرم (که وثیقه گذار است) درج شده . پیدا کنید پرتقال فروش را . اتهام ما ظاهرا و بنا به گفته این دوستان داشتن شماره تلفن منزل و موبایل است . دفعه قبل هم اصلا اتهام بنده عضویت ، ارتباط و همکاری با گروههای مخالفت و معاند با نظام جمهوری اسلامی تفهمیم نشده بود و اصلا من را همینجوری گرفتند . تجمعی نبوده و احیانا من زندانی سیاسی نبودم . من کیم ؟ تو کی ای ؟ اینجا کجاست ؟؟؟!!!
13 آذر 86 بنده در حاشیه تجمع دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاه های تهران بازداشت شدم . 36 روز انفرادی بودم و جمعا 57 را در بند 209 زندان اوین گذراندم . هم فعال دانشجویی بودم و هم فعال حقوق بشر (تا جایی که از دستم بر بیاد) بوده و هستم . به لحاظ فکری به چپ های مذهبی تعلق داشته و دارم و مدتی نیز عضو جبهه مشارکت ایران اسلامی بودم که البته از نیمه شعبان است که دیگر به آنجا نرفته ام . دلیلش هم اختلافات فکری و سیاسی و شخصی است . به هر حال در برابر اتهام و عنوانش شماره تلفن نمینویسند . نوبر است والا .
وقت حضور هم نوشته اند : حداکثر سه روز پس از رویت اول وقت اداری . یعنی سه روز پس از امروز که نامه رسیده . یعنی سه روز اداری پس از امروز که 4 ام اسفند ماه 1387 است . اینان رسما قصد کرده اند عید امسال را ما در زندان ببینیم . یادم می آید در سلول 44 بند 209 که انفرادی بودم یکی از ملعمان این گونه نگاشته بود . میم معلم را با فلش به کلمات مهر ، معرفت ، منزلت و معیشت متصل کرده و زیرش امضا کرده بود ، عید 1386 . در آن زمان من هم نگران بودم که نکند عید 1387 را در کنار خانه نباشم . اما خب ! ظاهرا دارند برای 1388 این بساط را جور می کنند . خدا عالم است و بس .
از همه جالب تر این است که رئیس شعبه دهم دادگاه انقلاب اسلامی تهران بنده را احضار فرموده . بر اساس تحقیقات انجام شده رئیس این شعبه قاضی رامندی است که پرونده های فساد ملی و اخلاقی را بیشتر قضاوت می کند . بنده همینجا شهادت می دهم که نه دزد بوده ام . نه اختلاس کرده ام و نه اهل فساد اخلاقی هستم . (ان شاء الله ) حالا برای چه این شعبه ؟ در آینده نزدیک مشخص می شود .
زیرش هم نوشته که ((اگر وکیل انتخاب نموده اید معرفی نمائید و اگر هم کسی را بعنوان شهود قضیه دارید قبل از وقت مقرر معرفی نمائید تا احضار شوند .
نتیجه عدم حضور جلب است و چنانچه در موعد مقرر حاضر نشوید دادگاه حکم غیابی (مثل سعید رضوی فقیه حتما یک سه چهار سالی) صادر خواهد نمود و هرگاه عذر موجهی مطابق ماده (113) آئین دادرسی کیفری داشته باشید به دادگاه اظهار نمائید .))
این از نامه احضاریه .
اما یک نکته جالب که بر می گردد به سرعت پست در ایران . تاریخ نامه خورده 23/11/1387 . یعنی این نامه حدود 11 روز در راه بوده تا به خانه ما برسد . آنهم از دادگاه انقلاب در خیابان معلم . پیاده هم می آمد زودتر می رسید !
فردا یعنی روز دو شنبه مورخ 5 ام اسفند ماه به همراه نامه تائید وکالت و کالت نامه به دادگاه انقلاب مراجعه می کنم . لازم به ذکر است که وکیل بنده آقای دکتر نعمت احمدی است .
این از وضعیت فعلی ما . بقیه آن را خدا به خیر بگذراند . فعلا که می رویم داشته باشیم احضار و دادگاه را . خدا کند که برگردم . اگر هم برنگشتم از همانجا بازداشت شدم از تمامی دوستان حلالیت می خواهم . به هر حال به قول حضرت یوسف که این روزها جمهوری اسلامی با این سریال توهین آمیزش به ملکوک کردن چهره ملکوتی آن مرد بزرگ مشغول است ، زندان برای من از آنچه ایشان مرا بدان می خوانند (تمکین و بی شرفی و بی شعوری و گوسفند وارگی) ارزش مند تراست
یادمان نرود که
من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین ، فلیس بمسلم
و من الله توفیق
______________________________
یک نکته را همینجا بگویم . دوستان محترمی که می خواهند بنده را فحش بدهند و با فحش دادن به من سبک می شوند و خیالشان راحت می شود و کار به سامان می رسد و همه چیز ردیف میشود ، به راحتی فحش بدهند . از نظر من مسئله مهمی نیست .
فقط وجدانا اینجا را خانواده می بیند . فحش خواهر مادر ندهید . فحش هایتان هم کاف نداشته باشد لطفا !!!!!!!!!!

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, February 19, 2009

Rober جان ! کجایی پس ؟

خدایا ! چرا اینجا اینقدر سرده . این لوله ها چرا گرم نمی شه .
پتو رو دوباره می پیچم دور خودم .دلم می سوزه برای بچه هایی که تو جاهایی مثل کردستان و استانهای غربی ایران الان سربازن . تو این زمستون سرد نمی دونم چی می کشن . اصلا الان چند درجه زیر صفره ؟
یه نیگاهی به کره گوشه اتاق می کنم . از صبحونه دو روز پیش اونجاست اما هنوز آب نشده . خندم گرفته . من وقتی خونه بودم به بابا بی لرزون معروف بودم . مامان همیشه می گفت به جای لرزیدن یا روشن کردن بخاری برقی لباس بپوش .
خدایا چرا اینقدر سرده ؟ چرا صدایی نمی آد . بیش 25 روزه اینجام . خونه چه خبره ؟ وضع مامان چه جوریه ؟ نمی دونم . این سید نامرد هم نذاشت حتی یه بار به خونه زنگ بزنم . از دکترم خواستم . اونم نذاشت .
صدای ویززی را می شنوم .
ای ول ! صدای چیه ؟
سرم رو بر می گردونم . از خنده دارم می ترکم . این اینجا چی کار میکنه ؟ یه مگس سیاه درشت که اومده تو اتاق و داره دور اتاق می چرخه . یهو دیدم اومد بیخ این لوله ها و اونم خودش رو مثل من چسبوند به این لوله ها . بیچاره فکر کرده اینا گرمش می کنه .
هفته اول منم فکر میکردم اینا برای گرمای اتاقه . از نگهبانا و بعد از به قول خودشون کارشناسا می پرسیدم چرا گرم نمیشه . یه پسره که بچه خوش تیپ بود و ریش مرتب و آنکارد شده داشت می گفت دارن شوفاژ خونه رو تعمیر می کنن . سرما زیاده و نمی کشه . بعدا شنیدم این یکی از روشاس برای شیکستن آدما . زمستون 87 شنیدم که برای بازاریهای متحصن هم همین کار رو کرده بودن . شانس آورده بودن که زمستون 87 مثل زمستون زیر 20 درجه 86 نیست
ویززززززززز
وقتی یادش می افتم خندم می گیره . بنده خدا گیر کرده بود تو سلول . دو سه روز انصافا باهاش حال کردم . اسمش رو گذاشته بودم rober . نمیدونم چرا . ولی یهو یاد یه حیوون خونگی تو یه فیلم افتادم که اسمش همین بود . منم همین رو به عنوان اسمش گذاشتم .
بچه چی کار میکنی ؟ خوبی ؟
پیرمرد کوتاه قدی که سعی می کرد از دریچه بالای در سلول منو ببینه پرسید .
آره حاجی خوبم .
چیه با خودت حرف می زنی چرا پس ؟
با خودم نیستم که . با این مگسه ام . بنده خدا دو روزه اینجا داره می چرخه . فکر کنم اینم پا رو دم اینا گذاشته که انداختنش اینجا .
پیرمرد خندید وترجیع بند همیشگی حرفاش رو گفت که : آخه من نمی دونم بچه های خوبی مثل شما ها رو چرا اینجا انداختن و بعدش هم دریچه رو علی رغم خواست من بست و رفت .
ویزززززززززز
چی می گی پسر ؟ تو هم فهمیدی اینجا چه خبره ؟ تو هم میدونی ما چرا اینجاییم ؟ چرا اومدیم ؟ چرا گفتیم ؟ چرا گرفتن ؟
دلم می گیره . شروع می کنم به گفتن بهش که جریان چیه
13 آذر بود . بعد از ظهر و تجمع دانشگاه تهران . دانشکده فنی . ظهر رسیدم اونجا با یکی از رفقا . داشتیم دور دانشگاه قدم می زدیم که یهو یکی مچ دستم رو گرفت
آقای کلائی ؟
بله ! برای ادای توضیحات و یه استعلام کوچیک با ما بیاید . دور و برم رو نیگا کردم . سه چهار نفر شبیه این بابا داشتن نیگام می کردن . این آدمم یه عاقله مرد بود با بیسیم و کفش کتونی و کاپشن و شلوار کتون . ظاهرا خیلی هم محتاط بود . بعدا فهمیدم یکی از رفقا تو تعقیب و گریز با اینا درگیر شده و بینی یکیشون رو شکسته و البته عینک خودش هم شکسته و الان هم تو همین بنده .
بریم .
سوار یه سمند پسته ای رنگ روشن شدیم . راه افتاد . آها rober جان ! یادم رفت بگم ! تو ماشین که نشستیم یهو ازم پرسید : اون دختر خانمی که با شما بود کی بود ؟ از سوالش به خنده افتادم . آخه اون خانم یه چیزی حدود هشتاد سال سنش بود . یه مادر بود و ما رو که تو جمعهای بچه ها بودیم می شناخت و داشت در مورد تجمع تو دانشگاه می پرسید . البته اینکه یکی از مادران باشه از حدسامه . چون همیشه بود . حتی تو خاوران و سر مزار شهدای کشتار .
خندیدم و گفتم والا اون خانم حدود هشتاد سالش بود . دختر بودنش رو هم شما باید نظر بدید . امیر که اینو شنید ترکید و صدای خندش اومد . بذار اینم بگم . این داش امیر ما یه تازه جوون 19 ساله اس که شور جوننیش رو پای عقیده اش گذاشته . گاهی کله خر بازی در میاره . اما خب ! جمعا جوون خوبیه .
یارو همیچین با غیظ نیگام کرد که گفتم همین الان یه گلوله تو مغزم خالی می کنه . بعدا شنیدم که وقتی میریزن خونه ما تا کامپیوتر شخصیم و یه سری سی دی هام و دست نوشته هام رو ببرن تو بحث با مادرم گفته بودم که علی اصلا درگیر نشد و راحت گرفتیمش . مثلا توقع داشته درگیر بشم . جو گرفته فکر کرده فضای سال 60 و اون روزهاست . از موی سپیدش البته معلوم بود که اون روزها رو هم تجربه کرده . احتمالا در همین کسوت یا یه چیزی شبیه این
راه افتادیم و رفتیم سمت چهار راه ولی عصر . سر چهار راه ماشین دور زد . شصتم خبر دار شد که داریم میریم دفتر پیگیری وزارت فخمیه ! این اصطلاحی بود که همیشه بین خودمون برای وزارت داشتیم و داریم . سر خیابون برادران مظفر گفتن سرا پائین . وارد منطقه امنیتی میشیم . اینم باز از اون جکا بود که لبخند رو روی لبام آورد . قبلا خیلی از رفقا برای به قول اینا ادای توضیحات و در واقع بازجویی ساعتها اینجا بودن . جا کاملا آشنا و به قولی لو رفته بود . نمی دونم و هنوزم نفهمیدم این ادا بازیا یعنی چی
ویززززززززززززززززززز
Rober ظاهرا از دستم خسته شد . بلند شد و یه چرخی تو سلول زد .
بشین جان من . من تو این مدت کسی رو نداشتم براش حرف بزنم . بشین و گوش کن .
اما انگار اصلا حال گوش کردن نداشت . انگار از این حرفا اینجا زیاد شنیده بود . همیجوری چرخ می زد و منم بدم نمیومد . یه صدای نا متعارف تو این وضعیت خودش یه تنوعه .
وقت شامه
در سلول با صدای نخراشیده ای باز شد و پیرمرد سید غذا رو داد و بعدم چایی . یهو نفمیدم چی شد rober رفت بیرون . حالم گرفته شد . غذا رو گرفتم و تشکر کردم و در رو روم بست . پیرمرد خوبی بود . با اون عرق چین سبز و اون تسبیح عین این پیرمردایی شده بود که تو مسجدا یا امام زاده ها به عنوان متولی نشستن . جمعا آدم بد عنقی نبود . گرچه رو نمی داد . یه روز شنیدم این سلول بغلیم که بعدا اسمش رو فهمیدم بهش می گه شما شبیه پدر بزرگمی . وقتی شنیدم این بچه سلول بغلی متولد شصت و شیشه حالم خیلی گرفته شد . از معدود دفعاتی بود که نشستم و گریه کردم . گریه تلخ .
خدایا ! من سابقه کار دارم . این بچه همش 20 سالشه . این اینجا چی کار میکنه ؟ اینا چی خیال کردن ؟ بعد یادم افتاد تو همینجا بیست و اندی سال پیش 15 و 16 ساله رو کابل زدن و از دست با قپانی آویزون کردن و اعدام کردن . اینکه که دیگه دانشجوه و بیست ساله . یاد شعر شهید عزت افتادم . ما را که تازه جوانانی 22 ساله بودیم . یادش به خیر .

شام رو خوردم و نماز رو خوندم و داشتم قرآنم رو می خوندم که یهو یه صدایی شنیدم .
ویزززززززززززززززززززززز
ای ول ! اومد . خدایا شکرت . rober چرخید و نشست دوباره رو پنجره شبکه ای روی لوله هایی که قرار بود گرم باشه ولی از دیوارها و در آهنی سردتر بود . رفتم پیشش . نیگام کرد و همچنان سر جاش بود . کاش حرف می زد و می گفت اوضاعه بچه ها چه جوریه . حدود یک ماهه که از امیر خبر ندارم . حال سعید چه طوره ؟ اوضاع بند چه جوریه ؟ این صدای کتک خوردن دخترا که اون ده دوازده شب اول می شنیدم چی بوده ؟ کی کتک خورده ؟ یه بار از سید که مثلا کارشناس و در واقع بازجو بود پرسیدم که این صداها چیه ؟ گفت پشت شما بند خانمهاست . اونا با هم دعوا می کنن . بعدم شنیدم که همه دخترا یک هفته ده روز اول مثل ماها با کتک خوردن .
ویززززززززززززززززززززززززز
دوباره بلند شد و دور سلول چرخی زد و نشست . می خواستم براش بگم اوضاع رو . ولی خسته بودم . نمی دونم چرا خوابم برد .
صبحانه
بلند شدم و چشام رو مالوندم .
حاجی ! اجازه می دی برم دستشویی ؟ تا طلوع آفتاب چیزی نمونده می خوام نماز بخونم .
در رو باز گذاشت و گفت سریع برو بیا . رسیدم ته راهرو اومده باشی .
خوبی سلول کنار دستشویی و اول راهرو همینه . رفتم و برگشتم . خدایا ! این کو پس ؟ هرچی دنبالش گشتم پیداش نکردم . بعد از نماز و صبحانه گفتم میاد . اما نیومد . ظهر شد . ناهار و باز نماز و قرآن .
نیومد . شبم نیومد . نا امید شدم دور روز خوب رو با حضورش سپری کرده بودم و یه مقدار روحیه ام بهتر شده بود . ولی هر چی وایسادم نیومد .
نمی دونم . شاید اونم برده بودن به یه سلول دیگه . شاید یکی دیگه احتیاج به روحیه داشته . نمیدونم . ولی رفت و دیگه هم نیومد .
آره اخوی ! این رفتار من با این مگسه مال اون روزاس . الان که بیشتر از یکسال از اون روزهای خوب می گذره هنوز چشم دنبالشه . منی که بچگی همیشه مگس آزار خوبی بودم و بال مگش می کندم و مگس اعدام می کردم ! - تو همون روزهای دهه شصت و هفتاد که اینا آدم اعدام می کردن و انگار فرهنگ اعدام تو کشور مسری شده بود – حالا دیگه حتی مگسا رو نمی پرونم . شاید یکیشون rober یا از دوستان و اقوام و خویشانش باشه . نمی دونم ! شاید بازم دیدمش
*** اسم مطرح شده را در ابتدا به نام شهید ابراهیم لطف اللهی نام گذاشته بودم .

اما شان آن شهید عزیز را که برای آزادی و برابری به قربانگاه رفت را بالاتر از این حرفها دیدم و نام خود را جایگزین کردم
یادش گرامی
_________________________

محمد ملکی: هدف نهایی شان از دفن شهید شکستن حرمت دانشگاه و ویران کردن این سنگر است؛ این حرکت تکریم نیست، سوء استفاده است
در ادامه پروژه امنیتی دفن شهید در پلی تکنیک و بعد از بازداشت ۴ دانشجو: ۴ دانشجو ممنوع الورود به دانشگاه و ۲ دانشجو به وزارت اطلاعات احضار شدند
تاکید رهایی بر ادامه بازداشت دانشجویان امیرکبیر برای اجرای پروژه دفن شهید
اعتصاب غذای دانشجویان بازداشت شده و وضعیت به شدت وخیم جسمی آنان
اعتصاب دانشجويان بازداشت شده ادامه دارد، اميرکبير

رنجنامه احمد قابل
_______________________
آقای خاتمی، با "ستم های ظالمانه" امام و ولی فقيه چه خواهيد کرد؟ مسعود نقره کار
آقاي خامنه اي و هم سلولي هايش
با آقاي خامنه اي در زندان شاه
______________________
مشکلات اصلاحات را به خاتمي تقليل ندهيم
حکومت نگران است
اميد‎ ‎به‎ ‎برائت‎ ‎داريم‎ ‎‎ ‎
به نام حق و عدالت
مرد هميشه برحق
دو فعال زن شلاق خوردند
________________________

تایید حکم اعدام حبیب الله لطیفی فعال دانشجویی


مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, February 11, 2009

ارشاد ، حقیقت و مصلحت

آذر و دی و بهمن 1386 . امیدوار هستیم که با توجه به سیل برخوردهای دانشجویی در آذر ماه ، بخشی از فشار قدرت مداران حاکم کم شود و بگذارند یادبودهای بزرگان برگزار شود . 1 آذر 1386 اما در برابر خانه فروهر شهید درگیری شد و کتک خوردند فرزندان ایران زمین از ددمنشان امنیت بان نظام ولایی . 9 آذر نیز بر سر مزار شهیدان پوینده و مختاری ، گرچه مراسم برگزار شد اما جو امنیتی مراسم بیش از حد بود و به دانشجویان بازداشت شده در آذر ماه 86 عکسهایی از آن مراسم (آنهم با کیفیتی بسیار عالی و از نزدیک) نشان دادند .
تصور بر این بود و حداقل من خود بر این فکر بودم که رژیم ممانعت نمی کند از سالگرد بهمن ماه . یعنی سالگرد مهندس بازرگان فقید . اما چه شد ؟ امنیت بانان از برگزاری مراسم ممانعت به عمل آوردند . اما چگونه ؟ آیا زدند و بستند و شکستند و چهره ددمنش خود را به نمایش گذاشتند ؟ خیر ! مدیریت محترم حسینیه ارشاد با اعلامی خود مراسم خود اعلام کرده را لغو کرد .
فروردین 87 . بزرگداشت زنده یاد ، فقید سعید دکتر یدالله سحابی . اما باز همان اتفاق . مراسم لغو شد و مدیریت حسینیه هم بر این تصمیم غیر قانونی امنیت بانان گردن نهاد .
صحنه سوم : مرداد 1386 . از کوه می آیم و به سوی حسینیه ارشاد می روم برای مراسم مشروطه ایرانی که قرار است از سوی انجمن اسلامی دانشگاه شریف برگزار شود . به حسینیه می رسم . مراسم لغو شده و باز با اعلام حسینیه ارشاد و برگه های سپیدی که لغو برنامه بر آنان نقش بسته .
اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود . من و 4 تن از عزیزان فعال توسط نیروی انتظامی بازداشت می شویم و تا شب در کلانتری قلهک هستیم و تنها ضمانت یکی از وکلای جوان است که به رهایی ما می انجامد . تا یک ماه حداقل من درگیر پلیس امنیت هستم تا کارت شناسایی ضبط شده ام را پس بگیرم .
آنچه در بالا نقل شد ، سه صحنه است از سه واقعه در یک مکان . مکانی که سابقه دیرینی دارد . از سال 1347 به این سوی که حسینیه ارشاد فعالیت می کند . یاد واقعه ای تاریخی می افتم . رژیم ددمنش شاه بارها و بارها خواست که با ارشادیان برخورد کند . بالاخره در سال 1351 دست به تعطیلی ارشاد می زند . زنان و مردانی که بر شرکت در جلسه درس دکتر شریعتی آمده اند بر امنیت بانان استبداد پهلوی می شورند . یکی از این جوانان این گونه می گوید : آنها (همان امنیت بانان) که شما را به اينجا فرستاده اند تا درب حسينيه را به روي ما ببنديد بگوئيد، ما تا امروز با ‏قلمي که شريعتي به دست ما داده بود مي نوشتيم. ولي شما اين قلم را از دست ما گرفتيد. مطمئن باشيد فردا به جاي قلم ‏مسلسل به دست خواهيم گرفت و شاهد بوديم که چنين شد. ‏

ارشاد را نه متولیانش در آن روز بستند و نه مدیرانش به روی مردم . ارشاد را استبداد بست . دیکتاتوری بست و بسته شدن ارشاد از دستان نسل جوان آن روز قلم را گرفت . اما اسلحه را جایگزین کرد .
اما صحنه ای دیگر . 3 ام بهمن 1387 . مراسم مهندس مهدی بازرگان در ارشاد . از جایی می آیم . مراسم قرار است حدود 2 و 3 بعد از ظهر انجام شود . حدود 12 ظهر به محل می رسم . پارچه ای مشکی که روی آن نوشته است که مراسم لغو می شود . با امضای مدیریت حسینیه ارشاد . در ساعت مراسم وقتی که دکتر محمد ملکی عزیز به مدیریت ارشاد یعنی آقای میناچی اعتراض می کند ایشان صراحتا می گوید که : اگر من اينکار (اعلام این مسئله که لغو مراسم از سوی نیروهای امنیتی است نه ارشاد) را بکنم درب حسينيه را ‏مي بندند .

بار دیگر . اگر اشتباه نکنم 17 ام بهمن ماه 1387 . اعلام برای مراسم مهندس بازرگان و این بار از سوی خاناوده مهندس فقید و همچنین نهضت آزادی ایران و مهندس سحابی . اما
اما باز هم از برگزاری مراسم ممانعت به عمل می آید . این بار اما بازداشتی هم می دهد . در مراسمی که قرار بود عبدالعلی بازرگان، وحيد ميرزاده، دکتر صدر و چند نفر ديگر سخنراني کنند ، فعالان دانشجویی بازداشت می شوند . در بين ‏بازداشتي ها ۴ دانشجوي دانشگاه صنعتي اميرکبير و از اعضاي اصلي انجمن اسلامي دانشگاه به نام هاي حسين ‏ترکاشوند دبير انجمن اسلامي، مجيد توکلي (سابق شوراي مرکزي انجمن اسلامي پلي تکنيک و يکي از سه دانشجوي بازداشت شده در ‏پرونده جعل نشريات موهن دانشگاه اميرکبير که مدت ۱۵ ماه در زندان به سر برد )، کوروش دانشيار و اسماعيل سلمانپور به همراه ۴ تن ديگر به نام هاي ‏حيدري، علي اصغر شفيعيان، پاکرخ و خانجاني بودند .
برای مراسم دعوت می کنند عده ای از بزرگانی که یکی از ایشان یعنی آقای دکتر یزدی را رژیم جمهوری اسلامی در طول 30 ساله اخیر هیچ گاه جرات بازداشت و زندانی کردن نداشته است . مراسم را حسینیه ارشاد میخواهد برگزار کند . اما مدیریت ارشاد همراه با امنیت بانان به بستن در ارشاد بر روی فرزندان ایران زمین مبادرت می ورزد . مراسم ملغی می کند و فرزندان دانشجوی مبارز ایران زمین به دام و تله امنیت بانان می فرستد تا بازداشت شوند و وقتی بزرگی مانند دکتر ملکی که هماره یار دانشجویان و دانشگاهیان و ستم کشان ایران زمین بوده اعتراض میکند ، به او می گویند که اگر اعلام کنیم که کار ما نبوده و دست امنیت بانان رو شود ، در حسینیه بسته می شود .
آقای میناچی ! حسینیه باز بماند به چه قیمتی ؟ این را کسی می گوید که از زمستان 84 دورانی را مجری جلسات دکتر کدیور (قرآن و انسان معاصر) بوده . در جلسات سیره علوی دکتر آقاجری شرکت جدی داشته . در جلسات تاریخی آقای صابر و همچنین بحثهای ایدئولوژیک اخیرشان همیشه زانوی شاگردی زمین زده و دانش آموز این اساتید گرانقدر بوده . اما آقای میناچی ! ارشاد به سر خم نکردنش در برابر ظلم ارشاد است . یادمان نرود شریعتی شهید می گفت که اگر در صحنه حق و باطل نیستی هر کجا می خواهی باش . چه به نماز ایستاده باشی و چه به شراب نشسته .

ارشاد به سر بلند بودنش ارشاد است . به یاد حق محورانی مانند شریعتی و طالقانی و حنیف و محسن و بدیع زادگان ارشاد است . به یاد حسن و محبوبه شهید که سر بر سر آرمان نهادند و جان پاک را نثار عقیده و برابری و آزادی خلقها کردند ، ارشاد است . ارشاد اگر در برابر ظلم قد خم کند و پاتوق موتلفه ای ها شود و جلسات دانشگاه آزاد جاسبی بخواهد در آن برگزار شود که دیگر ارشاد نیست . کاریکاتوری است از حسینیه ارشاد . کاش نشود روزی برسد که به این بیندیشیم که ارشاد نیز مصداق سخن مارکس در 18 ام برومر شده و این ارشاد در تکرار تاریخ ، کاریکاتور ارشاد شریعتی ها و طالقانی هاست .

بعد هم اصلا فرض کنیم که ارشاد را ببندند . مگر در سال 51 که ارشاد را بستند ، تنها 6 سال بعد آن جلاد پهلوی مجبور به فرار نشد و گریان بر پله های هواپیما آخرین گریه هایش را در خاک وطن نکرد ؟ جمهوری اسلامی نیک می داند که با بستن ارشاد تنها برای خود دردسر می تراشد و خود را بیچاره میکند . مطمئن باشید جمهوری اسلامی به هیچ وجه چنین کاری را نمی کند . ارشاد با مقاومت ما فرزندان عقیدتی نسل بنیانگذار ارشاد (به یاد زنده یاد همایون فقید سعید) و شما عزیزان باز مانده از دوران یاد یادگاران می تواند به خانه روشنفکران مذهبی تبدیل شود و بار دیگر صلابت خود را باز یابد . تنها آقای میناچی ! خواهش میکنم حقیقت را قربانی مصلحت نکنید .

سوالی می کنم ! مگر آن دانشجویان بازداشتی برای مراسم بازرگان نیامده بودند ؟ آیا وظیفه دعوت کنندگان برنامه یادبود ، تنها دادن بیانیه است ؟ آیا ارشاد نباید تلاش خویش را برای رهایی فرزندانی که ارشاد را مامن و پناهگاه خود قرار داده اند و برای یادبود مردی بزرگ به ارشاد همیشه استوار آمده اند ، انجام دهد ؟
نمی دانم . تنها می دانم این میراث نسل یادگاران ایران زمین که هنوز یادشان و نامشان اتش عشق و درد بر جان نسل نو می افکند باید با صلابت و استوار بماند . این هم ایستادگی و عدم تعظیم شما را در برابر قدرت طلبان حاکم نظام ولایی می طلبد جناب آقای میناچی عزیز !

منابع :
1- بزرگداشت مهندس بازرگان باز به هم خورد
دستگیری در مراسم سالمرگ نخست وزیر انقلاب‏ - یکشنبه 20 بهمن 1387 [2009.02.08]
http://www.roozonline.com/archives/2009/02/post_11495.php

2- اين کارها نشانه ضعف است يا قدرت؟
دکتر محمد ملکي ‏ - پنجشنبه 10 بهمن 1387 [2009.01.29]
http://www.roozonline.com/archives/2009/01/post_11313.php
___________________________________
____________________

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin