Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com نواي ني: January 2009

Friday, January 30, 2009

کابوس منشی گری - سی سال گذشت

اس ام اس برایم می آید یا به قول این فرهنگستانی ها پیامک . از خواهری گرانقدر و بزرگوار . که برادر ! خانمی هست که دنبال کار می گردد . جوان و با مشخصات زیر ... . اما ! اما در ضمن در نظر داشته باش که این خانم خیلی مومن است و نمی خواهد منشی باشد .
سرم درد میگیرد وقتی این پیامک را می خوانم و سر می خورم در بایگانی ذهنم و سخنانی که از دیگران شنیده ام در باب دختران ایران زمین که به عنوان منشی در ادارات و شرکتهای خصوصی مشغول کار می شوند و اکثرا مورد سوء استفاده سرمایه دارانی قرار میگیرند که تنها قرار است این بانوان برایشان منشی گری کنند نه دلبری و نه هیچ ...ری دیگری .
یادم می آید یکی از دوستان جوان ناشر زمانی می گفت که در پس استخدام منشی بر آمده است . پس از درج آگهی در مطبوعات کثیر الانتشار و قلیل المطلب و الفهم و الاندیشه امروز ما ، بانویی به محل دفتر نشر برای مصاحبه و اسخدام می آید . پس از مصاحبه و تست برخورد و تست فنی نزم افزاری (مانند ورد و اکسل و اکسس و ...) نوبت به تعیین حقوق می رسد . ناگهان آن خانم رقمی بسیار بالا را عنوان می کند . این دوست جوان ما با تعجب بسیار به او می گوید که خانم محترم ! این حقوق برابر یک و دو سوم حقوق مدیر نشر است و این مبلغی که شما می گویید را مدیر نشر هم دریافت نمی کند . با آن خانم جواب می دهد (ببینید چقدر حرمتها و حریم سخنها شکسته شده) : پس شما هم بروید آن کار را با همان مدیر نشرتان بکنید !
چه خبر است در این جامعه بی در و پیکر ؟ چرا منشی گری در شرکت های خصوصی برای دختران عزیز جامعه ایران همراه با کابوس شده که آیا ارباب پول و سرمایه که با این پول هم زور زورداران را می خرد و هم البته فتوا و فرمان تزویر گران را ، از ایشان سوء استفاده می کند یا خیر ؟ آیا آمده برای این صاحب کار یا آن صاحب کار ، کار کند یا تن فروشی و خودفروشی و در اختیار قرار دادن تن در برابر پول . انسان بودن در جامعه ما به کجا رسیده ؟ آیا حیوان با حیوان چنین می کند ؟ آیا به تعبیر زیبای قرآن به مرحله ((بل هم اذل)) نرسیده ایم ؟
چرا چنین شده ایم ؟ این سوال را امروز می پرسم ، سی سال پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی بهمن 57 . این روزها و از ابتدای بهمن ماه بر بوق کرنا کرده حاکمیت جمهوری ولایی که بشتابید و دستاوردهای سی ساله انقلاب را ببینید ؟ البته این جا انقلاب شده اسم مستعار حکومت روحانیت و نظام ولایی که سی سال است بر جان و جهان ایرانی خیمه زده و حکمرانی می کند . آری ! می بینیم .
فساد و فحشا را می بینیم . فقر و گرسنگی را می بینیم . در همین تهران خراب شده خودمان ! (این که می گویم خراب شده به این دلیل است که اوج همین فساد و فقر در همینجاست . زیر گوشمان در همین تهران اوج اختلاف طبقاتی را می توانی ببینی و لمس کنی و با گوشت و پوست و خونت حسش کنی . اختلافش فقط نیم ساعت است با متروی خط یک تهران . از ایستگاه شوش و مولوی تا ایستگاه پایانی! ، متروی میر داماد)
دستاوردشان عیان است لاکردار . بهشت زهرایی که شاه آباد کرده بود و قرار بود آباد تر از این نشود ، بیش تر آباد شد . قطعه 41 بهشت زهرا ! گلزار خاوران که امروز می خواهند درختزارش کنند و ابلهانه اندیشه کرده اند که می توانند خون را با درخت بشویند . استقلال را قرار بود داشته باشیم و هنوز هم اگر نفت را از ما بگیرند فلج می شویم . آزادی را که دیگر چه عرض کنم ! اوین و رجائی شهر و گهردشت و دیزل آباد کرمانشاه و ... . همه شاهد بر آزادی از دست رفته و قربانی شده ایرانیان . جمهوریتمان قربانی شد پیش پای ولایتی که افسار زده بر جمهور مردم و اسلامیتمان هم . اسلام مظلوم تر از همیشه و شیعه شهید تر از همیشه و شاهد بر دروغ و تزویر و ریای صفویان به نام علی و به کان معاویه و یزید . اگر آن پدر و پسر جنایت کردند که کردند و کشتند که کشتند و فقر و فساد و فحشا و همه رذایل را بر ایرانیان حاکم کردند که کردند ، اینان نیز برای خلق مظلوم و ستمدیده و مستضعف ایران کم نگذاشتند .
اما وقتی این حرفها را می زنیم ، متهم میشویم به سیاه نمایی . که بله ! ببینید چه پیشرفت هایی کرده ایم و مترو ساخته ایم و راهها و زیر بناها و این آخری ها هم انرژی هسته ای را ! بله شده است . اما کاش این آقایان قدری از بنزهای آخرین سیستم خود و خانه های شمال شهرشان پائین بیایند و در مولوی و شوش و صالح اباد و جنوب و جنوب شرق و غرب تهران قدمی بزنند . انگار دو شهر است با دو فرهنگ و اصلا دو جغرافیا و دو زمان و دو تاریخ . در یکی لباسهای کودکش سرجمع بالای صد هزار تومان است و در یکی دیگر زیر سه چهار هزار تومان . چه بگویم . قدری وقت می خواهد و حال و حوصله که در این شهر ، شمال تا جنوبش بچرخیم و ببینیم .
بر می گردیم به همان ماجرای منشی و منشی گری . انگار نمی کنم که بسیار از دختران عزیز و پاکدامن ایران زمین ، فی الحال در این ملک دزد زده در حال منشی گری هستند . اما ! اما چرا باید برای یک آگهی منشی گری شرط ظاهری آراسته ذکر شود ؟ مگر منشی بیش از کار خویش قرار است کاری بکند ؟ دوستان ! برادران و خواهران ، رفقای عزیز ! به صفحات آگهی روزنامه ها مانند روزنامه همشهری سری بزنید . در پشت آگهی های استخدام منشی خواهش تن موج می زند .

چرا ! این را از حاکمان ولایت مطلقه پرست ایران می پرسم . چرا این چنین شده است ؟
اصل امنیت کاری یکی از اصول اولیه برای حضور در هر کاری است . این اصل نه تنها تضمین عدم اخراج برای حضور در کار به بهانه های واهی را شامل می شود ، بلکه این را نیز می پوشاند که نیروی کار در محیط کار خویش امنیت داشته باشد . امنیت روحی ، روانی و البته بدنی و جنسی . و این وضعیت امروز ناقض این اصل بدیهی و انسانی است .
بگویم ! نمی خواهم تائیدی بگذارم بر این طرح مثلا امنیت اجتماعی نیروی به قول خودش انتظامی . این طرح - بر اساس آنچه تا به حال پیش رفته - نه برای امنیت اجتماعی که برای ایجاد فضای رعب و وحشت و ترس در جامعه است . حاکمان ایران پیرو نظریه النصر بالرعب به بهانه امنیت اجتماعی به سرکوبی مردمان می پردازند و تمامی طیفها یا مکانهایی که احتمالا می تواند منبع شورش یا اعتراضی علیه جمهوری اسلامی باشد را نشانه می روند . این مشکل و مشکلاتی از این دست برخورد پلیسی نمی خواهد که برخورد پلیسی و چکشی هیچگاه پاسخگو نبوده است . این گونه مشکلات ناشی از فرهنگ جنگل محوری است که بر ایران حاکم شده است . به قول جک لندن در سپید دندان که قانون جنگل را اینگونه می گفت :((بکش یا کشته شو . بخور یا خورده شو .))
نظام ولایی در طول این سی ساله اخیر با فرهنگ جنگل مآبانه خود (که البته گاهی آبروی حیوانها را هم برده است) کاری با جامعه ایران کرده است که امروز شاهد حاکمیت فرهنگ جنگل بر مردمان هستیم .
از جمله قوانین اجتماعی ، یکی جهش اجتماعی در طول پروسه تکاملی است . جامعه مقطع سالهای 56 و 57 همان جامعه ماقبل دهه 50 نبود . می توان دوباره به این روزهای زیبای فدا و گذشت و انسانیت و البته این بار با چشم باز و حواس جمع و شناسایی سره از ناسره رسید . اگر بخواهیم . اگر همه ملت بخواهند که خداوند هیچ قومی را تغییر نمی دهد . مگر آنکه خودشان تغییر کنند .
والسلام
نامه از اتحادیه ساختمانی جنگلبانی معادن و انرژیبخش ساختمانی و عمومی – شعبه ایالت نیو ساوث ویلز- استرالیا
دراعتراض به بازداشت فعالان جنبش کارگری و در حمایت از خواست های دانشجویان دانشگاه شیراز

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, January 28, 2009

آزادی ، خجسته آزادی - یکسال گذشت

آزادی ، خجسته آزادی . وقتی از در زندان خارج شدم ، پس از دیدار و دیده بوسی و گریستن از گریه پدر و مادر و خواهرم با مشتی گره کرده و خشمی بسیار این جمله را فریاد زدم . در آن لحظات دلم می خواست در اوین را بگشایم و تمامی زندانیان عقیدتی و سیاسی و دگراندیش در بند همه زندانیان اندیشه و قلم و صدایند را آزاد ببینم . آرزو داشتم (و دارم) که روزی دیوارهای این زندان برداشته شوند تا خلقها اوج سبعیت نظام ولایی را که در اوین متجلی است ، ببینند .

شب عجیبی بود . شبی بود که پس از 57 روز در بند بودن و در شرایطی که با اتهاماتی سنگین روبرو بودم و انصافا اصلا فکر آزادی را هم نمی کردم ، از بند رها شدم به شهر و به بندی بزرگتر به نام ایران بازگشتم . البته خب ! با وثیقه ای هشتاد میلیون تومانی که سند ملکی است و سند خانه پدری .
جالب است . اینها هم خانه پدریمان ، ایران عزیز را تصاحب کرده اند و هم می خواهند خانه های شخصی مردمان را و معرضین را تصاحب کنند . امید روزی که این شغالگران را از خانه مان بیرون کنیم .
یکسال گذشت . در این یکسال اما بسیاری بر من رفت که شرحش مثنوی هفتاد من کاغذ می طلبد . دو بار احضار دادگاه انقلاب (و آخرین همین یک هفته پیش) و البته هنوز عدم برگزاری دادگاه و تعیین تکلیف و به قول خودشان نگه داشتن شمشیر داموکلس بر سر بنده . فکر کرده اند که با این کارها مرا در غاری دموستنسی قرار می دهند و من نیز از جماعتی می شوم که آهسته می روم و می آیم تا گربه وحشی امنیت بان نظام ولایی شاخم نزند . ولی خب ! فکر می کنم این ماجرای چند هفته پیش روزی نامه کیهان ثابت کرد که می توان تنها بود و کاری کرد که نظام ولایی عصبانی شود و کیهان صورت فحاش و کریه خود را نشان دهد . راضیم که از آنچه کرده ام حکومت ولایی و کیهان نشینان عصبانی هستند و البته این عصبانیت نشان آن است که کاری که تا امروز کرده ام درست بوده است . از احضارها راضی ام . چرا که باز نشان می دهم راهم درست بوده است .
اما شاکی ام . از دوستان و از دور و بری ها و از مردمان شاکی ام . هنوز خود را و زندگی ام را وقف خدا و خلق می دانم . اما خب ! شاکی ام . شاکی از غرق شدن مردمان در روزمرگی شان . شاکی ام از اینکه تشویقم می کنند به غرق شدن در لجن زار خور و خواب و خشم و شهوت . یادم هست پس از آزادی یکی از آشنایان به خانه ما آمد و گریه که آری ! زمانی که نبودی ما ناراحت بودیم و گریه می کردیم و چه و چه و چه . اما همین بانوی عزیز زمانی که سر مسئله ای بسیار پیش پا افتاده با مادر بنده بحثش می شود و در برابر استدلال منطقی مادر کم می آورد ناگهان داد می زند که آری ! فرزند شما هم زندان بوده است . طرفه اینجاست که فرزند بزرگ پسری این خانم به اتهام ضرب و جرح با یک وسیله نوک تیز چاقو مانند چند وقتی را در زندان بود و بعد با پرداخت دیه آزاد شد .
می دانم که شاید گفته شود که خب ! این مشکل هم ناشی از ناهنجاری اجتماعی است که خروجی اخلاقیات و روانی است که حاکمیت خلق را به آن مبتلا کرده است و آن ضارب نه مجرم که خود قربانی است . اگر با دیدی جرم شناسانه به مسئله نگاه کنیم این دیدگاه درست است . اما خب ! باور کنیم توقع نداشتم که از یکی از همین مردمان که می داند چه شده و من به چه متهم بوده ام چنین حرفی را بشنوم .
رک بگویم . ما جماعت جوان فعال سیاسی و فکری که زمانی را هرچند کوتاه در بند رژیم بوده ایم ، شده ایم مانند جماعتی جزامی که تنها خودمان می فهمیم چه مرگمان است . توده ما را به عنوان مشتی جماعت جو گیر احیانا دیوانه می بیند که بی کارند و غم نان و زندگی ندارند و به قولی بچه پولدار اند و به دنبال این کارها می افتند . وقتی تاریخ را مرور می کنی می بینی جوان فعال در دهه 40 و 50 ارج و قرب دارد . در دهه سیاه شصت نیز در هر دو سوی جریان باز جوانان فعال دارای اعتباری هستند . اما امروز جامعه ما چنان محافظه کار شده که وقتی شوریده ای رها شده از داشتن و خواستن را می بیند ، مانند جزامیان به او نگاه می کند و احیانا سری تکان می دهد .

باید بررسی کرد که چرا این شدیم و چرا حمایت مردمی را به آن صورتی که باید نداریم و چرا این فرهنگ مزخرف استفاده و مصرف محور و این رویکرد جنگلی به زندگی در میان مردمان ایران زمین حاکم شده است . جک لندن در سپید دندانش می گوید که قانون جنگل این است : بکش یا کشته شو . بخور یا خورده شود . و لحظه ذلت ملتی است که از انسان بودن خویش غافل شوند و به این روز بیافتند . اما مردم مقصر نیستند . مقصر روشنفکران و الیتها و مراجع اجتماعی اند که به جای مشخص کردن تضاد اصلی و شناخت درست درد ، برای منافع خود یا ناشی از ترس خود مردم را سر می دوانند و با ظاهری روشنفکرانه به توجیه وضع موجود مشغول اند و حتی حاضر نیستند از خود دفاع کنند . نمونه بارزش هم همین اواخر و در ماجرای کانون مدافعان حقوق بشر متجلی شد . به قول دکتر ملکی اگر بستن کانون درست بود که خانم عبادی و دوستانش نباید معترض می شدند و اگر غیر قانونی است که باید می رفتند و پلمپ را می شکستند و از حقوق اولیه خودشان (مردم پیش کش) دفاع می کردند . اما خب ! اما از ترس و مصلحت اندیشی و منافع آدمی !
یکسال گذشت و هنوز هستیم . زنده و هنوز به امید خدا ایستاده . در این یکسال دلم شکست و ... . و هنوز مصیبت من همین نگاه جزامی شکل است . صریح بگویم که من به دقیقه به دقیقه زندان 57 روزه ام افتخار می کنم . افتخار می کنم که به درجه ای از لیاقت رسیدم که رژیم مجبور به بازداشتم شود و من نیز لحظات تنها انفرادی را تجربه کنم . اما کاش همه مردم ما اینچنین می دیدند که هستند جوانانی که شهوت و شهرت را به کناری نهاده اند و به جای مواد مخدر و سکس به اندیشه و مردم و برابری و آزادی فکر می کنند . قصدم تعریف از خود نیست که من خادم این دریای بی کران خلق ایران هستم . اما باید گاهی گفته شود تا تذکری باشد . پیامبر نیز برای تذکر آمد . فذکر انما انت مذکر .
یکسال گذشت و شاید من سال بعد را نبینم یا در بند و یا در زیر خروارها خاک آرمیده باشم . نمی دانم . تا خدا چه خواهد
نهم بهمن ماه سال 1387 خورشیدی
___________________________

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Sunday, January 25, 2009

ديروز ، امروز ، فردا – بخش پایانی - فصل راهکار - تضاد اصلی (توحید - طاغوت) و حقوق بشر

اما فصل راهكار : با توجه به مسئله موجود و مشكلي كه گريبان گير امروز ماست و وضعيت اسفبار نسل جوان ايراني دو راهكار اصلي در مشي و سو گيري فكري پيشنهاد مي شود .
راهكار اصلي از ديدگاه نگارنده توجه به تضاد اصلي است . در مسير حل تضاد اصلي است كه بقيه تضادهاي جامعه انساني حل و مرتفع مي شود . تضاد اصلي مورد نظر نيز تضاد ميان دو نظام ، دو ساختار و دو تفكر است . تفكري كه در قران طاغوت ناميده مي شود و تفكري كه بر مبناي قسط بنا مي گردد .
در قرآن دو سوي مشخص وجود دارد . سويي خير و سويي شر . سوي شر در قرآن به صورت آشكار در داستان موسي و فرعون ، طاغوت ناميده شده است . خداوند خطاب به موسي مي گويد : ‌اذهب الي فرعون . انه طغي (نازعات – 17) در اينجا به صراحت گفته شده كه فرعون طاغي است . در فرهنگ لغت المنجد الطلاب كلمه طغي (به عنوان فعل) اين گونه معنا شده است . طغيان كرد ، از حد گذراند ، سركشي كرد ، بسيار ستمگري كرد . فرعون بر اساس اين آيه كسي است كه از حد گذرانده ، سركشي كرده و بسيار ستمگري كرده است . فرعون طاغي است . يعني فرعون از حد گذراننده ، ستمگر ، ياغي و سركش است .
آيت الله طالقاني در سخنراني جهاد و شهادت خويش مي گويند : (( شما مي پرسيد : طاغوت يعني چه ؟ آيا كساني كه قرآن مي خوانند ، به اين كلمه دقت كرده اند ؟ طاغوت مبالغه در طغيان است . ((طغ الماء)) يعني آب به قدر سيل زياد شد و فشار آورد ، كه از بستر خودش خارج شده ، خانه هاي اطراف را خراب و درخت ها و مزارع را ويران مي كند . اين ، معناي طغيان آب است طاغوت يعني آن فرد طاغي ، آن فرد خودسر . اين كلمه جامع تر از مستبد و ديكتاتور است . چون مستبد ممكن است بر خودش مستبد باشد ، شهواتش بر وي حاكم باشد ، اما طاغوت آن است كه از تمام حدود و حقوق اجتماعي خارج شود و همه را پايمال كند . مثل اينكه توفانهاي نفساني و شهواني اش چنان از جا و از حد بيرون رفته ، كه همه حدود را زير پا مي گيرد .)) {حكايتهايي از زندگي آيت الله طالقاني / گردآوري و نگارش از شعبانعلي لامعي / انتشارات قلم / چاپ اول / زمستان 1376 / صفحات 116 و 117}
فرعون و نيروهايش را قرآن در انتهاي آيه 32 سوره قصص قوما فاسقين نيز معرفي كرده است .
فسق به معناي بيراهه رفت و گمراه شد ، مي باشد . يعني فرعون و نيروهاي به بيراهه رفته اند و گمراه شده اند .
باز در آيه 10 سوره شعراء فرعون و قومش ،‌ قوم الظالمين شناخته شده اند . يعني فرعون و قوم او را به طور كلي در اين آيه قرآن قوم ستمگر مي نامد .
حال سوال اساسي اينجاست . چرا ؟ به چه دليل چنين القابي به فرعون نسبت داده شده ؟ مگر طاغي چه مي كند كه اين چنين فاسق و ظالم ناميده مي شود ؟
در آيه 4 سوره سوره قصص پاسخ اين سوال به روشني داده شده است . اين آيه مي فرمايد كه : ان فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفه منهم يذبح ابناءهم و يستحي نساءهم . انه كان من المفسدين . يعني : فرعون در سرزمين (مصر) سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت . طبقه اي از آنان را زبون مي داشت . پسرانشان را سر مي بريد و زنانشان را (براي بهره كشي) زنده بر جاي مي گذاشت . همانا وي از فسادكاران بود .
يا در آيه 6 سوره ابراهيم مي گويد : ... اذ انجئكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب و يذبحون ابناءكم و يستحيون نساءكم و في ذالكم بلاء من ربكم عظيم . ... آنگاه كه شما را از فرعونيان رهانيد ، (همانان) كه بر شما عذاب سخت روا مي داشتند و پسرانتان را سر مي بريدند و زنانتان را زنده مي گذاشتند و در اين (امر) براي شما از جانب پروردگارتان آزمايشي بزرگ بود .
بر اساس آنچه از آيات قرآن به عنوان نمونه ذكر شد ، دليل برخورد قرآن با فرعون به عنوان طغيان كننده ، ظلم او بر بني اسرائيلي است كه تحت قدرت او زندگي مي كنند . در واقع جرم اصلي فرعون نه عدم پذيرش خداي واحد كه ظلم و جباريت اوست . به زباني ديگر فرعون طاغوت است و بايد با او برخورد شود ، چون ظالم است و ستمگر و نه چون اين خدا يا آن خدا را مي پرستد .
در تاريخ شيعه و تاريخ انسانيت نيز با نهضتي عظيم مانند نهضت كربلا و روزي بزرگ به نام روز عاشورا مواجهيم . روزي كه به حق بايد گفت كه ((لا يوم كيومك يا ابا عبدالله)) . حسين در اين صحرا و در ميانه اين جنگ از همه چيزش گذشت . زن و فرزند و قوم و خويش و كوچك و بزرگ را قرباني كرد . چرا ؟ تضاد او و يزيد و يزيديان چه بود ؟
حسين ابن علي در يكي از منازل ميان راه كه سپاه ((حُر)) نيز در نزديكي او بوده خطابه اي را بيان مي دارد و دليل آدمنش را به روشني بيان مي كند . به دليل اهميت مطلب و اينكه اين سخن براي همه زمانها و مكانها بيان شده از خود نمي گويد . بلكه از قول پيغمبر اسلام روايت مي كند كه ((ايها الناس ان رسول الله صل الله عليه و آله و سلم قال))
وارث آدم و ابراهيم و نوح و موسي و عيسي و محمد و علي و فاطمه چنين مي گويد كه : ((اي مردم ! رسول خدا فرمود : هر كس پادشاه ستمگري را بنگرد ، كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان خدا را شكسته است ، و از سنت رسول خدا (ص) سرپيچي نموده و با بندگان خدا با گناه و ستم رفتار مي كند ، اگر با رفتار و گفتار خود وضع او را تغيير ندهد ، بر خداوند است كه او را وارد كند به جايي كه آن ستمگر را وارد مي نمايد . آگاه باشيد ، كه اينان به اطاعت شيطان گردن نهاده و از فرمان خداي رحمان سرپيچي نموده اند . آشكارا از فساد پشتيباني مي كنند ، و حدود الهي را تعطيل كرده و سرمايه هاي عمومي را ويژه خود ساخته اند ، و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام گردانيده اند . و من از هركسي سزاوارترم كه اين وضع (طاغوتي) را تغيير دهيم.)) {همان منبع صفحه 118 نقل از سخنراني جهاد و شهادت آيت الله طالقاني}
اينجا نيز دليل برخورد ابي عبدالله الحسين با يزيد نه كفر و نه بي ايماني كه ((با گناه و ستم)) رفتار كردن با بندگان خداست . قيام حسين ابن علي نيز بر همين مبناست . تضادي كه حسين در نظر دارد تضاد ميان عدالت و قسط و برابري و آزادگي است با ظلم و طاغوت و ستم . تا جايي كه او صراحتا اعلام مي دارد خطاب به سپاه مقابلش كه : ((يا شيعه آل ابي سفيان ! ان لم يكن دين و لا بخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم)) حريت و آزادگي براي حسين اصالت دارد در برابر بندگي . عبدانيت بندگان يزيد در طول تاريخ .
اما قرآن در آيه مشهوري كه همگان آن را شنيده اند به صراحت مي فرمايد : لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط . در اين آيه به صراحت بيان مي شود كه تمامي اين دستگاه ارسال رسل و انزال كتب براي امر قسط انجام مي پذيرد . باز از لغت نامه المنجد كمك مي گيريم . در اين كتاب ذيل كلمه قسط اين معاني ذكر مي شود : داد ، عدالت ، قسمت ، ميزان . يعني همه اين دستگاه كه در طي هزاران سال رسولان را بر مردمان فرستاد و كتب را بر پيامبران اولي العزم نازل فرمود براي اين است كه اين رسولان مردمان را (ليقوم الناس) براي عدالت بر انگيزانند .
اما وقتي كلمه عدالت را بر زبان مي رانيم حوزويان (با توجه به زير بناي ارسطويي دستگاه استدلاليشان) سريعا عدالت را ارسطويي ترجمه مي كنند كه : ((قرار دادن هر چيز در جاي خود و قرار دادن هر طبقه اجتماعي در جايگاه خود)) ، ((كار فرودستان را به فرودستان و كار تنزيه و تنبيه امروز را به فرادستان وا گذاردن)) {مقاله اسلام اقتصادي – احمد فعال – نشر يافته در پايگاه اطلاعاتي نيروهاي ملي مذهبي ايران}
اما در المنجد معادل ديگري براي عدل آمده است . المنجد مي گويد عدل فلانا بفلان يعني ميان آندو مساوات برقرار كرد . و يا وقتي مي گويند عدل فلانا يعني هم وزن او شد ، مثل او شد . و يا وقتي مي گويند عدله في المحمل يعني در طرف ديگر كجاوه او نشست .
همه اين معاني بر يك كلمه بيشتر تاكيد نمي كند و آن كلمه مساوات و برابري است .
كوتاه سخن اينكه بر اساس دلايل ذكر شده (كه به اجمال بيان شد و ميتوان به صورت تفصيلي سير استدلالي آن را طي كرد) اولا آن كلمه قسط به معناي برابري است و ثانيا در رويكردي كلي جدال حاكم بر قرآن بين دو طيف خير و شر است كه سوي خير آن برابري محور و آزادي طلب و سوي ديگر آن ظالم و ستمگر و جبار است .
در باب آزادي نيز به عنوان شاهد مثال (علاوه بر سيره رسولان و برخورد پيامبران با مردمان) به اين آيه شريفه استناد كرد كه ليصر عن اصر و اغلال التي كانت عليها . يعني رسولان آمده اند تا انسان را از غل و زنجيرهايي كه جباران و ستمكاران به دست و پايشان افكنده اند نجات بخشند . در جاي ديگر قرآن صراحتا به پيامبر خود مي گويد كه انما انت مذكر . لست عليهم بمصيطر . پيامبر اسلام با تمام عظمتش ، خاتم النبيين بودنش ، رحمه لعالمين بودنش تنها مذكر است و بر كسي سيطره اي ندارد . پيامبر مبشرا و نذيرا ست . تنها بشارت دهنده و بيم دهنده است . بطور كلي در هيچ جاي كتاب الله كلمه اي در نفي آزادي انساني مشاهده نمي شود .
باز هم تكرار مي كنم كه بر خلاف تصور دين روحانيت كه جدال دو سوي خير و شر را در قرآن جدال ميان تك خدايي و چند خدايي و يا بي خدايي مي دانند (و حال آنكه شيطان نيز كه ام الخبائث است وجود ذات اقدس باري تعالي را مي پذيرد) ، تضاد اصلي حاكم بر كتاب ، تضاد ميان عدل و ظلم است . تضاد ميان برابري و آزادي و حاكميت استبداد و ديكتاتوري است .
در راهكاري كه دليلش به تفصيل ذكر شد ، نيروهاي اجتماعي مي بايستي تمامي نيروي خود را بر اين تضاد اصلي متمركز كنند و ما بقي تضادهاي خود را به اين تضاد اصلي احاله دهند تا مسير حل خود را بپيمايد . هر تضادي اعم از تضاد كار و سرمايه يا خلق و امپرياليسم و هر تضاد ديگري كه سويي از آن نفع خلق و سويي ديگر موجب ظلم و نابودي حق خلق مي شود ، با در نظر گرفتن اين تضاد اصلي قابل حل است . در رويكرد با حاكميت ها نيز اگر اين تضاد اصلي مد نظر قرار گيرد ، ميتوان اميدوار بود كه روند تحولات به سوي جامعه بي طبقه توحيدي مورد وعده رسولان و موحدان و امامان ميل كند و خلقها از زير يوغ سيطره طواغيت رهايي يابند .
مرحوم پدر طالقاني فقيد در همان سخنراني جهاد و شهادت در اين باره مي گويد : ((وظيفه هر مسلماني است كه مستبد را رهنمايي كند ،‌ به زبان خيرانديشي بگويد : ديكتاتوري و استبداد صلاح خودت نيست ، به صلاح اجتماع نيست ، هيچ قلدري ، هيچ ديكتاتوري سر زنده به گور نبرده . اگر نپذيرفت ، در مقابلش بايد صف آرايي كرد و قدرت ايجاد كرد .)) { همان منبع . صفحه 117}
متد اين روند نيز البته بايد بررسي شود . دكتر شريعتي در ابتداي كتاب ((فاطمه فاطمه است)) {اگر اشتباه نكنم و حافظه ياري ام كند} سه رويكرد را براي تحولات اجتماعي بر مي شمرد . رويكرد انقلابي ، رويكرد اصلاحي و رويكرد پيامبرانه . رويكرد انقلابي به صورت صرف به تغيير مناسبات قدرت دست مي زند و ساختار قدرت را به طور كامل دگرگون مي كند . اما عموما سير اين تغيير آنقدر سريع است كه جامعه به موازات آن متحول نمي شود و همين جامعه پس از مدتي كه از انقلاب مي گذرد ، دوباره مناسبات جاهلي خود را در شكلي جديد باز توليد مي كند . آنچه در ايران 57 رخ داد نمود بارز اين آسيب است .
رويكرد اصلاحي نيز تنها به پوسته قدرت توجه دارد و به دنبال تغيير در اين پوسته است . اين رويكرد نيز با وجود كم هزينه تر بودن نسبت به انقلاب ، باز نتيجه اي در عمق جامعه ندارد و به محض حذف اصلاح طلبان از قدرت ، روابط ماقبل روند اصلاحي دوباره رخ نمي نماياند . (مثال آنچه در خرداد 76 به بعد در ايران گذشت و آنچه كه در سوم تير 84 اتفاق افتاد)
اما رويكرد پيامبرانه رويكردي ديگر است . در اين رويكرد اولا ساختار هاي موجود اجتماعي شكسته نمي شود . بلكه تغيير محتوايي پيدا مي كند . يعني ظرف محتوايي قبلي خالي مي شود و محتوايي توحيدي و برابري محور و آزادي انديش جايگزين مي شود . اين نوع برخورد توسط پيامبر اسلام در ميان عرب جاهلي انجام شد و منتج به نتيجه گرديد . مي دانيم كه بيش از 90 درصد احكام مورد تائيد پيامبر امضايي است . اين بدان معناست كه اين بيش از 90 درصد از احكام پس از تغيير محتوايي و ارائه روحي ديگر بر اين جسم جايگزين شده است . پيامبر سعي در برخورد رخ به رخي با جامعه را ندارد . بلكه با تغيير نوع انديشه مردمان به ان موضوع خاص در طي يك پروژه فرهنگي و اجتماعي و سياسي به حذف مورد خاص و جايگزيني با امري ديگر مي رسد . به عنوان مثال روند سه مرحله مسئله شراب ، نوع تغيير رويكرد نسبت به مسئله برخي غسلها و ...
پس اولا لزوم توجه همه نيروها به تضاد اصلي و حل همه تضادها با حواله دادن آن به تضاد اصلي كه در ذكر شد و روش برخورد نيز روش پيامبرانه پيشنهاد مي شود .
راهكار جانبي ديگري كه از انديشه برابري خواهي و قسط محورانه ناشي مي شود و لازم است تا در ميان همه نيروهاي اجتماعي بسط پيدا كند ، لزوم رويكرد حقوق بشري همه نيروهاست . چندي است در جامعه ايران شاهديم كه اين رويكرد انسان محورانه محجور مانده است . ايدئولوژي محوري بر انسان محور تفوق پيدا كرده است و اين يك زنگ خطر بسيار اساسي است . در ايران امروز زماني كه مثلا يك فعال كمونيست توسط حاكميت بازداشت مي شود ، فعالين ليبرال حوزه هاي ديگر به روي مبارك نيز نمي آورند . (بخصوص اگر بازداشت يك نفر باشد . باز در بازداشتهاي جمعي نيروها تا حدودي وارد ميدان مي شوند) در مقابل نيز زماني كه يك فعال ليبرال بازداشت مي شود نيروهاي كمونيست به روي خود نمي آورند . زماني هم كه نيروي بازداشتي مذهبي باشد ، با توجه به ظاهر مذهبي حاكميت هيچ كدام از نيروها هم و غم اساسي و مسئله اساسي خود را تضييع حق اين انسان قرار نمي دهند و اين مسئله در صورت اهميت برايشان در مرتبه چهارم و پنجم قرار دارد . در ميان نيروهاي ما رويكرد حقوق بشري مشاهده نمي شود . دليل اساسي آن هم عدم توجه به تضاد اصلي است كه بايد مد نظر قرار بگيرد . اين نيروها بايد توجه داشته باشند كه در يك فضاي آزاد و برابر است كه مي توانند با يكديگر جدال نظري داشت و در صورت حاكميت استبداد همه آنها در كنار هم قلع و قمع خواهند شد ،‌همانطور كه شدند و مي شوند .
اگر دقت كرده باشيد راهكارهاي ارائه شده همگي بر اساس رفتار شناسي نيروهاي اجتماعي ارائه شدند . سوالي كه اينجا به ذهن متبادر مي شود اين است كه آيا تغيير نيروهاي اجتماعي به تغيير مردمان و توده مردم مي انجامد ؟ يادمان نرود كه بر اساس وعده قرآن كه خداوند هيچ قومي را تغيير نمي دهد ، مگر اينكه خود تغيير كنند ، اين قوم يا مردمان هستند كه بايد تغيير كنند .
پاسخي كه مي توان به اين پرسش داد اين است كه در واقعيت جوامع انساني (نه در جامعه آرماني كه همه اهل انديشه و تفكر و عمل اند) هميشه مرجعيت فكري جامعه را همين نيروهاي اجتماعي ، سياسي ، ‌فرهنگي بر عهده دارند . مردمان بطور اخص در ايران هميشه جان بر كف بوده اند . در سي تير يا 15 خرداد يا 17 شهريور و يا مقاطع مختلف در سي ساله اخير ،‌ اين مردم بودند كه خالصانه وارد صحنه شده و از خود فداكاري نشان دادند . اما اين وظيفه نيروهاي اجتماعي ، اليتهاي جامعه و مراجع فكري جامعه است كه با رفتار شناسي اجتماعي خود و با انتخاب راه صواب مرجعيت جامعه را در دست بگيرند و با تلاش براي تغيير مردمان ، تغيير قوم را سبب شوند .
در طي اين سالها مشكل ما نه مردمان كه اين نيروهاي مرجع اجتماعي و روشنفكران جامعه ايران هستند . روشنفكران ،‌فعالين و انديشه ورزان و اليتهايي كه خود نمي دانند چه مي كنند و چه بايد بكنند چگونه مي خواهند جامعه را به پيش برند ؟ درست است كه نبايد وارد اين توهم شد كه اين نيروها پيشتاز هستند و همه جامعه بايد با چشم و گوش بسته چونان احشام به دنبال ايشان حركت كنند . اما بايد اين را مد نظر داشت كه طبيعت جامعه انساني تاثير پذيري انسانها از يكديگر است و اين نيروهاي اجتماعي مي توانند با تاثير گذاري بر جامعه خويش روند حركت جامعه را به سوي خير و صواب تغيير دهند . مشي اي و كاري كه سالهاست دقيقا به دليل همان فراموشي تضاد اصلي به فراموشي سپرده شده و با حركتهاي ايزايي و زيگزاگي تنها به اتلاف نيروها كمك مي كنند .
آنچه در بالا گفته شد تنها يك آسيب شناسي از سوي يكي از نيروهاي جوان جامعه ايران است و قصد احيانا تخفيف يا خدايي ناكرده اهانت يا برخورد با هيچ يك از نيروها در ميان نبود . تنها احساس ضرورتي بود كه موجب نگارش اين سطور شد . قطعا آنچه نگاشته شده پر از خطا و اشتباه مي باشد . در اين انتهاي سخن از همه عزيزان به عنوان يك برادر كوچكتر خواهش مي كنم به خطاگيري بنده همت گمارند . چرا كه به هر حال اين سطور از دلي بر ميخيزد كه از دردهاي اجتماعي ايران به درد آمده و البته اين دردها نه تنها براي يك نفر كه براي همه ماست .
باشد كه اين گونه سخنان كارگر افتد .
و من الله توفيق
________________________________
آیت الله منتظری : مردم را آزاد بگذاريد

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, January 21, 2009

ديروز ، امروز ، فردا – بخش دوم – فاز تحلیل - دو بزنگاه

پس از توصیف کوتاه (در این نگاشته تلاش شده تا موضوع تیتر وار و بسیار کوتاه بیان شود و تلاش شده از مطول گویی که آسیب روشنفکری امروز ایران است پرهیز گردد .) نوبت به دومین مرحله یا مرحله تحلیل می رسد .
در این مرحله با توجه به وضعیت امروز ما - سی سال پس از پیروزی انقلاب بهمن 57 - لازم است دو بزنگاه تاریخی مورد بررسی و مداقه قرار گیرد و دلایل آنچه در این دو بزنگاه تاریخی روی داده دوباره بررسی شود . این دو ، یکی آستانه انقلاب ضد سلطنتی بهمن 57 است و دیگری ایام حد فاصل فوت آقای خمینی تا رویداد دوم خرداد وحوادث پس از این خیزش اصلاحی است . با بررسی این دو مقطع (در حد مجال سخن و با در نظر گرفتن عدم مطول گویی) می توان تا حد لازم (البته در وسع نگارنده) به تبیین و تحلیل دلایل وضعیت واقعا موجود امروز رسید .
بزنگاه اول ، مقطع انقلاب بهمن 57 : آقای دکتر بهشتی به عنوان یکی از بنیانگذاران حزب جمهوری اسلامی که از تاثیر گذارترین احزاب در مدیریت سالهای ابتدایی انقلاب می باشد در آن روزها یک تئوری را مطرح کرد. این تئوری به نام تئوری خشم پا گرفت . (البته در طي صحبتي كه با استاد عزيز ، آقاي دكتر محمد ملكي داشتم ، ايشان اعلام كردند كه اين تئوري را ايشان و تني چند از دوستانشان در تهران ارائه كرده اند و بعد در سفري در همان روزها كه ايشان (دكتر ملكي) براي ابلاغ اين پيام و تئوري به اروپا رفته بودند ، اين مضمون را به سمع و نظر آقاي بهشتي مي رسانند . )این تئوری به عنوان یک تئوری راهنما توسط ایشان در تحلیل انقلاب 57 ، از دیدگاه طیفی خاص -که بعدها تبدیل به بخشي از روحانیان حاکم بر ساختار مدیریتی ایران پس از انقلاب شدند - می باشد . البته با تحولات قدرت پس از انقلاب ، جايگاه قدرت در ميان نيروهاي درون كادر جمهوري اسلامي تغييرات فراواني پيدا كرده است .
حرف ((خ)) این تئوری معرف آقای خمینی به عنوان رهبری انقلاب است . حرف ((ش)) این تئوری معرف دکتر شریعتی به عنوان معلم انقلاب و حرف ((م)) این تئوری نیز معرف مجاهدین (مجاهدین خلق) به عنوان نیروهای انقلاب کننده است . البته با توجه به وابستگی آقای بهشتی به اردوگاه آقای خمینی این تئوری از ایشان بعید نیست . اما شاید لازم باشد با توجه به واقعیت های روی داده در انقلاب 57 ، این تئوری را اصلاح کرد . به نظر می رسد در این تئوری مي بايست شان رهنمايي نيروهاي انقلاب را به آقای طالقانی داد . آقای خمینی به عنوان مرجع تقلید در تبعید دارای مقام مرجعیت دینی مردم بود . اما نباید فراموش شود که ایشان از خرداد 42 تا بهمن 57 در تبعید به سر می برد . قلب تپنده انقلاب در ایران نه آقای خمینی که خانه آقای طالقانی بود و تمامی هماهنگی نیروها نیز با ایشان صورت می پذیرفت . همانطور که توسط خود آقای خمینی و البته طی فرایندی به عنوان رئیس شورای انقلاب تعیین شد و به موازات تیم منتخب آقای خمینی برای تدوین قانون اساسی ، تیمی را مشخص کرده بود که قانون اساسی بنویسند . اگر به روایت های دست اول (و نه حکومتی) در مقطع انقلاب 57 مراجعه شود مشخص می گردد که این آقای طالقانی است که رهبری درون مرزی و هدایت نیروها را در مقطع انقلاب 57 را بر عهده دارد . آقای خمینی به عنوان مرجع تقلید در تبعید به دلیل شان مرجعیت و در تبعید بودن ایشان ، به عنوان رهبری مورد اتفاق جامعه ایران معرفی شدند . دلیل این معرفی نیز مرجعیت ایشان و ساخت سنتی مرجع محور جامعه ایران بود . اما در بعد عملی و به عنوان هماهنگ کننده و راهبری کننده نیروهای عملگر این آقای طالقانی است که نقش اصلی را ایفا می کند . این نظر در جای خود قابل بحث و از دیدگاه نگارنده قابل دفاع می باشد . در این سخن قصد تقلیل شخصیت آقای خمینی در میان نیست . بلکه آنچه ذکر شده نظر نگارنده با توجه به واقعیت تاریخی موجود است .
اما در این تئوری دکتر شریعتی به عنوان معلم انقلاب مطرح می گردد . شریعتی منادی انقلاب فرهنگی است و البته با پذيرش رويكرد مثبت نسبت به فعاليت عملي و انقلابي سياسي ، او انقلاب قبل از خودآگاهی توده ها را یک فاجعه می داند . اما به دلیل اینکه اکثریت قریب به اتفاق نیروهای جوان عملگر در مقطع پیروزی انقلاب تحت تاثیر ادبیات شریعتی بودند و از کریدور حسینیه ارشاد خارج شده بودند در این تئوری به دکتر شریعتی لقب معلم انقلاب داده شد .
و عملگران انقلاب را آقای بهشتی مجاهدین دانسته اند . البته باید بررسی شود که آیا این لقب گذاری به دلیل مبارزات درخشان سازمان مجاهدین در سالهای دهه 50 است و در واقع یک رویکرد قدر دانی محور را دارد یا به واقع چنین امری روی داده است ؟ آیا به واقع تنها نیروی عملگر انقلاب مجاهدین بودند ؟ البته این مسئله قابل پذیرش است که همه نیروهای عملگر در مقطع پیروی انقلاب تحت تاثیر ادبیات و اندیشه سازمان مجاهدین بودند و در این کادر عمل می کردند . اما به نظر می رسد این اطلاق ، بیش از آنکه واقع گرایانه باشد ، سمبلیک است . تیپهایی مانند هادی غفاری یا محمد منتظری تحت تاثیر ادبیات مجاهدین بودند .اما هیچ ارتباط ارگانیک و سازماندهی شده ای با سازمان سالهای 56 و 57 نداشتند . از جمله نیروهای فعال در روزهای منتهی به انقلاب 22 بهمن نیز نیروهای سازمان چریکهایی فدائی خلق بودندکه به لحاظ جهانی بینی با سازمان مجاهدین تفاوت ماهوی داشتند .
اگر آنچه در بالا ذکر شد را بپذیریم ، بلافاصله این سوال در ذهن ایجاد می شود که خب ! چرا این نیروها (طالقانی ، شریعتی و مجاهدین – البته منظور خط فکری است- ) هدایت انقلاب را در دست نگرفتند و هدایت انقلاب در ید قدرت روحانیت به رهبری آقای خمینی قرار گرفت ؟
پاسخ را باید در یک روند تاریخی این نیروها جستجو کرد . در مقطع انقلاب بهمن 57 ، دکتر شریعتی به شهادت رسیده است و نیروهای در کادر اندیشه ایشان به جای عمل و حرکت گسترده و توده ای ، وظیفه خویش را حفظ آثار ایشان می داند و به دلیل عدم نفوذ محوری در جامعه توانایی جذب نیروی آنچنانی ندارد . کادرهای رهبری کننده سازمان مجاهدین هم در زندان است و پس از ضربه 54 و ترورهای خونین گروه پیکار دیگر نیروی آنچنانی و قابل حضور موثر در بیرون زندان ندارد . در مقطع انقلاب 57 هم در آخرین روزهای دی ماه و کمتر از یک ماه مانده به پیروی انقلاب در 22 بهمن است که رهبران این سازمان از زندان آزاد می شوند و این زمان برای سازماندهی نیرو و تحلیل و فهم فضای انقلابی جامعه ایران که در هر روزش معادل یک سال رویداد و حادثه رخ می دهد ، بسیار ناکافی است . در وضعیت عدم حضور موثر آن دو نیروی ذکر شده ، آقای طالقانی هم اگر با تمام توان به میدان بیاید (که آمده بود) نمیتوانست و نتوانست هژمونی رهبری انقلابی را در دست بگیرد . آقای تقی رحمانی در جزوه ((چگونه نقدی بر شریعتی رواست)) در انتهای جزوه و در فضای عدم وجود نیروها به زیبایی و با دلیل رویکرد مردم به روحانیت را توضیح می دهد . در تاریخ ایران دو نهاد از ریشه بسیار عمیقی برخوردارند . یکی نهاد روحانیت است و دیگری نهاد سلطنت . در وضعیت زمستان 57 وقتی یکی از این دو نهاد به ورطه نابودی و حذف تاریخی می افتد (یعنی نهاد سلطنت) ، نهاد دیگر یعنی روحانیت قریب به ذهن ترین جایگزین برای جامعه ایرانی است . آنهم در شرایطی که به دلایل ذکر شده هیچ جانشینی برای این نهاد تاریخی حاضر در ذهن توده وجود ندارد .
به نظر می رسد در این زمان آنچه توسط نیروهای روشنفکر مذهبی (همفکران و هم خطان بنیانگذاران سازمان مجاهدین ، هم اندیشان با شریعتی و نیروهای پیرامونی و همفکر آقای طالقانی) انجام شده به قدری ناکافی بوده است که موجب یک رویداد تاریخی می شود و نهاد روحانیت به رهبری آقای خمینی به عنوان یک مرجع سنتی مورد اتفاق توده های مردم به عنوان جانشین سلطنت منقرض شده در ذهنیت تاریخی مردمان می شود . در اینجا کسی نمی خواد منکر پذیرش آقای خمینی به عنوان رهبری انقلاب بشود که حتی این نیروهای ذکر شده در ابتدا رهبری ایشان را می پذیرند . تنها بحث دلایل این پذیرش و این حضور به عنوان رهبری و نقد عملکرد یکسری از نیروهاست که به اختصار بیان گردید . در این مقطع و به دلیل این رویداد است که تفکر حاکم بر حکومت ما بعد انقلاب از متدی خاص (متد روحانیان به رهبری آقای خمینی) تبعیت می کند و در برابر متد مقابل منجر به ایجاد تضادهای سالهای بعد در جامعه ایران می شود . در این مقطع به واقع جامعه روشنفکری مذهبی ایران یک فرصت تاریخی برای رهبری جامعه با متدهای این گرایش فکری از دست می دهد و به دست روحانیت می سپارد . هرچند این روحانیت سیاسی با روحانیت ضد سیاست حاکم بر اکثریت حوزه ها تفاوت دارد . اما روح تاریخی روحانیت و مبانی اصولی و کلامی سنتی در آن کاملا حفظ شده است . مثالش را می توان در برخورد های آقای مطهری با دکتر شریعتی و رویکرد محتاطانه و نقد محترمانه آقای بهشتی جستجو کرد .(کتاب دکتر شریعتی جستجو گری در مسیر شدن – چاپ مرکز نشر آثار آقای بهشتی)
بزنگاه دوم ، پس از فوت آقاي خميني تا خيزش خرداد 76 و روزهاي پس از آن : در سالهاي دهه هفتاد و تنها چند سال پس از فوت آقاي خميني و آغاز سير تحولات ما بعد آن ، دو رويكرد در جامعه ايران قوت مي گيرد . رويكرد اول كه منبع انديشه اي نيروهاي حاكم شونده پس از خيزش خرداد 76 مي شود ، رويكرد دكتر سروش و به طور كل حلقه كيان است . حلقه اي كه از كيهان فرهنگي سالهاي دهه 60 به كيان دهه 70 رسيده اند . اين انديشه بر تفرد ، حذف تفكر ايدئولوژيك از ساختار فكري جامعه (دين فربه تر از ايدئولوژي) ، برخورد پلولاريستي با اديان و رد وجود امري يا ديني به عنوان حقيقت مطلق و نسبي گرايي در همه عرصه ها ، بسط تفكر ليبراليستي در جامعه با اين استدلال كه تنها رويكرد آزادي خواهانه موجود در جهان اين انديشه است و مابقي رويكرد ها يا ذهني است و يا به توتاليتاريسم مي انجامد . همين رويكرد ليبراليستي است كه به روند اقتصادي ايران نشت پيدا مي كند و منجر به افزايش فاصله طبقاتي و فقر و فساد و تبعيض گسترده در جامعه ما مي شود . رويكرد سرمايه سالار در كنار برخورد فرد گرايانه و نفي تفكر جمع گرايانه در جامعه به عنوان دو لبه قيچي فضاي اجتماعي ايران را كاملا تغيير مي دهد و روحيه جمع گرايانه و همراهي و هم انديشي را از جامعه ايران سلب مي كند . در سالهاي دهه شصت با وجود فشار دهشت بار حاكميت بر جامعه و سركوب تمام عياري كه ايجاد كرد در ميان هر دو سوي نيروها (هم مخالفين و هم موافقين نظام) رويكرد همراهي و هم انديشي (البته با نيروهاي خودشان) پا گرفته بود . هم در ميان زندانيان كه براي فداكاري و گذشت از هم پيشي مي گرفتند و هم در ميان رهروان آقاي خميني كه در جبهه ها حضور داشتند . اما با تزريق رويكرد هاي راست در سالهاي پس از جنگ در اقتصاد از سوي دولت جامعه ايران به سرعت مصرفي شد و سرمايه و قدرت ناشي از سرمايه و پول براي او به ارزشي والا تبديل گرديد و در كنار اين تحول اقتصادي كه در منش و شيوه تفكر مردمان هم تاثير گذاشت ، با نشر انديشه هاي حلقه كيان اين زنجيره كامل شد و جامعه به وضعيتي در آمد كه امروز نتايج آن را مشاهده مي كنيم كه در بخش توصيف بخشهايي از آن ذكر شد . همچنين شايع كردن عرفان غير مبارزاتي در عرصه جامعه ايران ما بعد جنگ نيز از ثمرات اين انديشه بود . در كنار اين تيپ فكري ، دوباره شاهد قوت گرفتن دين داري حوزه سنتي در ميان جامعه هستيم . دينداري آئيني و مناسكي كه با رشد حضور منبريها و تسلط دوباره بر ذهن و ضمير مردمان قوت گرفت . هر دو تفكر كه به ظاهر در برابر هم صف آرايي نيز كرده بودند ، متن مقدس را صامت مي پنداشتند و به دنبال ابزاري براي به صدا در آوردن اين متن مي گشتند . يكي عقل مدرن را در آغوش مي فشرد و ديگري تفكر ارسطويي را (بر اساس مقدمه تفسير الميزان مرحوم آقاي طباطبايي)
حضور و تسلط اين دو انديشه بر دو حوزه سنتي و دانشگاهي جامعه ايران تبعاتي را در پي داشت . در ايران دهه 70 الگوي مصرف از رويكرد قناعت دوران جنگ به مصرف گرايي و مصرف زدگي دوران سازندگي تغيير يافت . عدم مسوليت پذيري نسبت به مردمان و حذف آرمانگرايي در ميان قشر دانشگاهي با توسل به انديشه حلقه كيان نيز از ديگر عوارض اين دوران و سيطره اين دو تفكر بود . پس از خيزش خرداد 76 (كه البته بر روي سلبي يا ايجابي بودن آن بايد جداگانه سخن گفت و زير بناهاي ايجاد چنين واقعه اي را بر شمرد) اصلاح طلبان غافلگير شده از پيروزي به انباشت فكري ايجاد شده در دوران تئوري پردازي حلقه كيان متوسل شدند و حلقه كيان به بزرگترين كلني فكري پشتيباني كننده دولت اصلاحات تبديل شد . خاتمي به عنوان رئيس جمهور بر آمده از اصلاحات ، بخش اقتصادي دولت خود را به ياران هاشمي سپرد و اين به معناي ادامه حضور اقتصاد بازار آزاد و ليبرال مسلك ، منهاي عدالت و توسعه برابري محور بود . فاز امنيتي دولت خود يعني وزارت اطلاعات را به رهبري سپرد و دري نجف آبادي را بر سر كار نشاند تا امنيت بانان نظام به كار خود ادامه دهند و فاز سياسي دولت خود را به دو تن از هم انديشان با خود يعني عطاالله مهاجراني و عبدالله نوري سپرد . نتيجه اين دوران تلاش براي توسعه سياسي منهاي توسعه برابري محور اقتصادي بود كه نه تنها اين توسعه سياسي رخ نداد كه اين روند علاوه بر حاكميت دوباره اختناق پس از چند سال به بيشتر شدن فاصله طبقاتي در جامعه ، سركوب نيروهاي فكري بر آمده از زير لايه هاي اجتماعي جامعه ايران ما بعد فضاي باز پس از خرداد 76 و سرخوردگي عمومي از تحولات زير بنايي سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي از سوي مردمان شد .
و نتيجه اين دوران را كه امروز شاهديم ، موجب ايجاد دغدغه اي براي درمان اين وضعيت و پيشنهاد كردن راه درماني شد كه اين نگاشته در پي آن به رشته تحرير در آمد . وضعيت ايجاد شده ما بعد اين رويدادها در بخش توصيف قبلا از نظر گذشته است .
اما در اين ميان ، نيروهاي روشنفكري مذهبي در كجاي معادلات بودند ؟ اين نيروها با نشريه راه مجاهد مهندس ميثمي به سالهاي دهه 70 وارد شدند . پس از برخورد قهر آميز و سبعانه با بيت آقاي منتظري در سال 72 و كار كردن راه مجاهد روي اين موضوع ، نشريه راه مجاهد توقيف شد . پس از آن ايران فردا با مدير مسئولي مهندس سحابي و سردبيري آقاي رضا عليجاني به تريبون اين نيروهاي تحول خواه تبديل شد . اما اين نيروها با غرق شدن در امر سياست و كم توجهي به انديشه سازي موجب اين شدند كه در زمان ايجاد موج در جامعه در مقطع خرداد 76 ، اين نيروهاي حلقه كيان باشند كه با انباشت تئوريك خود توانايي ايجاد موج را دارند و نيروهاي روشنفكري مذهبي در اين مقطع برخوردي كاملا پيروانه دارند . در اين مقطع نيروهاي روشنفكري مذهبي كه البته بسياريشان در دهه شصت در زندانهاي جمهوري اسلامي روزگاري را گذرانده بودند به عنوان همراهان موج اصلي حاكم پس از دوم خرداد قرار گرفتند و زماني كه تلاش كردند (پس از خرداد 80) به صورتي مستقل عمل كنند ، با برخوردي چكشي به بند افكنده شده و به زندان افتادند . (بازداشت نيروهاي ملي – مذهبي پس از انتخابات خرداد 80 آقاي خاتمي) در اينجا سياست زدگي برخي از اين نيروها و دوري گزيني مطلق بخش ديگري از اين نيروها موجب از دست دادن فضا و افتادن آن به دست نيروهايي شدند كه نتيجه اش اين شد كه مي بينيم و در بخش توصيف آمد . در حقيقت در وضعيت غيبت نيروهاي تحول خواه روشنفكر مذهبي ، دو نيروي روحانيت سنتي و حلقه كيان با تسلط خود بر متن جامعه سنتي و جامعه دانشگاهي سبب ايجاد وضعيت موجود را فراهم كردند .
ادامه دارد
___________________________
_____________________
خاک شهدای کشتار و نسل کشی 67 هم برای استبدادیان مصیبت است و خار چشم . ممکن است خاکشان را پارک کنید . با یادشان که در دلها و قلبهاست چه می کنید ؟
________________________
_____________________
چه روزهایی بود روزهایی همه با هم بودن به واقع . قبل از آنکه تیغ بر گردن همگان نهاده شود و جماعتی دستار رقصان بر سریر قدرت نوای مرگ را برای دیگران بخوانند
_______________________
_______________________
یک خبر ویژه

صبح روز چهار شنبه 2 بهمن ماه 1387 از طرف کسی که مدعی بود از دادگاه انقلاب تماس میگیرد ، به مادرم (به عنوان وثیقه گذار) زنگ زده شد و به او اعلام گردید که متهم (یعنی بنده علی کلائی) باید صبح روز شنبه 5ام بهمن ماه 1387 به محل شعبه 10 دادگاه انقلاب واقع در طبقه دوم این دادگاه در تهران مراجعه کنم .
با توجه به اینکه اولا برای من مشخص نیست که اصلا این تماس از سوی دادگاه انقلاب بوده یا خیر و ثانیا در صورتی که از سوی آن دادگاه هم بوده باشد ، تماس عملی غیرقانونی است و دادگاه انقلاب برای احضار باید کتبا نامه ای ارسال کند و متهم را احضار برای دادگاه یا بازپرسی کند .
با توجه به این وضعیت بنده در تاریخ یاد شده (شنبه 5 بهمن) در این دادگاه حضور پیدا نخواهم کرد .
و اعلام می کنم که اگر برخوردی با بنده شود ، مسئولیت این برخورد غیر قانونی بر عهده دادگاه انقلاب و مسئولین قضایی و امنیتی حکومت جمهوری اسلامی می باشد

شرح و متن کامل نگاشته های بنده و همچنین شرح کامل اتهام زنی روزی نامه کیهان و پاسخ بنده را می توانید در وبگاه بنده به آدرس
http://navaney1.blogspot.com
بخوانید
و من الله توفیق
گفتم که بدانید چه خبر است
__________________________

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Saturday, January 17, 2009

ديروز ، امروز ، فردا – بخش اول – طرح بحران ، روش ، فاز توصيف

گاهی بعضی از زمانها و دوره ها تجربیاتی را برای عده ای پدید می آورند که موجب می شود در طی سالهایی کوتاه ، روزگارانی بس دراز بر ایشان بگذرد و چیزهایی را یاد بگیرند که در روند عادی زندگی انسانی ، شاید باید سالها بگذرد تا این فراگیری انجام شود . گاهی هم در این میان جماعتی هم سن که بازه تاریخ تولدشان یک دوره زمانی را نشان میدهد ، در این تلاش با یکدیگر همراه می شوند و به عنوان یک نسل شناخته می گردند . نسلی که این زمان تمرین و زندگی اجتماعی برای ایشان فرصت نسل شدن را ایجاد می کند .
اما نسل من که به طوراخص نسل سوم جامعه ایرانی پس از انقلاب بهمن 57 است ، این روزها ایام خوشی را سپری نمی کند . این را فقط من نگارنده نمی گویم . در کوچه و خیابان ، اگر از هر رهگذری پرسیده شود که آیا این نسل جوان مشکلی دارد یا نه ، قطعا پاسخ دریافتی این خواهد بود که آری . مشکلاتی اساسی هم دارد . و اگر بگویی که مورد پرسش ، مشکلات را برشمرد ، مواردی از قبیل بی مسئولیتی ، بی هدفی ، بی اصولی و از این قبیل را برخواهد شمرد .
نسل من (یا همان نسل سوم) دچار بحران هویت است . هویتی که باید ((که بودنش)) و ((چه بودنش)) و ((برای چه بودنش)) را پاسخ دهد . اما این نسل هیچ پاسخی برای این پرسشها دریافت نمی کند . نه می داند کیست و نه چیست و نه برای چیست و برای کیست . فردیت زدگی مفرط برای نسلی که قرار است بسازد و به پیش برد ، سمی مهلک است که نسل من به آن مبتلاست . دکتر فرهنگ رجائی در کتاب ((مشکله هویت ایرانیان امروز)) چهار پایه را برای هویت یابی در ایران بر میشمرد . سنت ، مدرنیته ، دین و ایران . نسل من به ظاهر با سنت یک وداعی تاریخی دارد و از هر چه سنتی است به نوعی کناره می جوید .اما تربیتش و رفتارش و منشش کاملا سنتی است . مدرنیته را نیک می شمارد و سعی دارد از فرق سر تا نوک پا فرنگی شود . اما به دلیل پای در سنت داشتن و تربیت سنتی در سلول اولیه یک جامعه یعنی خانواده رفتارهای این نسل کاملا با رفتارهای جوامع مدرن (به لحاظ روانی) متفاوت است . دین را نسل من یا نمی پذیرد و یا کاملا شخصی می داند و کمتر کسی را در این نسل می توان سراغ گرفت که از دین اجتماعی یا دین حاضر در اجتماع دفاعی بکند . اما این بار هم تقصیری ندارد . این نسل تربیت شده نظامی است که از صبح تا شب به نام دین تبلیغ می کند و به نام دین حکومت می کند و به نام دین در خصوصی ترین حوزه های زندگی انسانی دخالت می کند و به نام دین ، دست به محدود سازی انسانیت انسان می زند و حقوق اولیه انسانی او را نادیده می گیرد . این نسل حق دارد که از دین گریزان باشد . دینی که این نسل دین می داند دین مورد تبلیغ حاکمیت جمهوری اسلامی است . به قول مرحوم مطهری در کتاب ده گفتار در انتهای مقاله احیای تفکر دینی ، این دینی که امروز به خورد ما می دهند یک مخدر است . اما خب ! این نسل دین را همین امر مورد تبلیغ حاکمیت می داند . و ایران نیز به همچنین . ایران و سنت ایرانی باید توانایی به روز شدن و تبدیل شدن به هویتی امروزین را داشته باشد .اما آنچه نسل من با آن مواجه است تنها افتخار است به دوران گذشته و گذشته گرایی صرف که هیچ نگاهی به امروز ندارد . در واقع در این هویت چهارپاره (به تعبیر دکتر رجائی) سنت تخدیر شده و حاکم و صاحب سلطه حاکمیت ، مدرنیته گریز محور و در حقیقت شبه مدرنیزم حاکم بر این نسل ، دین دیکته شده حکومتی و ایران گرایی گذشته گرا و ایستا موجب شده که نسل من دیگر برای خود هویتی قابل طرح نبیند . این می شود که از این نسل ، بی هدفی و بی هویتی و هرهری مسلکی را به خوبی می توان استشمام کرد .
اما در کنار این بحران آشکار که این نسل با آن روبروست ، هستند کسانی که در مقابل این بحران علامت سوالی قرار میدهند وبه دنبال پاسخ برای آن هستند .
برای این پاسخ و حل این بحران چندین مرحله پیشنهاد می شود
اول داشتن یک متد برخورد که منجر به بررسی ، مشکل یابی و فهم و سپس حل مسئله شود .
متد پیشنهادی دارای سه مرحله است . ابتدا توصیف موضوع مورد اشکال . بدین معنا که تمامی جوانب آنچه امروز واقعا هست سنجیده شود و توضیح داده شود که واقعیت وضعیت امروز چیست . معلمان ریاضی گاهی در پاسخ دانش آموزانشان می گویند که برای حل یک مسئله ریاضی باید ابتدا آن را درست فهمید . فهم مسئله خود نیمی از پاسخ است . در این جا هم فهم معضل و توصیف درست آن خود نیمی از پاسخ است .
گام دوم تحلیل مسئله است . اینکه مشخص شود این مشکل از کجا نشات می گیرد ، خود گامی به پیش تلقی می شود . آنچه که در یک متن اجتماعی روی میدهد به یکباره و در زمان اتفاق نمی افتد . بلکه در طی یک پروسه زمانی و بر اساس قوانین تاریخی (از جمله تکامل) روی می دهد . در این بخش دلایل تاریخی و رویدادهای منجر به مسئله ومشکل اجتماعی مورد نظر باید بررسی قرار گیرند . بررسی شود که این مشکل از کجا و از چه زمانی ایجاد شده و وقایع تاریخی منجر به آن چه بوده است و آیا این وقایع تاریخی ، دارای سابقه در تاریخ آن سرزمین خاص یا دیگرسرزمین ها هست و اگر هست کیفیت و ساختار آن چگونه بوده است .
و فصل سوم که فصل برون رفت ما از بحران است ، با عنوان فصل راهکار نامیده می شود . فصلی که برای حل مشکل روشی یا راهکاری عملی و واقع گرایانه مبتنی بر جامعه و متن اجتماعی واقعا موجود و بر اساس موجودی فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی جامعه پیشنهاد می شود .
در فصل توصیف اما سه عامل باید مورد بررسی قرار گیرد . جامعه ، حکومت و روشنفکران .
اما جامعه . جامعه ما بر اساس آنچه در مطلع سخن گفته شد از بیماری بی هویتی و از خود بیگانگی فرهنگی رنج فراوانی می برد . مصرف گرایی در اقتصاد یکی از مشخص ترین علائم این بیماری است . روابط تولید بر این جامعه روابط سلطه محور است . ارزش در این جامعه بر مبنای دارایی مادی یا همان پول تعریف می شود . اخلاق ، علم ، منش ، صداقت و آزادگی نه به عنوان ارزشهای اصیل اجتماعی که جامعه انسانی برای آن ارزش ذاتی قائل باشد ، بلکه دارای ارزشی وابسته هستند . مبنای ارزش در این جامعه پول و حساب بانکی و میزان تمول مالی است و متد رشد مالی هم بر مبنای فردیت و رهایی از کل جامعه انسانی است . هر چه حساب بانکی کلفت تر ، ارزش افزوده تر و مرتبه اجتماعی فراتر و بالعکس . در رویکرد دینی ، این جامعه مقلد دین خرافی است . هرسال که می گذرد بر این خرافه گرایی ها از جمله شمائل گرایی در عزاداری ها ، پا گیری و اوج گیری بدیل های جمکران علاوه بر استقبال شدید مردم از این مکان که در واقع محوریت تفکر خواب محور را نشان می دهد و ماجرا تا حدی شور می شود که به اعتراض چند تن از مراجع تقلید سنتی قم می انجامد . روابط بین انسانی در جامعه ، کاملا سنتی است و ظواهر حاکم بر جامعه کاملا مدرن . در این جامعه ما با نسلی (جوانان) مواجهیم که در پوشش ، رویکردی کاملا مدرن دارند و روابط بین خود را کاملا مدرن تعریف می کنند و از قید و بند ها و هنجارهای سنت پسند گریزانند . اما بن مایه هایی کاملا سنتی دارند که در مقاطع خاص مانند عزا و عروسی ، مقاطع خاص مذهبی مانند محرم و رمضان و ایام حج و مقاطعی این چنینی ، اين رويكرد کاملا قابل رویت است . این نسل و این جامعه پای در سنت دارد و سر در هوای مدرنیته . با سر می اندیشد و بنابراین حرفهای مدرن و جهان محور در سر این جامعه جریان و سیلان دارد . اما با پا راه می رود و در زمانی که باید حرکتی بکند کاملا در کادر سنت و به نفع سنت گرایان وبنیادگرایان (به عنوان فرزند ناخلف سنت گرایی) حرکت می کند .
حکومت : در ایران ما با حاکمیتی مواجهیم که نه سنتی است و نه مدرن . تفکر پدر انگاری حکومت برای مردم را از سویی حفظ کرده و همچنان -این بار به نام دین- در پی ترویج آن است و از سویی دیگر مدعی جمهوریت و دموکراسی در حوزه قوانین است و اصلا در پی مشی مدرن پارلمانتاریسم در حوزه قانون گذاری است . این دو گانگی نتیجه می دهد که این حکومت میان دو زمان در حال حرکت است . دیروز که شاه (امروز روحانی ) پدر مردم بود و نصب شده از سوی خدا تلقی می شد و مردم را رعایای خویش می دانست که او باید چوپانیشان کند و در سویی دیگر در قانون اساسیش مدعی است که خداوند حق حکومت را بر مردم نهاده و قوانین و ساختاری را طرح می کند که رویکردی دموکراتیک دارد و حرکتی به سوی دموکراسی است . این یکه سالاری و تفکر اشرافیت (زمانی خاندانی و امروز روحانی) از سویی و رویکرد دموکراتیک از سویی دیگر موجب ایجاد این تضاد هویتی در حکومت ایران شده است .
روشنفکران : ابتدا توضیح داده می شود که در این نگاشته روشنفکر به کسی اطلاق می شود که عنصری دارای درد و مسئولیت اجتماعی است و خیر عام مردمان مد نظرش است . این تعاریف نیز از دکتر علی شریعتی (و او هم از ژان پل سارتر) و از آنتونیو گرامشی گرفته شده است .
همچنین متذکر می شود که متخصصین و دانشگاهیان و یا به طور کل آکادمیسین ها در صورت داشتن شرط بالا روشنفکر محسوب می شوند . وگرنه ایشان نیز جزو توده عامه مردم در این نگاشته به حساب می آیند .
روشنفکران ما نیز در این دوره مسئولیت روشنفکری را به کناری نهاده اند . بانو دکتر سارا شریعتی در سال 85 (یا 86 . شک از نگارنده است) در دومین سمینار دین و مدرنیته در حسینیه ارشاد خاطرنشان می سازد که روشنفکران ما به فقیهان ، فیلسوفان و متکلمان جدید تبدیل شده اند . این مشکل سبب شده که روشنفکران از موضع پیامبران جامعه خویش (به تعبیر شریعتی) خارج شده و راه آکادمیسین شدن را در پیش بگیرند . در واقع روشنفکران از صفت حقیقی خود خارج شده و راهی به جز راه روشنفکری (بنا به تعارف بالا) در پیش گرفته اند که این موجب محرومیت جامعه از یک رهبری ضمنی فکری و عمل و هدایت در جامعه می شود .

ادامه دارد
_________________________
یاد مرد آزاد ، بازرگان فقید گرامی
به کدامین گناه کشته شد ؟ جلادان حاکم بر ایران ! به کدامین گناه ؟ابراهیم لطف اللهی را چرا کشتید ؟؟؟؟؟
من یک معلم می مانم و تو یک زندانبان؛ فرزاد کمانگر - آری ! فرزاد معلم می ماند . چون صمد . چون همه معلمان بزرگ ایران زمین . و جلاد از علم بودن فرزاد در خشم است

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Sunday, January 11, 2009

برادر حسين پرونده ساز ! به خدا شكايت خواهم كرد

ابتدا مطلب زير را با دقت بخوانيد :
{{ عصبانیت از مانور غیورانه استشهادیون باعث توهین یکی از اعضای دانشجویی جبهه مشارکت شده است.
ع.ک در جهت همراهی با تبلیغات رسانه ای وابسته به صهیونیسم بین الملل به مانورهای اخیر دانشجویان استشهادی تاخته و جنایات رژیم صهیونیستی را القای دروغ آمیز برخی دانسته است.
مشارکتی مذکور که دانشجوی دانشگاه آزاد و عضو شاخه جوانان حزب کذایی است، اخیراً به دلیل راه اندازی تجمع گروه های مارکسیستی در روز 13 آذر امسال دستگیر و به قید وثیقه آزاد شده و به اتهام اقدامات ضد امنیتی پرونده وی همچنان در دادگاه مفتوح است. وی در آخرین اظهار نظرهایش که در سایت ضد انقلابی گویا نیوز منتشر شده تشکیل و سازماندهی دانشجویان شهادت طلب را ناشی از دروغ های رسانه ای نظام به این جوانان عنوان کرده و می گوید: «سالهاست که دروغ می گویند و از احساسات نسل جوان و مذهبی ایرانی سوء استفاده می کنند و به نام خود کام می گیرند.»
این فرد که طیف صهیونیست تحکیم وحدت به انتشار مقالات وی علاقه وافری دارد مشخص نکرده است که به چه دلیل غلیان احساسات برای کودکان و زنان مظلوم غزه محکوم و امری ناپسند است. آیا سنگ بودن دل های آنان امری پسندیده و نشانه روشنفکری و عقلانیت است؟
شایان ذکر آنکه در جریان دستگیری وی گروه های متهم به براندازی از جمله ملی مذهبی و شاخه غیر قانونی تحکیم به صدور بیانیه هایی در حمایت اقدام نمودند.
مقارن با اقدامات و تحرکات غیرت مندانه ملت شریف ایران و بویژه دانشجویان ارزشی دانشگاه ها در اعلام حمایت مردم فلسطین دستگاه های تبلیغی وابسته به صهیونیسم بین الملل در جهت تخریب هر چه بیشتر مقاومت در برابر اسرائیل و تطهیر اسرائیل هجمه های بی سابقه ای را به این مفاهیم ترتیب داده اند.
اقدامات مشکوک عناصر اصلاح طلب و ملی مذهبی در هم سویی با جریان رسانه ای مذکور پرسش هایی جدی را در ذهن تحلیلگران واقع بین ایجاد می کند.
هفته گذشته تحکیم وحدت شاخه غیر قانونی علامه با انتشار بیانیه ای ضمن تروریست خواندن حماس، جمهوری اسلامی را به گناه حمایت از مردم فلسطین زیر بار توهین و اهانت قرار داده بود.
متأسفانه اعتراضات دانشجویان ارزشی به این اقدام خائنانه تحکیم و اعوان و انصار آن با تمسخر و بی اعتنایی آنان مواجه گشته است. اخیراً علاوه بر انتشار مقاله ای در سایت خبرنامه در توجیه و حمایت از اقدام بی شرمانه تحکیم باعنوان «در دفاع از بیانیه دفتر تحکیم وحدت در مورد جنگ غزه» انجمن های اسلامی وابسته وادار به انتشار و بازنویسی این بیانیه ننگین در مواضع خود شده اند. تکرار این اقدامات نشان دهنده تعمد و آگاهی از این طیف در خیانت پیشگی به منافع ملی و اسلامی و وابستگی به اردوگاه صهیونیسم بین الملل است}}
آنچه خوانديد مطلبي است با عنوان ((عصباني هستيم چون غيرت داريد)) كه در صفحه 12 شماره 19273 مورخ شنبه 21 دي 1387 روزنامه كيهان به چاپ رسيده است .
اين مقاله كه در واقع در ادامه پروژه پرونده سازي واحد رسانه اي وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي – يعني روزنامه كيهان – براي فعالين مدني ايراني است ، اين بار به طور مستقيم بنده را نشانه رفته است و با نام گذاري اين حقير با عنوان ((ع ك)) (كه مخفف نام علي كلائي – نام اينجانب است) ، اتهاماتي را به بنده نسبت داده كه هر كدام مي تواند مشمول برخورد وزارت اطلاعات با اينجانب شود .
دليل عصبانيت كيهان نشينان و اقدام به نگارش چنين مطلبي ، مقاله اي است با عنوان ((يك صحنه و يك دروغ و بيچارگي آدمي )) كه در خبرنامه گويا و يا به قول كيهانيان ((سايت ضد انقلابي گويا)) منتشر شده است و موضوع آن نقد تجمع اخير دانشجويان به قول خودشان شهادت طلب در فرودگاه مهرآباد و نقد القائات دروغ رسانه اي رسانه هاي بنيادگرا (از جمله همين كيهان خودمان!) است .
در ابتدا ذكر اين نكته ضروري است كه بنده اصولا هيچ اميدي به چاپ اين جوابيه در همان صفحه 12 (صفحه دانشگاه) روزنامه كيهان ندارم . روزنامه كيهان اثبات كرده است كه در نوشتن هرچه دلش بخواهد و دلشان بخواهد آزاد است و تنها اين رسانه هاي نيمه اصلاح طلب و مقداري منتقد اند كه بايد دست و دلشان بلرزد كه چيزي ننويسند كه با ايشان برخورد شود . (رسانه هاي منتقد هم كه اصلا مجوز نمي گيرند تا چيزي بنويسند !(
اصولا خاصيت حكومتهايي با ساخت بسته نيزهمين است كه تنها موافقين حاكميت ، آزاد به سخن اند و مخالفين در صورت سخن گفتن يا نوشتن با داغ و درفش حكام و امنيت بانان ايشان مواجه مي شوند .
اما در اين مطلب روزي نامه كيهان ، سه محور قابل بررسي است .
محور اول تناقضات و اطلاعات غلط اين مقاله است . در ابتداي اين مقاله بنده از اعضاي شاخه دانشجويي جبهه مشاركت معرفي شده ام و بلافاصله چند خط پائين تر بنده به عنوان عضو شاخه جوانان اين حزب اصلاح طلب (البته به قول كيهان كذايي!) به خوانندگان محترم ! كيهان شناسانده شده ام .
ظاهرا هنوز كيهان نويسان نمي دانند كه حدود دو سالي است كه شاخه جوانان جبهه مشاركت از شاخه دانشجويي آن جدا شده است و اصولا در اين حزب نمي توان همزمان عضو هر دو شاخه بود . توقع مي رفت كه نويسنده اين مثلا مقاله كه قصد توهين به عالم و آدم را دارد ، حداقل قدري در باب وضعيت تشكيلاتي اين حزب اصلاح طلب تحقيق مي كرد كه اينچنين به خطا نرود و در يك مقاله و تنها طي چند خط به اين وضوح به تناقض گويي نپردازد .
اما در اين مثلا مقاله اطلاعات غلطي نيز در باره بنده به خوانندگان داده شده است . بنده هيچ گاه عضو شاخه دانشجويي جبهه مشاركت نبوده و نيستم و از ابتدا عضو شاخه جوانان اين حزب اصلاح طلب بوده ام و همچنين از تاريخ نيمه شعبان المعظم سال گذشته قمري (سال 1429) بنا به دلايلي شخصي و فكري از هرگونه فعاليت حزبي در اين مجموعه كناره گيري كرده ام و از تاريخ ذكر شده تا امروز به محل اين حزب هم نرفته ام .
دليل اين رفتن يا نرفتن و همكاري و يا عدم همكاري هم البته به بنده و كميته تشكيلات حزب مشاركت بر مي گردد و بعيد مي دانم مسائل درون تشكيلاتي يك حزب ، ربطي به امثال كيهان داشته باشد .
نويسنده اين مقاله متاسفانه هنوز خبر ندارد كه بنده از دانشگاه فارغ التحصيل شده ام ! بنده در مرداد ماه سال جاري (1387 خورشيدي) از دانشگاه فارغ التحصيل شده ام و در حال حاضر اصلا دانشجو نيستم !
همچنين اين نويسنده متاسفانه ناآگاه ظاهرا بي خبر است كه دستگيري هاي 13 آذر مربوط به دانشگاه در سال گذشته يعني سال 1386 اتفاق افتاد و در حال حاضر بيش از يك سال از آن دستگيري ها مي گذرد .
لازم به ذكر است كه بگويم بنده در تاريخ 13 آذر 1386 توسط نيروهاي وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي بازداشت شدم و پس از گذراندن 24 ساعت در دفتر پيگيري وزارت اطلاعات ، به زندان اوين منتقل و به مدت 36 روز در بند 209 زندان اوين در انفرادي بوده ام و در كل به مدت 57 روز در اين بند كه در حقيقت بازداشت گاه وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي است ، زنداني بوده ام . در كل اين مدت حدود دو ماه و همچنين در احضار اخيرم به دادگاه انقلاب ، هيچ گاه با عنوان اتهامي راه اندازي تجمع گروههاي ماركسيستي روبرو نشده ام و اين اتهام جديدي است كه در اين مقاله و براي اولين بار به بنده نسبت داده شده است . بهتر بود نويسنده اين مثلا مقاله ، در باب اتهامات بنده و همچنين زمان دستگيري وضعيت اين حقير اطلاعات كافي كسب مي كرد و سپس دست به نوشتن مي زد كه اينچنين دم خروس بي اطلاعاتي و دروغ زني ايشان نمايان نشود .
محور دوم اين به قول خودشان مقاله ، اما اتهام زني كيهان نشينان به بنده مي باشد . بنده در اين نگاشته كيهاني كه تنها از برادر حسين (بازجوي سابق و مطبوعاتي امروز و در هر دو وضعيت يك دستگاه اتهام زني) و يارانش بر مي آيد به اتهاماتي از قبيل ((همراهي با تبليغات رسانه اي وابسته به صهيونيسم بين الملل)) ، (( تاختن به مانورهاي اخير دانشجويان استشهادي)) و ((القاي دروغ آميز برخي خواندن جنايات رژيم صهيونيستي)) متهم شده ام و بنا به نظر اين ياران صديق حسين خان شريعتمداري ، بنده در آن مقاله خود اعلام كرده ام كه ((غليان احساسات براي كودكان و زنان مظلوم غزه ، محكوم و امري ناپسند است)) و سوال شده كه ((آيا سنگ بودن دلهاي آنان (منظور امثال بنده) امري پسنديده و نشانه روشنفكري و عقلانيت است ؟((
براي بررسي اين اتهامات بايد به مستند اين اتهام زني يعني همان مقاله ((يك صحنه و يك دروغ و بيچارگي آدمي )) كه در سايت گويا و همچنين پايگاه اطلاعاتي نيروهاي ملي – مذهبي منتشر شد ، مراجعه كرد . در ابتداي آن مقاله بنده رويداد غزه را ((حمله ددمنشانه نظام سرمايه سالار بين الملل و اسرائيل و صهيونيست ها به نمايندگيشان ، به غزه و رخدادن يك نسل كشي )) معرفي كرده ام . اما خب ! ظاهرا نويسندگان محترم روزي نامه كيهان اين جمله را نديده و نخواسته اند كه ببينند . در ادامه آن مقاله بنده پس از گزارشي از مشاهداتم از وضعيت اين جوانان بسيجي در فرودگاه مهرآباد كه براي رفتن به غزه آمده بودند (و كسي به ايشان نگفته بود كه پروازهاي خارجي از فرودگاه ديگري انجام مي شود !) ابتدا امكان حضور زميني و يا هوايي ايشان را بررسي كرده (و نفي كرده بودم و اعلام كردم كه در اين وضعيت بسته بودن مرزها ، اگر هم واقعا قصد چنين كاري را داشته باشيد نميتوانيد برويد) و اعلام داشته بودم كه ((هنوز نفهميده ام كه چرا اين جوانان ابتدا به حكومت ايران معترض نمي شوند . سياست يك بام و دو هواي اين حاكمان آيا سوال برانگيز نيست ؟ از سويي به مصر و حسني مبارك حمله مي كنند و از سويي ديگر كمكهاي خود را به قاهره مي فرستند تا ابتدا مصر آنان را بازرسي كند و بعد مجوز ورود به خاك خودش يا ورود به غزه را بدهد . بعد هم آيا اصلا مصر اين كمكها را به مردم غزه مي رساند ؟((
البته بنده مقصران اصلي آن تجمع را نيز اينگونه معرفي كرده بودم كه ((مقصر امثال سعيد قاسمي ها و سعيد حداديان ها هستند كه اينگونه از احساسات انساني و مذهبي اين جوانان سوء استفاده مي كنند تا مطامع خود را تامين كنند و مثلا براي بزرگ ترهاي خود خروجي كاري داشته باشند و براي خود شهرت و قدرت دست و پا كنند .)) و اين مسئله نيز پس از حدود 5 روز به اثبات رسيد كه جواناني كه براي رفتن به غزه به مهرآباد آورده شده بودند براي شب تاسوعا به بيت رهبري برده شدند و بعد نيز ايشان را روانه خانه هايشان كردند . يعني واقعا امثال حاجي قاسمي ها و حداديان ها و مسئولين بسيج دانشگاه تهران و دانشگاه امام صادق و دانشگاه آزاد (واحدهاي مختلف) و همچنين بسيج قرارگاه مقداد (غرب تهران) نمي دانستند كه نتيجه چنين تجمعاتي ، غير از اين نخواهد شد ؟
آقايان كيهاني ! كسي كه به قول شما همراه با تبليغات رسانه اي وابسته به صهيونيسم است و جنايات رژيم صهيونيستي را دروغ القاء ميكند ، آيا منطقي است كه در سال 2006 و پس از فاجعه قاناي دوم به تجمع روبروي دفتر سازمان ملل برود و ضرب و شتم نيروي انتظامي را به جان بخرد ، اما به اعتراض خويش ادامه دهد ؟ من معترض شده بودم و همچنان معترضم كه چطور وقتي فعالين مدني مستقل به چنين اقدامات ددمنشانه نظام سرمايه سالار بين الملل معترض مي شوند با باتوم و كتك استقبال مي شوند و وقتي بسيج همان كار را مي كند و حتي يك ترمينال فرودگاه پايتخت را به مدت 5 روز تحت كنترل در ميآورد ، با حمايتي بس قوي روبرو مي شود ؟ لجستيك تجمع 5 روزه فرودگاه مهرآباد از كجا تامين شد ؟ آيا كسي مي خواهد به اين سوال پاسخ دهد ؟ آيا اگر در برابر اين حملات ددمنشانه و فاجعه غزه ، نيروهاي مستقل از فعالين چپ گرفته تا نيروهاي ديگر غير وابسته به حكومت جمهوري اسلامي دست به تجمع اعتراض آميز مي زدند ، با سركوب شديد نيروهاي ضد شورش جمهوري اسلامي روبرو نمي شدند ؟
براي كيهانيان و امنيت بانان نظام ولايي ،‌ حتي اعتراض به فجايع بين المللي مانند غزه و قاناي دوم تنها حق موافقين نظام و همراهان و كاسه ليسان است . مخالفين مستقل كه جز به خدا و مردم به هيچ بني بشري وابستگي ندارد از ديدگاه اينان حتي حق حيات هم ندارند . چه برسد به اعتراض به فجايع بين المللي !
مدعيان كيهان نشين كه البته اين گونه اتهام زني را به طور قطع از برادر حسين و برادر حسن آموخته اند ، خواهشا قدري به خود زحمت بدهند و به مقاله اي به عنوان ((در غزه همه مقصر اند)) مراجعه كنند . در اين مقاله كه در سايت نيروهاي ملي – مذهبي درج شد ، نظرات بنده به صراحت در باب مسئله غزه آورده شده است . خواهش مي كنم مدعيان و همچنين خوانندگان اين جوابيه اين مقاله را بخوانند تا سيه روي شود هركه در او غش باشد .
كيهان نويسان در اين مثلا مقاله افشا گرانه ! خود (خنده آرد خلق را) به اين جمله بنده استناد كرده اند كه نويسنده گفته است : ((سالهاست كه دروغ مي گويند . از احساسات نسل جوان و مذهبي ايراني سوء استفاده مي كنند و به نام انسان به كام خود مي گيرند)) .
بله . بنده هنوز معتقدم كه شما دروغ مي گوييد . سالهاست كه دروغ مي گوييد . سالهاست كه به سوء استفاده از احساسات نسل جوان ايراني مشغوليد . كارنامه سي ساله جمهوري اسلامي را مرور كنيد . از ماجراي تسخير سفارت ايالات متحده بگيريد تا ماجراي تحويل گروگانها و كمك به انتخاب ريگان به رياست جمهوري تا ماجراي مك فارلين و همچنين بيائيد تا كمك ايران به تسخير عراق توسط آمريكايي و همچنين وقايع امروز جهان . سالهاست كه بر خلاف مدعايتان جاده صاف كن امپرياليسم شده ايد .
اعلام كرده ايد كه گروههاي ملي – مذهبي و همچنين طيف علامه تحكيم (كه در حقيقت نماينده اصلي دانشجويان است ) در دوران بازداشت بنده از اين حقير حمايت كرده اند . كيهان نشينان ! چشمانتان را باز كنيد . من به اين حمايت افتخار مي كنم . با اينكه هيچ گاه عضو تحكيم نبوده ام ، اما دوستي عميقي با برخي از دوستان تحكيمي خود دارم و با وجود اختلاف نظرها به بسياري از اين عزيزان تحكيمي و همچنين ادوار تحكيمي ارادت مي ورزم . همچنين به حمايت نيروهاي ملي – مذهبي از جمله اساتيدي چون مهندس سحابي ، دكتر ملكي ، دكتر پيمان و همچنين بزرگواراني چون آقايان رحماني و عليجاني و صابر و ديگر كساني كه آن بيانيه را امضا كرده اند افتخار مي كنم و دست ايشان را به نشانه ارادت مي بوسم . بگذار كيهان و كيهان نشينان فحاشي كنند كه از فحاشي دروغ زنان باكي نيست .
اما محور سوم اين مثلا مقاله كيهانيان ! تكرار اتهامات قديمي است كه كيهان هميشه آن را مطرح مي كند . اتهاماتي از قبيل وابستگي به صهيونيسم بين الملل و همو سويي با ايشان ، خائن خواندن نيروها و اين باز تحكيم و اعوان و انصارش و اتهاماتي از اين دست . البته از ديدگاه امنيت بانان نظام ولايي همه كساني كه به نوعي منتقد رژيم حاكم هستند ، به اتهاماتي از اين دست متهم اند . توهم دائي جان ناپلئوني اين امنيت بانان ظاهرا هميشه بر قرار است . اينان نمي خواهند و نمي توانند بپذيرند كه فرد يا افرادي در ايران هستند كه به هيچ جاي جهان جز همين مرز پر گهر وابستگي ندارند و نسبت به سيستم حاكم در ايران نيز نقدهاي جدي دارند و به دنبال حكومتي دموكراتيك در ايران هستند . البته اصولا آدمها ديگران را بدون دليل به اموري متهم مي كنند كه خود مبتلايند . در باب وابستگي به برون مرز هم بايد چنين سوالي را از اين مثلا اصول گرايان (و در واقع بنيادگرايان و اپورتونيستها) پرسيد .
به هر حال كيهان نشينان با طرح اين مقاله به دنبال ايجاد فضاي امنيتي در اطراف نيروهاي فعال هستند . اين بار هم ظاهرا اين تور امنيتي را براي اين حقير پهن كرده اند . عموما خاص اين گونه تورهاي امنيتي است كه مورد هدف اين اتهام زني امنيتي چندي پس از دستور از اتاق رسانه اي كيهان بازداشت مي شود و چندي را (اگر تا ابد نشود و اعدام نشود) بايد ميهمان بند 209 زندان اوين باشد . ظاهرا هدف از اين اقدام كيهانيان نيز چنين است . اما بايد در برابر اين تهديد بالقوه نزديك بالفعل ، صراحتا بگويم كه ((گر ما ز سر بریده می ترسیدیم، در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم ((
و هم نوا با معلم شهيد دكتر شريعتي صراحتا اعلام كنم كه : آزادی معبود من است .به خاطر آزادی هر خطری بی خطر است . هر دردی بی درد است . هر زندانی رهایی است . هر جهادی آسودگی است . هر مرگی حیات است .
مقاله كيهان و توضيحات بنده را تا اينجا خوانديد . حال قضاوت با شما خواننده عزيز كه چه كسي راست و چه كسي دروغ مي گويد .
بنده تنها به ذكر اين نكته بسنده مي كنم كه حساب خود و آقاي شريعمتداري و كيهان نشينان و نويسنده اين نام را به روز جزا وا مي نهم كه در آن روز از دست اينان به اعدل العادلين شكايت خواهم كرد . به دستگاهي شكايت مي كنم كه واقعا قوه قضاييه است ،‌ نه قوه قصابيه . به عدل رفتار مي كند نه به زور و اتهام و چماق . والله يحكم بيني و بينكم .
و تو ای حسین
ای انقلابی مرد آزاده
به خون اطهرت سوگند
که ما هرگز نیاساییم از پیمودن راهت
و من الله توفيق

اينهم واكنش عزيزان اميركبيري : کیهان دست بردار نیست: ای مشارکتی، ضدانقلاب، ملی مذهبی، صهیونیست، مارکسیست، تحکیم وحدتی، بی غیرت، عصبانی!
___________________________
گلي به گوشه جمال جمهوري اسلامي : يک رهبر حماس در گفتگو با شبکه يک الجزيره قطر: بر اسراييل پيروز خواهيم شد هم چون پيروزی يزيد بر حسين
اعتراض رسانه‌های معتبر جهان به اسرائيل، دويچه وله
هشدار اسرائيل به فلسطينيان برای دوری از ساختمان های حماس، بی بی سی
صدور حکم اعدام برای يک کرد عراقی، مجموعه فعالان حقوق بشر
__________________________
بررسي قيام عاشورا در انديشه دکتر شريعتي با حضور دكتر احسان شريعتي
حشمت الله طبرزدی: بنام نامی "امام زمان"27 هزار میلیارد تومان از سیستم بانکی کشور پر زد! تهديدها و تحريم هاي بيشتر در انتظار ايران شيرين عبادي : عده اي حکم قتل من را داشتند سيد محمد( علينقي) جهرمي کيست؟
محمد خاتمی: اگر نمی‌گذارند کار کرد، نباید آمد
خبر تکمیلی؛ چهار دانشجوی دیگر دانشگاه شیراز بازداشت شدند
دیدار واحد سیاسی دفتر تحکیم وحدت با رضا علیجانی، عباس عبدی، رضا دلبری و روزبه ریاضی
تهدید کیوان صمیمی مدیر مسؤول نشریه توقیف شده‌ی نامه‌ و فعال حقوق‌بشر

__________________________

توجه توجه !

بخندید !

بنده این روزها برای معافی از خدمت اقدام کرده بودم که مورد قبول قرار نگرفت . اینجانب منتظر نامه نظام وظیفه هستم تا زمان اعزامم به سربازی اعلام شود . چه سربازی ای برم من با این اوضام . ای ول !!!

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, January 9, 2009

تبيين اصلاح طلبي يا توجيهي براي رنجي كه مي بريم

بارها و بارها دوستاني گفته اند و نوشته اند كه روزگار اصلاحات و آن هشت سال قطعا به ياد ماندني ، روزگاري از براي همگاني شدن گفتمان جمهوريت بود . گفتماني كه به مردمسالاري معروف شد و قرار بود ترجمان ناب دموكراسي باشد . به بيان بسيار ساده و ابتدايي يعني حكومت مردم بر مردم . به قول قانون اساسي جمهوري اسلامي كه صراحتا تصريح دارد كه حكومت حقي است كه از سوي الله بر گرده خلق الله نهاده شده است .
آن روزها ما نوجوانان و جوانان تازه دبيرستاني شده و تازه دانشجو شده فكر مي كرديم كه با ورود خاتمي و ظهور دولت كريمه او ، ديگر از بيداد و ظلم و استبداد و حكومت يكي به جاي خلق خبري نيست . روزگار گذشت و اما به قول خاتمي هر 9 روز برايش بحران ساختند . كشتند و بستند و زدند و زندانها را پر از انديشه ورزان كردند . به قول دوستي كه آن روزها مي گفت كه زندان بار ديگر آبروي سالهاي دهه 50 و البته دهه 60 را براي خود دست پا كرده است . زنداني سياسي آن روزها و شايد هنوز (اينكه مي گويم شايد به اين دليل است كه امروز فعالين سياسي و مدني براي توده ها – ديدگاه من است و مشاهده من از دور و بري هاي غير سياسي ام- تبديل به مريخي هايي شده اند كه يا كله شان بوي قرمه سبزي مي دهد و يا گشنگي نكشيده اند كه عاشقي يادشان برود . و توده غافلند كه شايد و فقط شايد اين جماعت به قول ايشان كله خراب ! آرمان دار باشند و بار دار باشند و هدف دار و شايد اين جماعت از سيكل بسته خور و خواب و خشم و شهوت گذر كرده باشند و به دنبال انسان بودند باشند . بماند كه شرح درد مثنوي هفتاد من كاغذ است) به دليل زندان رفتنش (هرچند كم بار بود و تنها اهل داد و بيداد) قهرمان مي شد و پهلوان مي شد و اسطوره مي شد . به هر حال طرفي كه در اين دعوا نام اصول گرا و محافظه كار و بنيادگرا (و من معتقدم اپورتونيست و فرصت طلب و بي پرنسيب و دروغ گو و بي اصول) بود ، ترك تازي كرد و اصلاح طلب عبا شكلاتي قصه ما هم تنها لبخند زد و تقلب علني را بد اخلاقي خواند و بعد با داد و بيداد سر مظلوم ترين مدافعان روزهاي اولش كه آن روزهاي آخر منتقدان جدي اش شده بودند قدرت را ترك گفت .

اما امروز و سه سال و نيم پس از آن روزها بار ديگر صحبت حضور آن سيد عبا شكلاتي شده است . البته ايشان مانند هر انساني در ايران قانونا مي تواند و حق دارد وارد صحنه شود و وظيفه انساني اهل آگاهي است كه حق حضور او را به عنوان يك انسان پاس بدارند . اما خب ! گاهي سخناني طرح مي شود كه نميتوان سكوت كرد و پوزه بندي خريد و بر دهان زد كه اي واي ! اگر حرف بزني و سكوت نكني مثلا به نفع طيف احمدي نژاد مي شود ! رك و راست مي گويند كه حقيقت نگو و مصلحت انديشي كن تا به نفع طرف مقابل تمام نشود . چه بگويم از اين تخم لق مصلحت كه پوست تاريخ همه جهان را كنده !
به هر حال برگرديم سر حرف خودمان ! اين سيد عبا شكلاتي گل گلاب در جلسه اي كه تبيين مباني اصلاحات نام گرفته (و نمي دانم چرا وقت انتخابات تازه يادشان افتاده كه بايد تبيين هم بكنند !) سخناني را فرموده است كه فدوي را ناچار ساخته مطالبي را براي تنوير افكار عمومي و خصوصي (خصوصي مي شود خود ايشان و عزيزان اصلاح طلب كه البته زماني پسوند حكومتي هم داشتند) معروض بدارم . باشد كه خدا و خلق خدا را خوش آيد . الهي رضا برضائك و مطيعا لامرك . لا معبود سواك
ايشان در چهارمين جلسه تبيين مباني اصلاح طلبي كه شرحش در روزنامه اعتماد ، شماره 1860 مورخ يكشنبه 15 دي ماه 1387 ، صفحه 2 (آدرس دقيق مي دهم كه باز دوستان دنبال منبع نقل شده يا به قولي منقول نگردند ) در تعريف جمهوري اسلامي از ديدگاه خودشان مي فرمايند : ((جمهوريت بايد به گونه اي نباشد كه معارض اسلام باشد و اسلام هم به گونه اي نباشد كه تعارضي با معيارهاي اساسي جمهوريت و مردم داشته باشد .))
خب تا اينجايش به هر حال با ديدي منصفانه قابل پذيرش است . به هر حال آقاي خاتمي در مقام يك روحاني مي بايست مدافع ديانت خود باشد و نگران اينكه نكند كه اين جمهوريت و دموكراسي براي ديانت ايشان و يا جامعه مشكل ساز شود . البته باز اين ايراد وارد است كه اين تبيين ايشان به طرز بسيار نافرمي (كلمه ديگري پيدا نكردم) كلي است و مي تواند به هر صورتي فهميده شود . بخصوص كه يكي دو خط بالاتر ايشان رابطه اين دو اصل را ديالكتيكي خوانده اند . از سوي مي توان از آن جمهوري دموكراتيك اسلامي مورد نظر مرحوم بازرگان را در آورد كه بر مبناي نظر ناب جمهور مردم است . در اين ساختار كه در قانون اساسي شوراي انقلاب به عينه ديده مي شد ، ولايت در زمان غيبت با جمهور مردم بود نه كس ديگري به نام فقيه يا غيره . از سويي ديگر هم مي توان آن را همين حكومت ولايت مطلقه موجود و قانون اساسي موجود فهميد كه نتيجه اش مي شود همين آش و همين كاسه واقعا موجود .
اين تئوري ايشان هم ظاهرا مانند همان جامعه مدني است كه از جامعه مدني مدرن تا جامعه مدينه النبي بسط پيدا كرد و خلاصه هر كسي از ظن خود شد يار ايشان . به هر حال خوب است بعضي از دوستان ياد گرفته اند به قول دكتر شريعتي در غار دموستنس حرف بزنند كه به جايي بر نخورد .
اما خب ! چند خط بعد دست مرز ها كمي هويدا تر مي شوند . ايشان در سخني كه در باب نظريه به قول خودشان ((فقهي – كلامي)) آقاي خميني – يا همان ((امام)) ، باز به قول ايشان – پس از سخن كوتاهي در باب اينكه اصولا ماجراي اين نظريه چه بوده صراحتا مي گويند كه : ((قطعا تناقضي ميان جمهوريت و اسلاميتي كه ايشان با ولايت فقيه مي خواستند ، نمي تواند وجود داشته باشد . يك فرد عادي اگر تفكراتش را به درستي بيان كند ، در آن تناقض وجود ندارد ، چه برسد به فرد عالمي كه در عرفان و حكمت و فلسفه و فقه جايگاه والايي داشت .)) و چند خط بعد هم آقاي خاتمي مي گويند : ((چگونه مي توان گفت ايشان نظريه يي دارند و اين نظريه با نظريه بنيادي ايشان در تناقض است ؟ اگر تناقضي هم وجود دارد ، يا بايد بگوييم امام (ره) از نظريه شان بر گشته اند - كه چنين نيست – يا معقول اين است كه بگوييم تناقضي وجود ندارد .))
البته ايشان در باب جمهوريت و اسلاميتي و ماجراي روحانيت مبارز و قصه يون و يت هم مطالبي گفته اند . همچنين در باب مسئله بحث بر انگيز سكولاريسم (قبول يا رد و با كدام فهم) هم موضع گيري كرده اند كه باز در مورد نظر ايشان بحث وجود دارد . اما اين دو سخن يكي تاريخي و ديگري فكري است و خاتمي هم محق است نظر خود را اعلام كند . هدف من بيرون كشيدن مغالطه ها است كه به فريب مي انجامد . يادمان نرود گاه آدمهاي ان شاء الله صادق با برخي از تعابير و رويكرد هاي ميانجي گرايانه به تحميق توده ها بيش از آناني كمك مي كنند كه صراحتا موضع مي گيرند و حداقل با خود و انسانها و تاريخ و خداي واحد رو راست اند .
بگذاريد سير آقاي خميني و نظريه حكومتي ايشان را بررسي كنيم . ايشان بر اساس نقل قول آقاي دكتر مهدي حائري يزدي (مرحوم هم نگفتم كه برخي نگويند در برخورد با آدمها بي عدالت بوده ) زماني وزير امور خارجه آقاي بروجردي بوده اند . زماني بر اساس ((ناگفته ها))ي حاج مهدي عراقي از روحانيون نزديك به فدائيان اسلام بوده اند . در آن زمان و اينگونه كه از اعمال و رفتار آقاي خميني فهميده مي شود ، او هنوز به حكومت اسلامي يا ولايت فقيه نرسيده است . در سخنرانيهاي منتهي به قضاياي 15 خرداد 42 هم ، ايشان هيچگاه از حذف نظام سلطنت مشروطه سخن نمي گويد و هميشه شاه را به رعايت قانون اساسي نصيحت مي كند . در سالهاي – به قول آقاي خاتمي در همين جلسه تبيين كه سوژه ماست – 46 و 47 او سلسله درسهاي ولايت فقيه را در نجف دارد و مسئله مطروحه اين بوده كه ((آيا روحانيون مي توانند در سياست دخالت كنند و آيا در عصر غيبت چيزي به نام حكومت مبتني بر دين مي توان تحقق يابد ؟)) . اما آقاي خميني در پاريس به يك دموكرات تمام عيار بدل مي شود . جمهوري مورد نظرش ((جمهوري مانند همه جمهوري ها)) مي شود و مثالش را هم صراحتا جمهوري فرانسه مي زند . ماركسيستها آزاد اند و اصلا قرار است روحانيون در قدرت نباشند و خود ايشان هم تشريف ببرند قم و به ارشاد امت مشغول باشند . اما خب ! ايشان ظرف سه سال روند دگرديسي را طي مي كند كه در سال 60 و در سالهاي پس از آن ، صراحتا از حكومت روحانيون سخن مي راند و حفظ نظام را از اوجب واجبات مي شمارد . در اين سالها كه منتهي به روزهاي آخر عمر اوست ، او به تئوري ولايت مطلقه فقيه مي رسد و به شوراي بازنگري قانون اساسي امر مي كند كه آن را در قانون اساسي جديد بگنجانند . طرفه اينجاست كه به جاي اينكه آقاي خميني تحت امر قانون اساسي مورد تائيد مردم عمل كند ، اين قانون اساسي است كه تحت امر ايشان تغيير مي كند . شرط مرجعيت از رهبري حذف مي شود و ولايت مطلقه فقيه جانشين ولايت فقيه مي شود .
خب ! در اين سير كوتاهي كه از روند تغيير نظري آقاي خميني گفته شد ، آيا تغييري صورت نپذيرفته است ؟ اينكه بگوييم و مدعي شويم كه آقاي خميني از همان سالهاي به قول ايشان 46 و 47 همين نظر را داشت كه در اواخر عمر ، سخني غير دقيق است .
سخن آقاي خميني ،‌ تنها در دوران حضور در پاريس با جمهوريت همگام است . در آن دوراني كه ايشان (حال به هر دليل) سخن از جمهوري مانند همه جمهوري ها گفته است . اما در مابقي دورانها ، جمهوري مورد نظر آقاي خميني را نه جمهوري اسلامي كه جمهوري ولايي بايد ناميد . يعني يك حاكميت جمهوري ، تا آنجا كه ولي فقيه به جمهور مردم حق مانور و نظر بدهد . يا اگر هم جمهوري اسلامي بناميم يعني يك حاكميت جمهوري كه اسلامي محدود كننده آن است كه رهبري و ولايت فقيه مي فهمد .
اينگونه كه بر مي آيد ، آقاي خاتمي همانگونه از جمهوريت مي فهمد كه قائلان به نظريه ولايت مطلقه مي فهمند . يعني جمهور مردم (اين جماعت صغير) تا جايي آزادند كه ولايت فقيه (چوپان صغيران) امر كند و بخواهد . اين يعني فهم جمهوري اسلامي با همين قرائت رسمي واقعا موجود كه منجر به وضعيت فعلي شده است . يعني آقاي خاتمي در وضعيت اصلاح طلبي هم مطيع حكم حكومتي است ، هم وزرايش را با هماهنگي رهبري مشخص مي كند و اگر ايشان اعلام نارضايتي از يكي از وزرا بكند ، وزير مذكور به سرعت توسط رئيس جمهور ولايت پذير حذف خواهد شد و در واقع اين رئيس جمهور نيست كه رئيس دولت است . بلكه رئيس دولت در سايه رهبري نظام است .

اينگونه آقاي خاتمي يا هر رئيس دولت ديگري باز تداركچي خواهد بود .
اي كاش آقاي خاتمي به نصايح ديگران گوش فرا ميداد . در سال 83 و در 20امين روز از ماه ماه پنجم ، آقاي منتظري نامه اي را خطاب به آقاي خاتمي مي نويسد . محور اول (به تعبير خود آقاي منتظري) اين نامه اگر مورد توجه جناب خاتمي قرار مي گرفت ، شايد امروز و پس از بيش از 4 سال ، دوباره شاهد اينگونه اظهار نظر ها و به قول خودشان تبيين ها از سوي آقاي خاتمي نبوديم . آقاي منتظري در محور اول نامه خود مي گويد :
((ايشان فرهنگ استبداد زدگي ملت ما را مطرح مي‎كنند و اين كه سالها وقت بايد صرف شود تا اين فرهنگ غلط از بين برود. در وجود فرهنگ استبدادزدگي بحثي و اختلافي نيست، اما سخن اين است كه چرا ما در عمل به اين فرهنگ مشروعيت مي‎دهيم ؟ چرا ما در عمل تسليم خواسته هاي متوليان اين فرهنگ شديم ؟ و چرا به جاي اين كه با توكل به خداي متعال و اعتماد به نفس تسليم رضاي خدا و خواسته مردم شويم، در هر فرصتي كه پيش آمد سرانجام راضي نمودن متوليان فرهنگ استبدادزدگي را ترجيح داديم ؟ بديهي است در چنين فضايي استبداد به خود مشروعيت قانوني مي‎دهد و به دنبال آن خواسته هاي ناشي از فرهنگ استبداد زدگي شكل قانوني به خود مي‎گيرد و قهرا زور و خشونت نيز عملا قانوني مي‎گردد. انسان اگر - فرضا - در برابر قدرتها توان مقاومت نداشته باشد، انتظار مي‎رود حداقل توجيه گر و مجري مظالم و كارهاي خلاف آنان نباشد و يا با سكوت خود روي آنها صحه نگذارد. )) {نقل از كتاب ديدگاههاي آقاي منتظري – جلد دوم – صفحات 342 تا 345}
انتظار ما هم اين بود و هست كه آقاي خاتمي توجيه گر نباشد . اما خب ! ظاهرا اين سيد عبا شكلاتي – اين بار قبل از رياست جمهوري و در مقام تبيين – به اين امر پرداخته است . امري كه سرانجامش جز به سود حاكميت واقعا موجود امروز ايران تمام نمي شود و خاتمي و خاتمي ها هم جز مشروعيت بخشي براي اين نظام واقعا موجود ، كاري انجام نمي دهند . كاش كلمه عزيز اصلاح اينگونه شهيد عملكرد غلط مدعيان نمي شد . كاش حداقل نيمي از اين همه سخن از مردم و حق مردم زدن اصلاح طلبان ، قدري ايشان به همين مردم اعتماد مي كردند .
خود آقاي خاتمي در همين بخشي از سخن تبييني ايشان كه مورد بررسي است به صراحت مي گويد كه عمل حسين ابن علي ، عملي اصلاحي بود و خود او اصالتا اعلام مي كند كه ((اريد الاصلاح في امت جدي)) . اما سوال از آقاي خاتمي اينجاست ؟ آيا حسين به توجيه نظام يزيد با رنگ و لعابي ديگرگونه پرداخت ؟ يا به عنوان معلمي بزرگ براي همه تاريخ ، استراتژي شهادت را و جان بر كفي را پيش روي خلقها قرار داد ؟ به نام حسين و از حسين آغاز كردن و توجيه كردن نظام حاكم ، بعيد مي دانم جز خيانت به آرمان و هدف اباعبدالله الحسين باشد . شرمنده ام كه اينگونه صريح سخن مي گويم . ان لم يكن دين و لا تخافون المعاد ، فكونوا احرارا في دنياكم .
و من الله توفيق
____________________________
به نظرم بايد اين جماعت اطلاعاتي رو تمام قد ديد . گزارش رو بخونيد تا بدونيد چه موجود خوبي !!!! وزير اطلاعات و امنيت بان مسئول نظام ولايي است
*** اژه اي امروز
آقا تختي خيلي بزرگ بود . بزرگ تر از اوني كه هر مدعي دروغيني به گرد پاشم برسه . ياد مرد مردستان ، تختي شهيد گرامي

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin